واضح آرشیو وب فارسی:سایت دانلود رایگان: ماجرای اول: مگس
مطمئنا تا به حال مگسی را که در اتاقی گیر افتاده، دیدهاید! اگر مگس به شیشه پنجره برسد به ظن اینکه این تنها راه فرار است مدام به همان شیشه چسبسده و هی پر و بال میزند. محال است به ذهن این موجود مفلوک برسد که ممکن است راه دیگری نیز برای خروج وجود داشته باشد!
ماجرای دوم: فروشنده
فروشندهای که میزان فروش محصولاتش رقمی بین 80 تا 95 درصد از کل بودجهاش بود، دلسرد از این تجارت تصمیم گرفت با یک مشاور تجاری و بازاریابی قرار ملاقاتی گذاشته، در مورد کارش مشورت نماید. زمان مقرر به دفتر مشاور رسید. وقتی وارد دفتر شد به جای اینکه با منشی و بخش پذیرشی روبرو شود دو در دید. روی یکی از درها نوشته شده بود: "فروش کمتر از 100٪ " و روی در دوم نوشته شده بود "فروش بالای 100٪ " از آنجایی که میانگین فروش وی کمتر از 100٪ بود، وی وارد اتاق اولی شد.
بعد از ورود به اتاق مجددا دو در دید که روی اولی نوشته شده بود "وجود انگیزه "و روی دیگری نوشته شده بود "عدم انگیزه" . فروشنده که دیگر انگیزه و شوق کارش را از دست داده بود در دوم را انتخاب کرد. اما به محض ورود به اتاق به دو در دیگر برخورد کرد که روی یکی نوشته شده بود: " خشنود از خود"، روی در دوم نوشته شده بود: "ناخشنود از خود" فروشنده که چندان از مؤفقیت خود راضی نبود، در دوم را انتخاب کرد ولی با کمال تعجب خود را داخل همان خیابان، جلوی دفتر مشاور، روبروی دری که از آن وارد شده بود، دید!
حکمت نهفته در پشت این دو داستان
اگر با همان دیدگاه همیشگی به قضایا نگاه کنیم و با همان روش معمول به کارمان برسیم، اگر سبک و سیاق عملکرد روزانهمان همچنان ثابت و غیرانعطاف بماند، هرچه در مسیر زندگی گام برداریم باز به همان خط محکوم سرنوشت میرسیم. انجام دادن پیاپی عملکردهای مشابه مطمئنا همان نتیجه همیشگی را دربردارد. برای ایجاد تغییر یا رسیدن به نتیجه دلخواه میبایست اول از همه در نگرش خود، بعد در روش برخورد خود و متعاقب آن در سبک عملکردمان تغییری ایجاد کنیم تا کمکم این تغییر موجب باز شدن درهای جدیدی به سوی آیندهای بهتر گردد.
ماجرای سوم: زنبور و مگس
اگر تعداد یکسانی زنبور و مگس را داخل بطری شییهای قرار داده، و شیشه را بصورت افقی طوری روی روی سطح بگذاریم که از طرف باز بطری هیچ نوری وارد نشود ؛ زنبورها نمیتوانند از شیشه بیرون بیایند، درحالیکه مگسها میتوانند.
علت اینست که زنبورها حشرات بسیار باهوشی هستند و میدانند که راه خروج باید جایی باشد که نور از آنجا دیده میشود. آنها متوجه شیشه نیستند و بدنبال نور مدام خود را به شیشه میزنند. درحالیکه مگسها کاملا از فلسفه نور و ارتباط آن با رهایی ناآگاه هستند، هی به این ور و آن ور میزنند و بالاخره شانسی راه فرار را مییابند. درحقیقت اینجا اطلاعات زنبور مایه شکست و ناکامی وی شد!
براستی چه تعداد از ما همانند زنبور این ماجرا به همان قواعد فورمول شده چسبیدهایم و هیچگاه هم راه نجات را نمییابیم؟! کدامیک از ما ساختارشکنیهای مثبتی را تنها با کمی تغییر زاویهدید شروع کردهایم؟
فراموش نکن هنگام تغییر و تحول، پاسخ مسئله در بطن سؤال نهفته است!
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت دانلود رایگان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 47]