تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 27 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):بدانيد كه بدترين بدها، علماى بدند و بهترين خوبان علماى خوبند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

آراد برندینگ

سایبان ماشین

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

خرید نهال سیب سبز

خرید اقساطی خودرو

امداد خودرو ارومیه

ایمپلنت دندان سعادت آباد

موسسه خیریه

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1806773460




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

یه روز ما همه با هم بودیم : مطالب جالب و خواندنی


واضح آرشیو وب فارسی:آشپز آنلاین: یه روز یه ترکه....
 اسمش ستارخان بود، شاید هم باقرخان
خیلی شجاع بود، خیلی نترس!...
یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد
جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد...
فداکاری کرد، برای ایران، برای من، برای تو، برای ما...
برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم...
 
یه روز یه رشتی
اتفاقاً آخوند هم بود...!
و البته خیلی با غیرت تر از خیلی های دیگه
شهید حجت الاسلام یونس جنگلی؛ معروف به میرزا کوچک
برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد...
و برای اینکه کسی توی این مملکت ادعای خدایی نکنه
میخواست دست روس و انگلیس و اجنبی از این مملکت کوتاه بشه
نمی ترسید حتی از رضاخان میرپنج، سردار سپه
و نمی ترسید از اینکه بهش بگن مواجب بگیر انگلیسی هاست
چون جلوی روس ها قد علم کرده بود
خوب اون روزا کسی باور نمی کرد مردی پیدا بشه که به جایی وابسته نباشه
اونقدر جنگید و دربدری کشید تا یه روز توی برف و سرما در حالی که هیچ کسی دیگه براش نمونده بود، یخ زد و ... و خالو قربان که منتظر از پا در اومدنش بود اومد و سرش رو برید و برد برای سردارسپه
 
 یه روز یه قزوینی...
به نام سرلشگر خلبان عباس بابایی
فرمانده پایگاه هوایی اصفهان بود و معاون عملیات نیروی هوایی
اما همیشه مثل بسیجی ها لباس خاکی می پوشید و موهاش رو از ته میزد
تا یه وقتی هوای نفس برش نداره
وقتی با سربازاش میرفت لایروبی مخازن آب پایگاه، یا کمک به باغبون پیر پایگاه توی بیل زنی باغچه های پایگاهی که خودش فرمانده اش بود
کسی فکر نمی کرد این آدم همونی باشه که توی آمریکا دوره دیده
کسی که برای اولین بار در کشور در شب با اف چهارده سوختگیری هوایی کرده بود
وقتی به جای سربازاش توی افتاب نگهبانی میداد، کسی که اونو با لباس خاکی می دید نباید هم باور می کرد این آدم همونیه که بیش از شصت پرواز قهرمانانه برون مرزی داشته
وقتي عباس به شهادت رسيد
راديو آمريكا اعلام كرد:جوانترين ژنرال دنيا كشته شد
 
 یه روز یه لره...
به نام محمد بروجردی...
توی یه خونه محقر ولی مصفا به عشق و نور الهی و اهل بیت توی روستای دره گرگ لرستان به دنیا اومد...
چون مخالف خدمت در نظام ستم شاهی بود از خدمت سربازی گریخت و برای دیدار با حضرت امام (ره) راهی عراق شد که در مرز دستگیر شد...
شش ماه مورد ستم رژیم شاهنشاه قرار گرفت...
با بسیاری از نیروهای انقلابی اقدامات مهمی قبل و بعد از انقلاب برای آزادی و سرنوشت من و تو انجام داد...
وقتی ضد انقلابیون در کردستان یورش می کردند، او یکه تاز مبارزه با آنها بود!
شهرها را یکی پس از دیگری با یاری دیگر یارانش آزاد میکرد و نیروها را از محاصره ی دشمن در می آورد...
سرانجام پس از رشادت های فراوان در منطقه کردستان ، به دست ضدانقلابیون ملحد، مظلومانه به شهادت رسید...
فرمانده سپاه غرب کشور بود
و حاج محمدابراهیم همت و حاج احمد متوسلیان و خیلی های دیگه، شاگردا و دست پروده هاش
 
یه روز یه اصفهانی...
 اسمش بود محمد ابراهیم...
توی روستاها معلمی می کرد و دانش آموزان رو با افکار سید روح الله خمینی آشنا میکرد...
ساواک بهش اخطار داد و تعقیبش میکرد تا دستگیرش کنه!
تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید، مدتی بعد جنگ ایران و عراق شد...
واسه اینکه از اسلام،ناموس و سرزمین من و تو دفاع کنه با خیلی های دیگه رفت جنگ...
وقتی توی عملیات خیبر، هم رزماش داشتن در برابر ارتش عراق مقاومت میکردن
مثل همه عملیات های دیگه با اینکه فرمانده لشکر بود اما توی خط مقدم با سربازاش رودرروی دشمن می جنگید
چون امامش گفته بود جزایر مجنون به هر قیمتی باید حفظ شوند
وقتی امام این رو می گفت، ابراهیم هم مثل بسیجی هاش با خودش فکر می کرد دیگه جون من چه ارزشی داره؟
می گفت من حاضرم توی پوتین بچه بسیجی ها آب بخورم! من شرمنده شون هستم
یه روز یه گلوله ی توپ کنارش منفجر شد و اون بی سر مثل اربابش حسین، این دنیا رو ترک کرد
 
یه روز ما همه با هم بودیم...
ترک و قزوینی و رشتی و لر و اصفهانی و عرب...! 
تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند
و قفل دوستی ما رو شکستند...
حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم!!
به همدیگه می خندیم..
و اینجوری شادیم!!

خیلی خوش می گذره!!!!!!... مگه نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!

ممنون

عالـــــــــــی بود ممنون

واقعا ممنونم. خیلی خیلی عالی بود

وای خیلی جالب بود کلی ادمو به فکر فرو میبره.

مرسي. جالب بود






این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: آشپز آنلاین]
[مشاهده در: www.ashpazonline.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 323]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن