تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 9 دی 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):سخن گفتن درباره حق، از سكوتى بر باطل بهتر است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1846768927




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

(گفت و گوي امير قادري با مسعود كيميايي) !!


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: -آقا این روزها بقیه فیلم‌های ایرانی روی پرده رو دیدین؟ نه متاسفانه... آها چرا، پارک وی رو دیدم. -چطور بود؟ به قول آقای جیرانی شروع یک ژانر بود. -چرا این طوری می‌گین؟ زبان فارسی یک سری قابلیت‌ها داره. این جا که دارم به بچه‌ها درس می‌دم، همیشه به‌شون می‌گم که زبان فارسی قابلیت‌های دو گانه داره. یعنی می‌تونی خیلی حرف‌ها را طوری بزنی که معنی برعکس‌اش رو بده. مثلا « آره » رو می‌تونیم طوری بگیم که معنی مثبت بده. -چند وقت پیش بهم گفتین CD چند تا از این فیلمای ایرانی جدید رو گرفتین و دیدین. نظرتون چی بود؟ اون یه مسئله خصوصیه. می‌گی چی کار کنیم؟ نظر بدیم برای خودمون دشمن درست کنیم؟ -حالا تو این اوضاع و احوال فکر نمی‌کنین رئیس که قراره تا دو سه روز دیگه اکران بشه، خیلی فیلم بی‌ربطیه در مقایسه با باقی فیلم‌ها؟ خب به نظرم چرا. برای این که توش نه عروسی داره، نه خواستگاری داره... - احساس غریبگی می‌کنین این وسط؟ اون موقع، وقتی ما فیلم می‌ساختیم، بقیه هم بودن. داریوش مهرجویی بود، ناصر تقوایی بود... این طوری وقتی کار می‌کردیم جریان ایجاد می‌شد. اما الان دیگه خودم و فیلم‌ام تنها شدیم. من البته سنتوری رو ندیدم و فیلم داریوش رو از این قضیه جدا می‌کنم. برای این که همیشه داریوش رو ستایش کردم. دوست دارم داریوش رو. -این تنهایی تو کار تاثیر گذاشته لابد... تاثیرش همینه که فیلم‌ات داخل جریان خاصی قضاوت نمی‌شه. چون قضاوت جماعت، عادت کرده به فیلمای دیگه‌ای. -یعنی تماشاگر برای رئیس زیاد پیدا نمی‌شه. آره. همه چیز قاطی شده. فیلمسازهای تازه‌ای اومدن و بازار دست فیلمای دیگه‌اس. اصلا آدمایی که میان فیلم می‌بینن، از پیاده‌رو نمی‌آن. -همینو می‌خواستم بگم. شما می‌گین بازار... مگه فکر می‌کنین دیگه بازاری برای سینما وجود داره؟ مگه سینمای ایران بازار داره؟ منظورم همینه. تماشاگری که از پیاده‌رو می‌آد و وارد سینما می‌شه، فیلم‌اش این نیست که. آدمای خاصی برای تماشای یه فیلم به سینما می‌آن و فیلمه مثلا صد میلیون می‌فروشه. ولی همینه دیگه. نمی‌شه که یه طبقه خاص بلند شه و برای تماشای فیلم بیاد سینما. این وسط یه عده از ژانر صحبت می‌کنن، بعضیا سراغ فیلمای جشنواره‌ای می‌رن، فیلمایی که با بودجه دولت ساخته می‌شن... پس پاسخ این فیلم‌ها به شکل اداری داده می‌شه. یعنی این تماشاگر نیست که باید جواب ساخت فیلم رو بده... -پس فیلما به شکل طبیعی زنده نیستن. آکواریومی‌ان. -بعد رئیس برای همین تماشاگر پیاده‌رویی ساخته شده؟ رئیس برای تماشاگر خاصی ساخته نشده. وقتی من فیلم می‌سازم به این چیزا فکر نمی‌کنم. فیلم خودم رو می‌سازم. به نظرم همه چیز به هم ریخته. سینمای اجتماعی این وسط یعنی چی؟ سینمای بعد از جنگ یعنی چی؟ -فکر می‌کنین این سینما چرا نمی‌تونه تماشاگر خودش رو دست بیاره؟ این به تربیت فیلم دیدن مردم برمی‌گرده. سلیقه تماشاگر تغییر کرده. این سریال‌ها هستن که به ذائقه سینمایی‌ این تماشاگر جهت می‌دن. سلیقه‌اش عام‌سازی شده. و این امکان رشد سینمایی که حرف‌اش رو می‌زنی، خیلی کم می‌کنه. -حالا تو چنین اوضاع واحوالی، چی باعث می‌شه بازم فیلم بسازین؟ خب، این روزا من خیلی به محاکمه خودم نشستم. همیشه از خودم پرسیدم که بعد از ساختن « خط قرمز »، بازم باید ادامه می‌دادم یا نه. گاهی به این نتیجه می‌رسم که نه. کاش در هر شرایطی فیلم نمی‌ساختم. اما گذشته از این، این رو مطمئن‌ام که در هر شرایطی، فیلم خودم رو ساختم. هیچ جور سفارشی حتی از تربیت جامعه نگرفتم. - معمولا به این نکته توجه نمی‌کنن که بر اساس چنین تربیتی، قیصرمثلا می‌تونه چه فیلم فاسدی باشه. -آره. ( لبخند می‌زند، به گوشه اتاق خیره می‌شود ) فیلم فاسدی بود. به هر حال فیلمای بعدی‌ام انگار توان این که یک موج رو راه بندازن، نداشتن؛ یا این که این قدر ذوق نسل‌های بعد تغییر کرده که دیگه نمی‌شه همچین کارایی کرد. و این تغییر با سرعت خیلی بالایی داره اتفاق می‌افته. قطار اطرافت این قدر سریع حرکت می‌کنه که تو فقط می‌تونی موجودیت قطار رو بپذیری. از شماره‌‌ها، چهره‌های پشت شیشه واین قبیل چیزها هیچی نمی‌دونی و نمی‌فهمی. بس که سرعت‌اش زیاده. -حالا تو رئیس به نظرم شما خواستین بعد از مدتی، دیگه دویدن دنبال این ترن رو بی‌خیال شین. به خصوص بعد از شلوغ پلوغی فیلم « حکم » که یک جور واکنش به سرعت همین قطار بود، خواستین ترمز رو بکشین. برگردین به همون ریشه‌های قدیم، یک کم وسترن‌تر بسازین... آره. این کاملا درسته. البته این جا هم خواستم سراغ آدمایی برم که به نظرم نمونه‌اش در اطراف‌مون زیاده. سینمای ما به‌اش نمی‌پردازه. با این وجود به این نکته هم فکر کن که اصلا سینمای اجتماعی سخته، اون هم در جامعه‌ای که این قدر بالا و پایین می‌شه. هیچ چیزی این قدر نمی‌ایسته که تو بتونی ازش عکس بگیری. تعینی وجود نداره. پس چاره‌اش اینه که یا به خودت رجوع کنی، یا این که بر اساس اون ذائقه و سلیقه‌ای حرکت کنی که سریال‌های تلویزیونی به مخاطب عام می‌دن. موضوع‌ها و نگاه‌های مختلف تلنبار شدن. اون چیزی که دولت‌ها بر اساس اون شکل می‌گیرن و باید بر اساس اون پاسخ‌گوی ملت‌شون باشن، مشخص نیست. در این شرایط فیلم اجتماعی ساختن، سخت می‌شه. پس حالا فکر می‌کنم فیلمی که قراره بسازم، هر چه قدر به خودم نزدیک‌تر باشه، برنده‌تره. پس از این به بعد اگه بخوام فیلم بسازم، می‌رم سراغ آدمای کمتر و فضای محدودتر. - از این قرار رئیس یه فیلم دوران گذاره برای ورود به یک فضای خصوصی‌تر... - آره. رئیس آدم زیاد داره. شلوغه. قراره هر کدوم از این آدما حرف جداگونه داشته باشن. حرف خودشون رو بزنن. و این چیزا آدم رو از فیلمسازی دور می‌کنه. شما یه جا باید اجتماع رو نگاه کنی، یه جا باید آدما رو نگاه کنی، یه جا باید گذشته خودت رو نگاه کنی... - به اون معنایی که همیشه می‌گفتین، رئیس یه فیلم اجتماعیه؟ نه... نه. - فیلم بعدی‌تون چی؟ فیلم بعدی‌ام رو بیش‌تر می‌شناسم. نه این که رئیس این طوری نباشه. ولی این دفعه بیش‌تر آدمامو می‌شناسم، وسایل سفرمو می‌شناسم، جاده‌ام رو می‌شناسم، همراهام رو همسفرام رو می‌شناسم... اگه شخصیت‌های دیگه توی فیلمای این چند ساله‌ام زیاد شدن، یکی از دلایل‌اش اون گسیختگیه که این روزا بین آدما وجود داره. همه جنبه‌های این گسیختگی رو باید نگاه کنی. خلاصه اگه بخوام... ( مستقیم نگاه می‌کند توی چشم‌هام و مکث می‌کند ) درد دل‌ام رو برات بگم، اینه که اطراف من قبل از این که فیلم‌‌ام رو شروع کنم، کمتر همسفری پیدا می‌کنم... -کسی که باهاش روی یک طول موج حسی قرار داشته باشین... آره. به هر حال موتورت با رفیق‌ات روشن می‌شه دیگه. مگه نه؟ وجود چنین رفقایی تاثیر می‌ذاره. مثلا تو و نیما که همیشه باهمین، خب، این به‌تون کمک می‌کنه. عقیده‌تون رو قطورتر می‌کنه. اما وقتی تنها باشی، اون دروازه‌‌هایی که بخوان از طریق اون به سمت‌ات وارد بشن، زیاد می‌شه... - همون بحث همیشگی که تو مستند « آقای کیمیایی » با هم داشتیم. شما آسیب‌پذیرتر می‌شین. ندارین دیگه. به جز مثلا فرامرز قریبیان... مقداری هم داریوش ارجمند. مثلا علیرضا زرین‌دست همه حرف‌هام رو گوش می‌کنه، ولی ته‌اش واگن خودشو سواره. فیلمبرداری‌ خودش رو می‌کنه. با نعمت حقیقی مثلا این طوری نبود. می‌شناختیم همدیگه‌ رو. -یعنی فکر می‌کنین فیلمبرداری آقای زرین‌دست با فضای رئیس جور نمیاد؟ آره. عمده‌ترین مشکل‌ام باهاش این بود که چرا این قدر چراغ روشن می‌کنی؟ چرا همه چیز باید این قدر دیده بشه؟ -چرا توی رئیس این قدر نمای نزدیک داشتین؟ نماهای دور کجاست؟ سر صحنه خیلی چیزای خوب می‌دیدم که حالا توی فیلم نیستن. اون فضای جذابی که مثلا سر لوکیشن‌های شمال می‌دیدم، حالا تو فیلم دیده نمی‌شه. نه، من این جوری فکر نمی‌کنم. نمای دور داریم. فیلم اصلا با یه نمای دور شروع می‌شه. اون قدری که لازمه مثلا او زباله‌دونی رو می‌بینی. فقط این کار منه؛ زود می‌رم سراغ آدم. سراغ آدما. ولی اون فضایی که اون آدم توش هست رو می‌بینی. یه بخشایی از فیلم هم البته به دلایلی حذف شد. - حالا فکر کنم وقتشه که بگم فضای سنگین عوامل فنی رو یک جوری توی رئیس می‌دیدم. انگار یه جورایی درگیر این عوامل شده بودین... خب، به هر حال وقتی پروداکشن‌ات پولدارتر می‌شه، تاثیرهای خودش رو می‌ذاره. در موارد دیگه، وقتی تو پروداکشن‌ جمع و جورتری داری، وقتی پول نداری، این فقر خودش رو در روند تولید نشون می‌ده. گاهی وقت‌ها که اصلا این فقر رو دوست دارم. به‌ام کمک می‌کنه. ولی رئیس باید این جوری ساخته می‌شد. با همین هزینه و همین امکانات. - ولی آقای کیمیایی، شما هر چه قدر هم که قرار باشه هنرمند متعهدی به لحاظ اجتماعی باشین، یک جور شور فیلمسازی در شما وجود داره. فیلمسازای مادرزاد، دوست دارن جلوی لنز دوربین‌شون فیل هوا کنن. به یه دنیایی شکل بدن. مثلا سینمای ویسکونتی. هر چه قدر هم که بخوایم درباره اشرافیت رو به زوال تو فیلمای ویسکونتی حرف بزنیم... ...اما خود ویسکونتی دوست داره این اشرافیت تو فیلماش حضور داشته باشه. - دقیقا. به نظرم پروداکشن رئیس، یه همچین امیال خفته‌ای رو در شما بیدار کرده. نه دیگه. از من گذشته. - این که مثلا دستگاه مه‌ساز بردارین ببرین شمال. هر چند که یادم هست وقت وقت‌اش که شد، کار نکرد. مجبور شدین دوباره همون فرغون همیشگی رو پر ذغال کنین، دور محوطه بگردونین! = لامصب تو این سینما ته‌ته‌اش همون فرغونه است. کرین سی و دو متری هم داشته باشی، باز باید دست به دامن فرغونه بشی. پتو رو بگو. توی « خاک »، پتو انداختیم روی زمین، نعمت حقیقی رو نشوندیم روش و کشیدیم، شد تراولینگ. راست‌اش فکر می‌کنم فیلم رو وسیله نمی‌سازه. این وسیله کمک می‌کنه. ولی فقط همین. بیش‌تر نیست دیگه. - خب، این فکر می‌کنم کمک‌کار و در ضمن مشکل همیشگی شماست. نکته این جاست که کار با ابزار از همون اول این قدر برای شما راحت بوده، سینما رو این قدر زود شناختین و یاد گرفتین، که بعضی وقت‌ها خیلی سرسری از کنارش رد شدین. زیادی به نظرتون آسون اومده. سر فیلم رئیس، یه بارم ندیدم از تو ویزور دوربین به صحنه نگاه کنین. می‌دونی چرا؟ چون وقتی بدونم لنز چیه، می‌دونم از کجا تا کجا تو کادره و ابعاد تصویر چه قدره. چه احتیاجی که از توی ویزور نگاه کنم؟ -با این وجود فکر می‌کنم پروداکشن – حالا در مقیاسای سینمای ایران – عظیم فیلم رئیس، با اون داستان ساده پدره و پسره جور درنیومده. خب بله. اونا مال طبقه‌ای هستن که کرین به‌شون نمی‌آد. نباید با کرین به‌شون نگاه کنی. شاید به خاطر همینه که بعضی سکانس‌های ظاهرا سرسری و فقیر گرفته شده فیلم سلطان، از رئیس خیلی بهترن. همیشه به‌تون می‌گفتم چرا فیلما رو عجله‌ای و سریع و بی‌حوصله می‌سازین. جدا از بعضی سکانس‌ها که نمی‌شه نگاه کرد، صحنه‌های شب سلطان رو که همین تازگی‌ها دیدم، بعضی‌هاشون عالی بودن... راست‌اش رو بخواین پشیمون شدم، معذرت می‌خوام. گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم شما انگار باید همون جوری فیلم بسازین... ولی امیر باور کن من رئیس رو بیش‌تر از حکم دوست دارم... - قابل درکه. نه فقط به خاطر پروداکشن گنده و این که نوشته بودی کیمیایی خوشش اومده که آدم از اون بالا پرت کرده رو ماشین... - حالا دقیقا منظورم این نبود... شخصا برعکس شما، بین این دو تا فیلم، حکم رو دوست دارم. ولی به نظرم موقع ساختن حکم، ته دل‌تون فقط با سکانس آخرش بوده... آره. فقط. - این که دختر و پسر بعد مدت‌ها به هم بربخورن و دختره هفت تیر بکشه بزنه پسره رو بکشه، و تازه اون وقته که بیاد پیش پای پسر در حال مرگ زانو بزنه. مسعود کیمیایی رو این جا می‌شه پیداش کرد. ولی روی هم رفته رئیس بیش‌تر توی زندگی منه. - اون سکانس آخر حکم هم که شما دوس‌اش دارین، انگار با بقیه فیلم جور درنمی‌آد. آره. ولی بدون که سینمای رئیس رو هم دیگه نمی‌شه ادامه داد. تهیه کننده سینمای ایران نمی‌تونه از این کارا بکنه. خودم هم دلم تنگه برای یه فیلم با دوربین آری‌فلکس روی دست. از پشت میزم بلند شم، برم بسازم و برگردم. دلم تنگه این سینماست. - همه‌اش که همین حرفا رو با هم می‌زنیم. بعد شما بلند می‌شین می‌رین یه جور دیگه فیلم می‌سازین. خواستم ولی نشده. عزیز من نشده. - اصلا چرا هی داریم دور و بر خودمون می‌پیچیم و حرف اصلی رو نمی‌زنیم؟ آقا به نظرم این وسایل وپروداکشن گنده فیلم رئیس، یه جوری دست و پا گیرتون شده. نذاشته راحت فیلم‌تون رو بسازین. خب، وقتی بیست تا دوربین سر صحنه‌ات باشه، تو فقط با یکی‌اش می‌تونی فیلمبرداری کنی. - همین. بقیه‌اش آکروباته. - یه روزی روزگاری تعریف می‌کردین پشت دوربین قیصر هفت نفر بودین. پشت صحنه رئیس، هفتاد تا آدم می‌دیدیم... صد نفر... - حالا همین مخل نوع کار شما نیست؟ اگه بتونی با داستان‌ات منطبق کنی نه. اما انطباق‌اش؛ هم با توجه به نوع زندگی روزمره ما سخته، هم با زندگی آدمی با روحیه من. به همین خاطر خیلی باس بگردی که اون نظریه‌ای رو که می‌خوای پیداش کنی. اما من از وقتی فیلمنامه رو می‌نوشتم، به نظرم می‌اومد که رئیس باید در چنین شرایطی تولید بشه. غیر از این یه چیز دیگه از آب درمی‌اومد. یه فیلم جمع و جور « دیگه ». - اون وقت بین این دو تا فیلم... خیله خب، من اون فیلم « دیگه » رو دوست دارم! - آخیش. بالاخره... ولی این رو هم بگم. این که رئیس با این خرج و مخارج ساخته شد، من از شاهرخ نورمحمدی خیلی ممنونم. تهیه‌کننده‌ای که ایستاد و فیلم رو با همه هزینه‌هاش تموم کرد. اگه نبود خیلی چیزا به هم می‌ریخت. - یادم هست همون موقع فیلمبرداری، یکی از عوامل فیلم‌تون، عقیده جالبی داشت. می‌گفت رئیس می‌تونه آخرین فیلم مسعود کیمیایی باشه. چون کیمیایی این فرصت رو داره تا با این همه نور و رنگ و بازیگر و لوکیشن و دستگاه مه‌ساز، شور و هیجان فیلمسازیش‌ رو خالی کنه و دیگه نخواد فیلم بسازه... اگه قرار باشه سینمای آدم با یک پروداکشن حل بشه، که همون بهتر این جور سینمایی وجود نداشته باشه. اگه به این سادگی شور فیلمسازیم بخوابه، پس این سینما باید از جای کم باد و طوفانی بیاد. اما سعی نکن رئیس رو از دوره‌ای که در اون ساخته شده جدا کنی. این هم فیلمی بود که ساختم‌اش و قسمتی از کارنامه منو تشکیل می‌ده. ولی در دورانی زندگی می‌کنیم که حتی سیاست‌اش شده یک بازی بین تکنوکرات‌ها. دیگه تو سیاست‌اش هم آرمانی وجود نداره. در این شرایط اگه بخوای دنبال خیلی چیزا تو فیلم رئیس بگردی، می‌شه یه حرکت کاذب. - یعنی فکر می‌کنین تو رئیس یه آرمانی وجود داره که تو جامعه نیست؟ نه اتفاقا. به نظرم رئیس داره از همین دوره حرف می‌زنه. این فیلمیه که در دوران خودش خوب ساخته شده و خوب نگاه می‌کنه. یادم هست چند سال پیش یه مصاحبه داشتم با کوستا گاوراس. ( کارگردان چپ‌گرای معروف یونانی که چند تا از فیلم‌های سیاسی‌اش در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970، بین جوان‌های شورشی آن سال‌ها، محبوب و مشخص بود ). به‌اش گفتم اون بخش از سینمات کجاست؟ دیگه نیست. گفت دیگه اون دوره وجود نداره که حالا من بخوام دوباره همچین فیلمایی بسازم. وقتی چپ وجود نداشته باشه، به هر حال یه ور تو، وجود نداره. یک دفعه برگشتیم دیدیم جهان شد جهان سرمایه‌داری. انگار تو دنیا دیگه چیزی وجود نداره که بخواد جلوی این سرمایه‌داریه واسته. یک سری عقاید جزیره‌ای سیاسی وجود داره. ولی همینه. حتی وقتی به جامعه هم نگاه می‌کنیم، می‌بینیم ایمان مردم به اینترنت و کامپیوتر بیشتره تا به هنر. دوره آثار بزرگ دیگه گذشته. دیگه داستایفسکی به وجود نمی‌آد. - این تغییرات فقط‌ام تاثیر اجتماعی نداشته. این بزن بزن و هفت تیر کشی و دزد و پلیس و به قول شما « حمله به رودخانه » تو فیلمای وسترن، که بخشی از دنیای فیلم رئیس رو تشکیل می‌ده، دیگه وجود نداره. دیگه انگار کسی یادش نیست... خب، آره. و خوشحال می‌شم اگه رئیس از این اضمحلال تکه برداری بکنه. - شاید به خاطر همینه که وقتی شما می‌خواین یه فیلم اون جوری بسازین، ناکامل از آب درمی‌آد. همه چیز شبیه‌اش به نظر می‌آد، نه خودش. خب، به این خاطره که اون طوفان اصلیه دیگه تو دنیا وجود نداره. طوفان خاموش داریم، طوفان کر و لال داریم، ولی اون اصلیه که ما می‌شناختیم، دیگه وجود نداره. حالا دیگه این جور فیلم‌ها رو فن‌سالارا می‌سازن. تو این دوره، ویدئو آرت همراه سینما قضاوت می‌شه. این فیلمایی که جایزه می‌گیره، انگار ویدئو آرت هستن. این ویدئو آرت، خیلی نزدیکه به دنیای کامپیوتر و اون دکمه‌ها و فرهنگ دیجیتال. و این اندیشه دیجیتال، رنگ‌آمیزی سینما رو ازش گرفته. خیلی چیزا دیگه تو فیلما وجود نداره. این وسط آیا غریزه‌ای برای منتقد باقی می‌مونه که بره دنبال هسته یه فیلم؟ - حالا اصلا توی این اوضاع و احوال، چنین فیلم و فیلمساز و منتقدی رو لازم داریم؟ ها. همین. ولی این سینمایی که تو دنبالش هستی، حتما این چیزا رو لازم داره. تو هم داری دنبال همون سینمایی می‌گردی که من دنبالش‌ام. پس حالا که همه داریم دنبال یه چیزی می‌گردیم، لابد اون چیز گم شده. ناپیدا شده. خلاصه یک جور گیجی در نگاه شما هست... تو نگاه من نیست. تو جهان امروزه. هجوم این تفکر دیجیتالی، منظورم دستگاه‌ها نیست – خود تفکره، قداست سینما رو ازش گرفته. -بعد رئیس، یه واکنش به چنین دنیایی نیست؟ فکر کنم به همین خاطره که تو رئیس خیلی چیزا رو حذف کردم. این که مثلا فرامرز قریبیان پسرش رو برمی‌داره و می‌ره. دیگه قرار نیست رئیس رو هم بکشه. - آره، اون دوئل آخر فیلمیه نیست. خیلی چیزای دیگه هم نیست. مثلا این که دو تا رفیق همدیگرو بعد مدت‌ها تو سینما رکس، محکم بغل کنن. این که پدر و پسر این طوری برای اولین بار همدیگرو ببینن. همه چیز انگار نیم بنده. اینا همه عمدی بود. خودم دور واستادم. - ترسیدین که این اجتماع به قول شما دیجیتالی این چیزا رو باور نکنه؟ اول خودم بودم که دیگه باور نمی‌کردم، تا بعد برسه به تماشاچی. این دیالوگ رضا موتوری هست که همیشه تکرارش می‌کنی: « خودم باید خوشم بیاد که می‌آد. » به تماشاچی چی کار دارم. - فرق‌اش اینه که این دفعه هیچ کدوم خوش‌مون نمی‌آد. حالا اگه قریبیان بیاد سینما رکس و بخواد رفیق‌اش رو بعد مدت‌ها بغل کنه، این رو دیگه خود من‌ هم باور نمی‌کنم. این یه بغل کردن پر از سوء تفاهمه. من و تو مگه به هم می‌رسیم، از این جور سوءتفاهم‌ها نداریم؟ اگه دزد و پلیس فیلم‌ام همدیگه رو بغل می‌کردن، خود تو هم پر از سوال می‌شدی. باور نمی‌کردی. - مشکل این جاست که توی رئیس، اصل داستان بر این پایه بنا شده. یعنی یه داستان قدیمی داریم با موقعیت‌های کلاسیک. از این جور سوء‌تفاهم‌ها تو حکم که بیش‌تر بود. اما به دنیای اون فیلم می‌خورد. هر چند که به نظرم این روند از سربازای جمعه شروع شد. به نظرم از سربازای جمعه به بعد، دیگه شرایطی توی جامعه ایجاد شده که خودتون هم داستانای قدیم‌تون رو باور نمی‌کنین. تو رئیس حتی وقتی زن، بعد از سال‌ها مردش رو می‌بینه، در رو به روش می‌بنده. این قدر ترس وجود داره. ترس همه جا رو پوشونده. اصلا نمی‌خواد یه آدم تازه وارد زندگی‌اش بشه. امنیت تنهایی‌اش رو دوست داره. - خب، حالا بیاین از یه زاویه دیگه به بحث نگاه کنیم. این که شما به واسطه عشق وحشتناک‌تون به سینما، که برای من لااقل به اندازه همه اون تعهدهای اجتماعی ارزش داره، می‌تونین این سوءتفاهم‌ها و دروغ‌ها و کمبودها رو نبینین. این یه عشق معمولی نیست، هر چه قدر هم که بخواین پنهان‌اش کنین. در این سطح دیگه نداریم. ولی شما به خاطر تعهداتی که برای خودتون ساختین، رو در این گنج نشستین و نمی‌ذارین باز بشه و غول چراغ جادو بیرون بیاد. این عشق به سینما می‌تونه ایمان و امید از دست رفته رو به‌تون برگردونه. خب قبول. ولی اگه این اتفاق بیفته، یه جور خوش‌باوری نیست؟ - شاید ما این قدر دوست داریم شما بازم از اون فیلما بسازین که داریم چشم‌مون رو روی خیلی چیزا می‌بندیم. بارک‌ا....، برای این که تو عقب سینمای دهه 1950‌ای. دیگه اون قداستی که فکر می‌کنی از بین رفته. این رو باور کن. تو این نگاه به سینما شما خیلی در اقلیت‌ هستین. همون طور که من فیلمساز در اقلیت‌ام. - پس رسیدیم به اون نکته مرکزی. این که شما وقتی در اقلیت قرار می‌گیرین، بیش از حد آسیب‌پذیر می‌شین. همه‌اش دنبال یه جان‌پناه، یه مشوق، یه همراه می‌گردین. ولی به این‌ام فکر کن که تا این جا اومدن‌اش سخته. تا این جا اومدن‌اش نفس می‌خواد. - حالا شما که اومدین. ولی آینده‌‌اش مختومه است. برای شما هم مختومه‌ است. فکر نکن اوضاع غیر از اینه. من‌ نمی‌تونم این چیزا رو نبینم. توی زندگی عادی‌ام هم نتونستم. این رئالیسمیه که نمی‌تونم ولش کنم و برم دنبال اون رومانتیسم. - مسئله اینه که شما اون رومانتیسم رو بی‌خیال نشدین. این وسط دو شقه شدین. این مشکل نسل ماست... - هر وقت می‌خواین حرکت کنین طرف واقعیت، یه موج رومانتیک از عقب، پرت می‌شه طرف‌تون و محکم می‌گیرتون. بخشی از گیجی‌ فیلمای آخرتون از همین جا می‌آد. نه دیگه. وقتی همه چیز آگاهانه است، وقتی بغل نکردنه آگاهانه است، وقتی در بستنه آگاهانه است، خب پس دیگه این گیجی نیست، ترسیم شرایطه. وقتی پدره آخر فیلم پسرش رو می‌‌اندازه رو کول‌اش و می‌ره، این هم دنیای منه. - حرف منم همینه که شما بین این دو دنیا، شقه شدین... برگردیم یه کم عقب. رسیده بودیم اون جا که گفتین سلیقه‌تون در اقلیت قرار گرفته. در اقلیت باشه. من دارم ادامه‌اش می‌دم. - و نمی‌شه امیدوار بود که این گیجیه تموم بشه؟ نه. دوره‌ته. به هر حال تو به این سردرگمی و گیجی در دنیای امروز اعتقاد داری یا نه؟ اگه داری، چطور می‌شه انکارش کرد؟ وقتی همه چیز شخم خورده، از دست من چه کاری برمی‌آد. -ببینین آقای کیمیایی... هیچی نگو بذار حالا من ازت یه سوال بپرسم. الان دارم یه فیلمنامه می‌نویسم. یه جوونیه که شب عروسی‌اش، اتفاقی براش می‌افته و می‌ره زندان. بعد که از زندان بیرون می‌آد، یه مرد دیگه‌ای رو هم می‌بینیم که اون هم براش اتفاقی می‌افته و اون هم می‌ره زندان، خب؟ این دومی که از زندان می‌آد بیرون، می‌ره راننده تاکسی می‌شه. عین همین راننده‌های تاکسی که می‌بینی، یه شغل دیگه هم قبل از این داشتن. اغلب‌شون هم به روی خودشون نمی‌آرن. حالا من می‌خوام برای این راننده تاکسی یک هویت بذارم. یه نقطه که یعنی از اون جا می‌آد. خواستم بذارم یه توده‌ای قدیم، نمی‌شه. بذارم عضو فلان سازمان سیاسی بوده. همه می‌گن برو بابا. اون گردن کلفته اون سازمان که ریخته پایین، بقیه‌شون که دیگه هیچی. می‌بینی؟ حالا شاید بگن اجرای اون عقاید شکست خورده، خود اون عقاید که شکست نخوردن. خب، این شخصیت من، از همون بخش شکست خورده ماجرا می‌آد. همه چی به هم ریخته. پس هیچ هویتی برای این یارو به نظرم نمی‌رسه. حالا نشستیم این جا، تو به من پیشنهاد بده، این آدم از کجا می‌آد؟ هویت این آدم از کجا بیاد خوبه؟ تو بگو. مثلا بگو جت بلند کرده... بگو دیگه. -خب می‌تونه از همین دوره ما بیاد. می‌تونه از جنگ برگشته باشه. اونو باز اجازه نمی‌دن. حداقل به من اجازه نمی‌دن. من سال 1354 یه فیلم ساختم به اسم گوزن‌ها. شروع فیلم، شخصیت اصلی رو مسلح نشون می‌دم که از سرقت بانک داره می‌آد. زخمی هم هست. توی اون دوره به محض این که اراده می‌کردم، می‌تونستم همچین هویتی رو خلق کنم. تماشاگر هم باور می‌کرد. -شاید به همین دلیله که در جشنواره فجر امسال نه فقط شما، هیچ کارگردانی نتونسته بود داستان تعریف کنه. آدمای سینمای ایران واقعی نیستن. و وقتی آدم واقعی و باورپذیر نداشته باشی، چه جوری می‌خوای داستان تعریف کنی؟ این طوری می‌شه که مثلا رضای فیلم رئیس، از خارج کشور می‌آد، از ناکجا آباد. به هر حال هر آدمی به یه حادثه‌ای بنده دیگه، نه؟ -ولی حکم به همین دلیل تو فیلمای آخر شما، باورپذیرتر بود. چون اصلا درباره همین بی‌هویتی یا هویت‌های چندگانه بود. در همین باره که همه چیز به هم ریخته. هیچی سر جای خودش نیست. شما هم سعی نکرده بودین مثل رئیس، یه نخ تسبیح محکم برای داستان فیلم جور کنین. اغلب آدمای داستان انگار تو خلا بودن. مهمونی آخر فیلم حکم، ملموس‌ترین تصویریه که شما تونستین از فضای این روزا ارائه کنین. ولی حالا می‌تونم یه پیشنهاد به‌تون بدم؟ یه فیلم بسازین تیکه تیکه. جای این که دنبال آدما و شخصیت‌ها و خط داستانی محکم برین، یه کلکسیون بسازین. کاری که مثلا مایکل مان توی میامی وایس کرده. مجموعه‌ای از آدما، عناصر، اشیاء، عکسا، موقعیتا، موسیقیا، رنگا، ریتما و نورایی که دوست دارین. ها؟ شما، هم سلیقه محشری دارین و هم سینما رو خوب بلدین. یه همچین فیلمی بسازین. هر لحظه برای خودش. چون دیگه هیچی نیست که این لحظه‌ها رو به هم پیوند بده. اما هر لحظه هنوز این قابلیت رو داره که به بهترین شکل بروز پیدا کنه. شما می‌تونین این کار رو بکنین. مثل حکم و از همه روشن‌تر صحنه آخرش. این صحنه ارتباط چندانی به فضا و داستان نداشت، ولی اون سکانس باید می‌بود، چون دوستش داشتین و چون باید داستان‌تون رو یه جوری تموم‌اش می‌کردین. من چهل سال پیش تو مثلا رضا موتوری این کار رو کردم. چرا باید دوباره انجام‌اش بدم؟ پس اون چیزی که توی این مدت بر من و اطراف‌ام گذشته چی می‌شه؟ پیشنهاد به یه فیلمساز کار خیلی خوبیه، ولی برای انجام پیشنهادی که می‌کنی، من باید خیلی رنگی و رها باشم، تا بتونم چنین فیلمی بسازم. تپش‌ قلب‌ام رو چی کار کنم؟ من همسفر اون دوران بودم، پس بازگشت من به اون دوره و تکه تکه کردن چیزایی که دوست دارم، منو به وحشت می‌اندازه. به نظرم یه جور باسمه‌ای می‌آد. یه جور ولگردی. این فکرت دیجیتالیه. مال این دوره است... -ولی راهیه برای حفظ کردن و نگه داشتن چیزایی که دوست‌شون داریم. وقتی نمی‌تونیم یه قهرمان داشته باشیم... آخ که گفتی. یکی پیدا کن توی این دوره و زمونه یه کم قهرمان باشه و بده دست من؛ ببین باهاش چی کار می‌کنم. ولی دیگه نیست. برم توی تاریخ دنبال‌اش بگردم؟ برم سراغ سید فرهاد که جلوی رضا شاه پاگون‌اش رو کند و جلوش واستاد؟ برم سراغ اونا؟ باید نبش قبر کنی. دیگه نه کسی قهرمان رو حس می‌کنه، نه می‌شناسدش. -حالا این سرنوشت محتوم هر فیلمیه؟ نمی‌‌‌دونم. دارم از شما می‌پرسم. چی کار کنم؟ هر دفعه رفتم سراغ فیلمی که نشستم روش، با در بسته برخورد کردم. اون چیزی نشده که می‌خواستم. -یعنی امکان‌اش فراهم نشده؟ اجازه ندادن به‌تون؟ به هر حال این‌ام جزو دلیلاشه. -حالا تو این شرایط چه قدر به موفقیت رئیس امیدوارین؟ نمی‌دونم. کسایی هستن که ‌ببینن‌اش. -چرا ببینن‌؟ قصه می‌گه. یه سری جذابیتایی داره که تو فیلمای دیگه نیست. -این گیج گیجی که توی... آخه این گیج گیجی... این رو یه دفعه گفتم. این گیجیه ربطی به این جامعه نداره. کل جهان دچارشه. یه دلیل‌شم اینه که نسل من با دیجیتال فکر نکرده و اگه بخواد روش فکرشو با دیجیتال هماهنگ کنه، اون اتفاق نمی‌افته. چون دیگه اصیل نیست. قلابی از آب درمی‌آد. سینمای من با این فرهنگ دیجیتال نمی‌تونه کنار بیاد. اگه این طوری فیلم بسازم، با خیل بیننده‌هایی رو به رو می‌شم که به‌ام می‌گن: اینا چیه. خودت هنوز داری می‌گی چرا این دو نفر توی سینما رکس همدیگرو بغل نکردن. حالا بذار من سوال کنم. به نظر تو، اون سینمایی که از من می‌شناسی، هنوز مخاطب داره؟ -به نظرم این مخاطب باید دوباره تربیت بشه. یه نسل جدید مخاطب باید به وجود بیاد که از آموزه‌های روشنفکری و رسمی این دو دهه بیرون بیاد و دوباره داستان رو بفهمه و شخصیتای واقعی رو باور کنه. خب، این میشه یه موج اجتماعی و فرهنگ‌سازی در جامعه. -یه مثال بزنم؟ چند ساله که ما هی جوش می‌زنیم چرا شرایط فیلم ساختن برای جوونای هم‌نسل ما فراهم نمی‌شه. چرا نمی‌ذارین نسل جدید هم وارد بدنه سینمای ایران بشه. و حالا که این اتفاق در جشنواره فجر پارسال افتاد، حالا که چند تا فیلم از جوونای نسل خودمون رو دیدم، متوجه شدم که فعلا همون بهتر که قدیمیا فیلم بسازن. نه عشق سینمایی، نه تر و تازگی و طراوتی، نه کاربلدی، اصلا نه جوونی، نه سرحال بودنی... اگه قرار به تکرار الگوهای فلیمای جشنواره‌ای و گیشه‌ای قدیم باشه که همون قدیمیا بهتر بلدن از اینا بسازن. فیلمسازای جدی‌تر نسل جوون امروز، به قول کارگردان « زندگی دیگران »، چون نمی‌تونن یه فضای دراماتیک خلق کنن، نمی‌تونن شخصیتای واقعی و تر و تازه ایجاد کنن، می‌رن سراغ چیزی که اسم‌اش رو می‌ذارن تجربه‌گرایی. این فون فلان گفته بود توی این تجربه‌ها یکی‌اش می‌شه دیوید لینچ، بقیه به این خاطر تجربه می‌کنن که نمی‌تونن فیلم بسازن. منم همینو دارم می‌‌گه. تکرار می‌کنم، یه چیزی داره به جامعه تزریق می‌شه به اسم سلیقه. این سلیقه از یه طرف نوع تفکر سریال‌های تلویزیونیه و از طرف دیگه فیلمای غیر قابل تحملی که به عنوان جشنواره‌ای، این طرف و اون طرف می‌رن. -این البته به دور و بری‌هاتون هم برمی‌گرده. وقتی بازیگری نداریم که بتونه درست راه بره، پاشو محکم روی زمین بذاره... بفرما، داری جواب خودت رو می‌دی. حالا البته این مشکل رو من می‌تونم برطرفش کنم. به نظرم می‌تونم مشکل اجرا رو حل کنم. ولی اون وقت تماشاگرش رو از کجا پیدا کنم؟ -خب آره. ولی اگه این جوری نگاه کنیم، پس شما دیگه نباید فیلم بسازین. یعنی همه چیز تموم شده؟ ولی من امیدوارم. قاچاق سی دی و فیلم بی‌رگ و ریشه و این‌ها رو ول کنین. این چیزا همیشه هستن. به نظرم دوباره داریم وارد یه مسیر تازه‌ای می‌شیم. داستان و فیلم و موسیقی خوب و شعر ناب دوباره شکل می‌گیرن. این حدس منه. به نظرم هستی و علم دروغ‌ خواهند بود اگه چنین اتفاقی نیفته... -یعنی فیلم جشنواره‌ای و فیلم بدنه و فیلم معناگرا و هنری و گیشه‌ای و... آره. طومار این تقسیم‌بندی‌ها در هم خواهد پیچید. شک نکن. سالن سینما استقلال‌ خودش رو دوباره پیدا می‌کنه. تماشاگر پیاده‌رو برمی‌گرده. این سینما زنده می‌مونه... -ایشا... آقا گفت و گوی خوبی شد. دست‌تون درد نکنه. ولی می‌دونی... احساس می‌کنم خیلی چیزای دیگه هم می‌خواستم بگم. می‌خواستم بگم و نشد... این دفعه هم نشد. سینمای ما




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 832]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن