واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: آيتالله ناصر مکارم شيرازى
پيامبر اسلام آخرين پيامبران خداست و سلسله نبوت با او پايان ميپذيرد و اين از «ضروريات آئين اسلام» است.
معنى «ضرورى» اين است که هرکس وارد صفوف مسلمين شود، بزودى ميفهمد که همه مسلمانان بهاين مطلب عقيده دارند و از واضحات و مسلمات نزد آنان است، يعنى همانگونه که هرکس با مسلمانان سر و کار داشته باشد ميداند آنها از نظر مذهبى تاکيد روى اصل «توحيد» دارند، همچنين ميداند روى «خاتميت پيامبر» نيز همگى توافق دارند، و هيچ گروهى از مسلمانان در انتظار آمدن پيامبر جديدى نيستند.
درحقيقت قافله بشريت در مسير تکاملى خود با بعثت پيامبران مراحل مختلف را يکى پس از ديگرى طى کرده است و به مرحلهاى از رشد و تکامل رسيده که ديگر ميتواند روى پاى خود بايستد، يعنى با «استفاده از تعليمات جامع اسلام مشکلات خود را حل کند».
بهتعبير ديگر: اسلام قانون نهايى و جامع دوران بلوغ بشريت است، از نظر اعتقادات کاملترين محتواى بينش دينى و از نظر عمل نيز چنان تنظيم يافته که بر نيازمنديهاى انسانها درهر عصر و زمانى منطبق است.
دليل بر خاتميت پيامبر
براى اثبات اين مدعا دلائل متعددى داريم که از همه روشنتر سه دليل زير است:
1 - ضرورى بودن اين مساله، گفتيم هرکس با مسلمانان جهان در هر نقطه تماس گيرد درمييابد که آنها معتقد به خاتميت پيامبر اسلامند، بنابراين اگر کسى اسلام را ازطريق دليل و منطق کافى پذيرفت، راهى جز پذيرش اصل خاتميت ندارد.
2 - آيات قرآن نيز دليل روشنى بر خاتميت پيامبر اسلام است، از جمله: آيه 40 از سوره احزاب:
ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسولالله و خاتمالنبيين.
پيامبر اسلام پدر هيچيک از مردان شما نبود، او تنها رسول خدا و خاتم انبياء است.
اين تعبير هنگامى گفته شد که مساله پسرخواندگى در ميان اعراب رواج داشت، آنها فردى را که از پدر و مادر ديگرى بود بهعنوان فرزند خود برميگزيدند و همچون يک فرزند حقيقى داخل خانواده آنها ميشد، محرم بود، ارث ميبرد و مانند آن.
اما اسلام آمد و اين رسم جاهليت را ازبين برد وگفت: پسر خواندهها هرگز مشمول قوانين حقوقى و شرعى فرزند حقيقى نيستند ازجمله «زيد» که پسرخوانده پيامبر اسلام بود و نيز فرزند پيامبر محسوب نميشد، لذا ميگويد شما به جاى اينکه پيامبر اسلام را پدر يکى از اين افراد معرفى کنيد او را به دو وصف حقيقيش توصيف کنيد: يکى وصف «رسالت» و ديگرى «خاتميت».
اين تعبير نشان ميدهد که خاتميت پيامبر اسلام همچون رسالتش براى همگان روشن و ثابت و مسلم بود.
تنها سؤالى که در اينجا باقى ميماند اين است که مفهوم حقيقى «خاتم» چيست؟
«خاتم» از ماده «ختم» به معنى پايان دهنده و چيزى است که به وسيله آن کارى را پايان ميدهند، مثلا به مهرى که در پايان نامه ميزنند «خاتم» ميگويند و اگر ميبينيم بهانگشتر نيز «خاتم» گفته شده به خاطر اين است که نگين انگشتر در آن عصر و زمان به جاى مهر اسم به کار ميرفته، و هرکس پاى نامه خود را با نگين انگشترش که روى آن اسم يا نقشى کنده بود مهر ميکرد و اصولا نقش نگين انگشتر هرکس مخصوص به خود او بوده است.
در روايات اسلامى ميخوانيم: هنگامى که پيامبر، صلياللهعليهوآله، ميخواست نامهاى براى پادشاهان و زمامداران آن زمان بنويسد و آنها را به اسلام دعوت کند، خدمتش عرض کردند: معمول سلاطين عجم اين است که بدون مهر، نامهاى را نميپذيرند، پيامبر، صلياللهعليهوآله، که تا آن زمان نامههايش کاملا ساده و بدون مهر بود، دستور فرمود انگشترى براى او تهيه کردند و بر نگين آن جمله «لاالهالاالله، محمد رسولالله» را نقش کردند، پيامبر بعد از آن دستور ميداد نامهها را به وسيله آن مهر کنند.
بنابراين معنى اصلى خاتم همان پاياندهنده و ختمکننده است.
3 - روايات فراوانى نيز داريم که بروشنى خاتميت پيامبر را ثابت ميکند از جمله روايات زير است:
الف) در حديث معتبرى از جابربن عبدالله انصارى از پيامبر چنين نقل شده است که فرمود:
مثل من در ميان پيامبران همانند کسى است که خانهاى را بنا کرده و کامل و زيبا شده تنها محل يک خشت آن خالى است، هرکس در آن وارد شود و نگاه به آن بيفکند ميگويد: چه زيباست ولى اين جاى خالى را دارد، من همان خشت آخرم و پيامبران همگى به من ختم شدهاند. (1)
امام صادق، عليهالسلام، ميفرمايد:
حلال محمد حلال ابدا الى يوم القيامة و حرامه حرام ابدا الى يوم القيامة.
حلال محمد حلال است تا روز رستاخيز و حرام او حرام است تا روز رستاخيز» (اصول کافى، ج 1، ص 58).
در حديث معروفى که شيعه و اهل تسنن از پيامبر نقل کردهاند ميخوانيم که او به على (ع) فرمود:
انت منى بمنزلة هارون من موسى الا انه لا نبى بعدى.
تو نسبتبهمن همچون هارون نسبتبهموسى هستى، جز اينکه بعد از من پيامبرى نخواهد بود.
و دهها حديث ديگر.
در زمينه خاتميت پيامبر اسلام سؤالاتى است که توجه بهآنها لازم است:
1 - بعضى ميگويند اگر فرستادن پيامبران يک فيض بزرگ الهى است، چرا مردم زمان ما از اين فيض بزرگ محروم باشند؟ چرا راهنماى جديدى براى هدايت و رهبرى مردم اين عصر نيايد؟!
اما آنها که چنين ميگويند درحقيقت از يک نکته غافلند و آن اينکه محروميت عصر ما نه به خاطر عدم لياقت آنهاست، بلکه بخاطر آنست که قافله بشريت در مسير فکرى و آگاهى به پايهاى رسيده است که ميتواند با دردست داشتن تعليمات پيامبر اسلام به راه خود ادامه دهد.
بد نيست در اينجا مثالى بزنيم:
پيامبران اولوالعزم يعنى آنها که داراى دين و آئين جديد و کتاب آسمانى بودند پنج نفر بودند «نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و پيامبر اسلام، عليهمالسلام» اينها هرکدام در يک مقطع خاص تاريخى براى هدايت و تکامل بشر تلاش کردند، و اين قافله را از يک مرحله گذرانده در مرحله دوم به پيامبر اولوالعزم ديگرى تحويل دادند، تا به مرحلهاى رسيد که اين قافله راه نهايى را يافت و همچنين توانايى بر ادامه راه را.
درست همانند يک محصل که پنج مرحله تحصيلى را طى ميکند تا دوران فراغت از تحصيل برسد (البته فراغت از تحصيل معنى ندارد و منظور ادامه راه با پاى خويش است):
دوره دبستان، دوره راهنمايى، دوره دبيرستان، دوره ليسانس و دوره دکترا.
اگر يک دکتر بهمدرسه و دانشگاه نميرود مفهومش اين نيست که لياقت ندارد، بلکه به خاطر اين است که اين مقدار معلومات دراختيار دارد که به کمک آن ميتواند مشکلات علمى خود را حل کند و به مطالعاتش ادامه دهد و پيشرفت کند.
2 - با اينکه جامعه بشرى دائما درحال دگرگونى است، چگونه ميتوان با قوانين ثابت و يکنواخت اسلام پاسخگوى نيازهاى آن بود؟ !
درجواب ميگوييم: اسلام داراى دو گونه قوانين است: يک سلسله از قوانين که مانند صفات ويژه انسان ثابت و برقرار است، همچون لزوم اعتقاد به توحيد، اجراى اصول عدالت، مبارزه با هرگونه ظلم و تعدى و اجحاف و...
اما قسمتى ديگر يک سلسله اصول کلى و جامع است که با دگرگون شدن موضوعات آن صورت تازهاى بهخود ميگيرد و پاسخگوى نيازهاى متغير هر زمان است.
مثلا يک اصل کلى در اسلام داريم، تحت عنوان «اوفوا بالعقود» که ميگويد: به قراردادهاى خود احترام بگذاريد و به آنها وفادار باشيد.
مسلما با گذشت زمان انواع تازهاى از قراردادهاى مفيد اجتماعى و تجارى و سياسى مطرح ميشود که انسان ميتواند با درنظر گرفتن اصل کلى بالا به آن پاسخ دهد.
و نيز يک اصل کلى ديگرى داريم بهعنوان «قاعده لاضرر» که مطابق آن هر حکم و قانونى سبب زيان فرد يا جامعه شود بايد محدود گردد.
ملاحظه ميکنيد که تا چهحد اين قاعده کلى اسلامى کارساز و حلکننده مشکلات است، و از اينگونه قواعد در اسلام فراوان داريم، و با استفاده از همين اصول کلى است که ميتوانيم مشکلات پيچيده دوران بعد از انقلاب شکوهمند اسلامى را حل کنيم.
3 - شک نيست که ما در مسائل اسلامى نياز به رهبر داريم، و با فقدان پيامبر و غيبت جانشين او، مساله رهبرى متوقف ميشود و با توجه به اصل خاتميت انتظار ظهور پيامبر ديگرى را نيز نميتوان داشت، آيا اين امر ضايعهاى براى جامعه اسلامى نيست؟
در پاسخ ميگوييم براى اين دوران نيز پيشبينى لازم در اسلام شده است و از طريق «ولايت فقيه» است که رهبرى را براى فقيهى که جامعالشرايط و داراى علم و تقوى و بينش سياسى در سطح عالى باشد تثبيت کرده است و طريق شناخت چنين رهبرى نيز بروشنى در قوانين اسلام ذکر شده، بنابراين از اين ناحيه نگرانى وجود نخواهد داشت.
بنابراين ولايت فقيه همان تداوم خط انبياء و اوصياى آنها است، رهبرى فقيه جامعالشرايط دليل بر اين است که جوامع اسلامى بدون سرپرست رها نشدهاند. (2)
[B]پىنوشت: 1. تفسير مجمعالبيان.
2. براى توضيح بيشتر به کتاب «طرح حکومت اسلامى» از همين مؤلف مراجعه نمائيد.
[/B]
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 389]