تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 24 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):شيعيان ما كسانى‏اند كه در راه ولايت ما بذل و بخشش مى‏كنند، در راه دوستى ما به يكديگر ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1815607970




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

قربانيان انتقام هاى اسيدى (عشق هاى جهنمى!)


واضح آرشیو وب فارسی:نیک صالحی: ایران :سختى مبارزه با آتش «مجازات اسيدپاشى نتوانسته است بازدارندگى لازم را در جامعه پديد آورد.» اين تحليل بهمن كشاورز حقوقدان و وكيل دادگسترى است كه با برشمردن نكات مربوط به لايحه قانونى مربوط به مجازات اسيدپاشى مصوب ۱۶ اسفند ۱۳۳۷ و قانون مجازات اسلامى آن را مطرح كرده است. واقعيت اين است كه نمى توان اسيدپاش را قصاص كرد تا او هم بفهمد آتش خشم و دامنه كينه اش چه وسعت خانمان براندازى دارد. مطابق ماده ۲۷۷ قانون مجازات اسلامى، نمى توان فرد اسيدپاش را قصاص كرد. البته او را مى توان به قصاص محكوم كرد، ولى به هنگام اجرا مشكلاتى مطرح مى شود كه به همين دليل بايد به سراغ اجراى ماده اخير رفت. در ماده ۲۷۷ آمده است: «هرگاه در قصاص جرح، رعايت تساوى ممكن نباشد، مانند بعضى از جراحتهاى عميق يا در موارد شكسته شدن استخوانها يا جابه جا شدن آنها به طورى كه قصاص موجب تلف جانى يا زياده از اندازه جنايت گردد بايد ديه آن داده شود، چه مقدار آن ديه شرعاً معين باشد يا با حكم حاكم شرع معين گردد.» به همين دليل است كه كشاورز مى گويد: مجازات اسيدپاشى بازدارنده نيست. مطابق لايحه قانونى مربوط به مجازات پاشيدن اسيد مصوب اسفند ۱۳۳۷ نيز «هركس عمداً با پاشيدن اسيد يا هر نوع تركيب شيميايى ديگرى موجب قتل كسى بشود، به مجازات اعدام و اگر موجب مرض دائمى يا فقدان يكى از حواس مجنى عليه گردد به حبس جنايى درجه يك و اگر موجب قطع يا نقصان يا از كار افتادن عضوى از اعضا بشود، به حبس جنايى درجه دو از دو سال تا ۱۰ سال و اگر موجب صدمه ديگرى بشود، به حبس جنايى درجه دو از ۲ تا ۵ سال محكوم خواهد شد.» بدين ترتيب كاملاً واضح و آشكار است كه انتقامجويى با چنين شيوه دلخراش و غير انسانى كه تنها معادل آن را بمبارانهاى شيميايى در جنگ مى توان يافت، عملاً با مجازاتهاى قانونى پاسخ مناسب دريافت نكرده و نمى كند. پس بايد راهى به جز مجازات و انتقام را برگزيد. راهى كه به همه بياموزد هر پاسخ «نه» پايان نيست و دنياى عشق به وسعت همه آدمها و مخلوقات است. راهى كه در آن خودخواهى كمرنگ بشود. آموزه هايى كه در آن افراد بدانند و بياموزند حتى اگر مهندس، دكتر و آدمهايى با موقعيتهاى خاص و برگزيده اجتماعى اند بايد آزاديهاى فردى ديگران را محترم بشمارند. اما شايد لازم باشد براى افراد اسيدپاش محروميتهاى اجتماعى سنگينى در نظر گرفته شود. محروميتهاى اجتماعى از جمله عدم امكان اشتغال، عدم امكان استفاده از تسهيلات دولتى، جلوگيرى از برخى حقوق عمومى از جمله سفر با هواپيما يا قطار و هر وسيله ديگرى كه بتواند بر فرد اسيدپاش در مرور زمان اثرگذار باشد.
238332.jpg
گزارشى در بررسى قربانيان انتقام هاى اسيدى عشق هاى جهنمى! سينا قنبرپو سرد بود. ريخت تو صورتم. مثل وقتى كه يكى از بچه ها و همكلاسى ها از آن شوخى هاى بى جنبه مى كرد. يخ كردم. مثل آب يخ توى يه روز پاييزى. اما اى كاش فقط يخ كردنش باقى مى ماند. سرد بود مى خواستم دستامو بگيرم به صورتم كه شروع شد. نمى تونستم جايى رو ببينم. حالا ديگه يواش يواش داشتم ميان يك جنگل كه همه درختاشو آتش زدن مى سوختم. جيغ مى زدم كمك مى خواستم.... هيچ كس نبود. سرد بود، ولى من مى سوختم. آب نبود ولى با وجودى كه فقط روى صورت و دستم ريخته بود تمام وجودم را مى سوزوند. جيغ مى زدم. فرياد مى زدم. بالاخره عده اى آمدند آب ريختند تو صورتم ولى همچنان مى سوختم. چند ساعتى بعد وقتى به خودم آمدم همراهام مى گفتن تو بيمارستانم. بيمارستان شهيد مطهرى. نمى تونستم ببينم. مى تونستم حدس بزنم سرم چه بلايى اومده. مى تونستم ببينم كه چقدر بدبخت شدم براى اين كه فقط يه «نه» گفتم. مى تونستم حدس بزنم كار كدوم آدم نامرديه... سرد بود وقتى ريخت تو صورتم نفهميدم آب بود يا چيز ديگر ولى بعد كه شروع كرد به سوختن و سوزاندن جيغ كشيدم. كار از كار گذشته بود منم شدم مثل بقيه قربانى هاى اسيدپاشى. *** ديگر پولى در اين كشور غريب برايم باقى نمانده. بعد از ۶ ماه تلاشى كه پزشكان ايرانى برايم انجام دادند چشم اميد به پزشكان خارجى داشتم ولى ديگر پولى براى ادامه ندارم. تا همين جا هم لطف رئيس جمهور قبلى و دوستانم شامل حالم شد. اگر سيد محمد خاتمى نصف پول را نپرداخته بود تا به اين جا هم نمى رسيدم. ۱۵ هزار يورويى كه او داد، ۸ هزار يورويى كه مؤسسه خيريه نور احسان داد، ۴ هزار يورويى كه شوراى عالى پزشكى پرداخت كرد و كمك دوستان و بستگانم كه كار را تا اينجا كشاند. اما حالا چه. مى گفتند اسپانيا بهترين مركز چشم پزشكى دنيا را دارد ولى هنوز هيچ اتفاقى براى من نيفتاده است. حالا با وجودى كه ديگر يكى از چشمانم پلك نداشتند پزشكان از مخاط زبان و پوست پشت دو گوشم برايم پلك ساختند اما كوتاه از آب درآمد و بخيه هايش دچار مشكل شده است. پزشكان مى گويند قرنيه، عنبيه و عدسى چشم راستم كاملاً از بين رفته است. مى خواستند پيوند قرنيه بدهند ولى ديگر پول نداريم. هزينه اول جراحى ام ۹ هزار و ۳۰۰ يورو و عمل پيوند قرنيه ۳ هزار و ۸۲۰ يورو است. مترجم براى ماه اول يك هزار و ۵۰۰ يورو دستمزد گرفت... كاش در ايران مى شد مرا درمان كنند اما در همان مدت اول فهميدم كه هيچ كس دل مرهم گذاشتن بر زخم مرا ندارد. همان شب اول فهميدم. همان شبى كه در اورژانس بيمارستان شهيد مطهرى بسترى ام كردند. پرستاران حتى حاضر نشدند به من دست بزنند آنها حتى شست وشوى بدنم را به خواهرم واگذار كردند. حالا در غربت حداقل اگر دستمزد زياد بخواهند ولى كار ما را انجام مى دهند اما چه تلخ است اينك كه ديگر هيچ سكه اى درون كيسه مان باقى نمانده است. شايد همين امروز فردا مجبور شويم بازگرديم. همه اين مشكلات مربوط به چشم راستم بود واى به حال آن كه نوبت به چشم چپم برسد. هنوز چشم چپم بسته است. گرچه عصبش سالم است اما چون از پارسال بسته مانده روز به روز در حال كوچكتر شدن است. با اين كه يك سال از ماجرا گذشته اما احساس مى كنم همچنان در آن غروب پاييزى لعنتى نزديك پارك رسالت متوقف شده ام. لحظه اى كه مى سوختم و نمى دانم براى چه مى سوختم. يك سال است كه اين گونه سرد مى سوزم. من در ۱۳ آبان ۸۳ در ميان شعله هاى خشم خواستگارم متوقف مانده ام. *** از ساعت ۱۰ صبح آن روز آن جا نشسته بود. مثل كفتارى كه منتظر است تا بالاخره شكارى نصيب شكارچيان شود. سوز پاييز را نمى فهميد چون در دلش آتشى برافروخته داشت. گويى نشسته بود تا لحظه لحظه انتظارش مثل ريختن بنزين بر شعله هاى خشمش شوند. بايد منتظر مى ماند تا او از محل كارش بيرون بيايد. يك پارچ آماده كرده بود و درونش مقدارى اسيد ريخته بود. تصويرى مدام جلوى چشمانش مجسم مى شد. او را مى ديد كه به همراه جوانى دست در دست هم خنده كنان قدم مى زنند و از جلويش مى گذرند. هر بار كه اين تصوير از جلوى چشمانش مى گذشت برمى افروخت. بلند مى شد و دورى مى زد و دوباره از خود مى پرسيد، چرا من؟ چرا بايد به من بگويد كه نه نمى خواهم! از صبح تا غروب كه او از محل كارش خارج شد چندين بار اين تصوير در مقابل ديدگانش قرار گرفت. حالا ديگر او يكپارچه آتش بود، خود شيطان. نمى خواست ببيند كه كسى ديگر بوده و توانسته با عقل و منطق همكلاسى سال هاى دانشگاه را همراه زندگى اش كند و اين چنين او را بى همراه بگذارد! داشت مى آمد و نزديك و نزديك تر مى شد. پارچ را برداشت. دور و برش را نگاه كرد. قدم هايش تندتر شد. حالا ديگر داشت مى دويد. صداى جيغ را مى شنيد. فرصت نكرد برگردد و ببيند چه تلخ اسطوره آتش ايستاده و به حماقت او مى خندد! هاهاها... آن شب نتوانست بخوابد. صبح روز بعد به حوالى آن محل رفت. همانجا كه سبزى جنگلى را طعمه حسادت و خودخواهى خود كرده بود. جرأت نمى كرد از كسى بپرسد. بالاخره دل به دريا زد و فهميد مأموران پليس براى تحقيق به محل آمده بودند. دوباره به خانه بازگشت. مظنون ديگرى نبود. چند پرسش ساده همه چيز را روشن مى كرد. كافى بود يكى از مأموران از دخترك بپرسد آيا دشمنى، خواستگارى كه به او جواب رد داده باشى يا خاطرخواهى يا .... دارى يا نه؟ كسى نبود كه پاسخ منفى شنيده باشد جز او. شب دوم هم بى آن كه پلك بر هم بگذارد صبح شد. چاره اى نبود. به حوالى همان محل رفت . مدتى به پرسه زدن در پارك گذراند و راهى كوچه اى شد كه كلانترى ۱۲۰ سيدخندان در انتهاى آن قرار داشت. *** لحظه اى چشم ببنديد. به هيچ چيز فكر نكنيد. خالى خالى. اگر كسى بيايد و يك پارچ آب يخ را روى شما خالى كند چه بلايى سرتان مى آيد. يخ مى كنيد. شوكه مى شويد. فرياد مى زنيد. مى خواهيد آن كس را كه بى جنبه با آرامشتان شوخى كرده ادب كنيد. پلك نزنيد. چشمانتان را بسته نگاه داريد. نگذاريد موضوعى شما را به خود مشغول كند. ذهن خالى خالى شما را مى خواهم. مى خواهم تصور كنيد وقتى در لاك خود به زندگى پر از دردسر و پر فراز و نشيب خود در ميان روزمرگى طاقت فرساى پايتخت يا... مشغوليد اگر كسى بيايد و پارچى پر از اسيد به صورتتان بپاشد چه حالى به شما دست مى دهد. سرا پا يخ مى كنيد. سراپا مى سوزيد. جهنم را به شما هديه داده اند. هديه اى ناخواسته. واقعاً حكايت غريبى است اين عشق ناخواسته. چشمانى كه نمى توانند ببينند، چهره اى كه نمى توان ديد، دستانى كه نمى توانند كارى كنند و فريادرسى كه نيست تا دست كم همان روزمرگى طاقت فرساى قبلى را بازگرداند. جهنم را به شما هديه مى دهند زيرا ارمغانى از آن دل محصور در جهنمشان ندارند. آن ها نمى دانند كه خواستن و عشق وسعتى به اندازه دنياى مخلوقات دارند و همه چيز در «آمنه» و آمنه ها خلاصه نمى شود. «آمنه» ۲۸ ساله آخرين قربانى اسيدپاشى نيست. «مجيد» همكلاسى او در رشته الكترونيك تنها سرباز شيطان نيست. اين آتش برپاست اگر نتوانيم مرهمى مناسب برايش پيدا كنيم. اين جنگ ادامه دارد اگر سربازان شيطان ندانند بهشت موعود وسيع تر از آن است كه آن ها در يك واژه دوحرفى محدودش مى بينند و از دست رفته مى پندارندش: «نه»! *** نسخه او پيچيده شده است. كليد جهنم به او سپرده مى شود اما پيش از آن نسخه اى به دستش مى سپارند تا كوله بارش در اين سفر جهنمى باشد. نسخه «مجيد» نيز مثل بقيه «مجيد»هاى ديگر در قانونى ۴۷ ساله پيچيده آماده است. از ۱۶ اسفند ۱۳۳۷ كه لايحه قانونى مربوط به مجازات اسيدپاشيدن به تصويب رسيد اين نسخه آماده است. مجيد آخرين خواستگار خشمگين نبوده و آمنه نيز آخرين قربانى خشم دوزخى محصوران در جهنم نيست. اما دريغ و درد نسخه اى كه براى مجيد پيچيده شد حتى اگر حكم قصاص يعنى عمل متقابل بر او به اجرا درآيد دردى از دل پر درد آمنه مرهم نمى نهند. حق با بهمن كشاورز است. رئيس سابق كانون وكلا به نكته جالبى اشاره كرده است. مى گويد حس مالكيت افراد نسبت به يكديگر به ويژه مردان نسبت به زنان از جمله عواملى است كه در پى آن مردان براى محروم كردن زنان از زندگى اجتماعى آن اقدام مى كنند. حالا اگر اين حس در جامعه و در ميان مردم درمان نشود هر از چند گاهى دوباره جنگل سبز ديگر را طعمه زبانه هاى گدازنده خود مى كند. بازپرس قيصرى در شعبه ششم دادسراى امور جنايى تهران مى تواند با به اجرا درآوردن مفاد قانونى موجبات يك تنبيه را فراهم كند اما بازپرس قيصرى مرهمى براى درد شايع شده ميان مردم نيست. طبيب خاص مى خواهد و مرهم خاص.
238221.jpg
آمنه چهار سال الكترونيك خواند تا بتواند با تحصيلاتش آينده اى رقم بزند. اما در آن كلاس و در آن درس ها هيچ نكته و مسأله اى نبود تا مجيد و آينده او را تضمين كند. در هيچ يك از درس هاى مدرسه و دانشگاه مرهمى نيست تا درد اين مردم را درمان كند. خشمى فروخورده كه هر گاه رهايش مى كنند آبادى اى را ويران و خاكستر مى كند. آمنه ۴ سال الكترونيك خواند تا آينده اى بهتر را براى خود رقم بزند. مجيد ۴ سال الكترونيك خواند كه ... كاش به جاى الكترونيك عشق مى خواندند و فلسفه مى آموختند! *** سرد بود ولى من مى سوختم. ريخت تو صورتم، يخ كردم. مثل آب بود اما رفع عطش نمى كرد. جيغ زدم. فرياد كشيدم. سوختم. مرا از ميان اين آتش نجات دهيد. سرد بود مثل احساسى كه من به او داشتم. نمى توانستم با اين احساس يخ زده او را شريك زندگى ام كنم اما او نفهميد، ريختش تو صورتم. سرد بود ولى من مى سوختم. حالا سيزدهمين ماهى است كه با دل سوخته و صورت متلاشى شده تلاش مى كنم. اما من ديگر نمى توانم دختر ۲۸ ساله ۱۳ ماه قبل باشم! *** صفحه حوادث را ورق مى زنى. «انتقام گيرى با استفاده از اسيد»، «اسيدپاش فرارى به محاصره پليس افتاد»، «عامل اسيدپاشى به نوعروس در زندان»، «من قربانى يك هوس شدم»، «اسيدپاشى لعنتى»، «انتقام گيرى مردى كه در ازدواج ناكام ماند»، «سارق اسيدپاش دستگير شد»، «قربانى اسيدپاشى از دانشجوى انتقامجو شكايت كرد»، «يا مال من باش يا هيچ كس»، «آمنه دل سوخته به ايران بازمى گردد».ر





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: نیک صالحی]
[مشاهده در: www.niksalehi.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 549]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن