تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هركه خوش دارد دعايش هنگام سختى مستجاب شود، هنگام آسايش، بسيار دعا كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820408774




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گفت و گوي امير قادري با بهترين بازيگر جشنواره فيلم


واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: گفت و گوي امير قادري با بهترين بازيگر مرد جشنواره فيلم برلين کلاً بيوگرافي شترمرغ‌ها را آوردم توي دستم ! چند روز بعد از تماشاي «آواز گنجشک ها» در بيست و ششمين جشنواره بين المللي فيلم فجر و کسب جايزه غافلگيرکننده خرس نقره يي جشنواره برلين براي بهترين بازيگر مرد، مصاحبت با رضا ناجي در اين يک شب اقامت اش در تهران، مثل يک هديه است. طبعاً بايد نسخه صوتي - تصويري اين گفت و گو را مي شنيديد و مي ديديد که اين جوري و روي کاغذ، بخش مهم «اجرا»ي ناجي از دست مي رود. با اين وجود و در اين فرصت کم، همين اش هم غنيمت است. در انجام اين گفت و گو ندا ميري همراهم بود و محمد تاجيک، که اگر کمک او نبود، گفت و گوي ما در اين فرصت محدود به سرانجام نمي رسيد. --- آقا خسته نباشيد. ما ديگر برويم. خداحافظ شما. -کجا آقاي ناجي؟ ما اين همه راه آمديم که با شما گفت و گو کنيم... جداً؟ ا... پس بفرماييد. -کجا بنشينيد براي گفت و گو راحت تريد؟ هر جا که شما راحت تريد. ما روي خاک هم مي توانيم بنشينيم. -خواهش مي کنم. راستي، اين درست است که مجيدي از اول شما را براي بازي در اين فيلم نمي خواست؟ دنبال بازيگر ديگري مي گشت؟ آقاي مجيدي مي خواست از چهره من براي اين فيلم استفاده نکند، که تکراري نشود. فقط بهم گفت کانديداي بازي در اين نقش هستي. داشتم فيلم «باد در علفزار مي پيچد» را بازي مي کردم که از تبريز خبر دادند گروه آقاي مجيدي آمده اند اين جا و دنبال بازيگر مي گردند. گفتم ان شاءالله موفق باشند. فيلم خوبي بسازند. افتخار آقاي مجيدي، افتخار ماست. -ولي يک کم ناراحت شديد که مجيدي دنبال بازيگر ديگري رفت... نه بابا. خيال تان تخت. اصلا دوست داشتم اين اتفاق بيفتد. من سنم بالاست. به درد هر نقشي نمي خورم. شصت و پنج سالم است. -اصلاً به تان نمي خورد. آره. همه مي گويند. آقاي مجيدي نگران بود که از لحاظ فيزيکي کشش بازي در اين نقش را نداشته باشم. بهم گفت دنبال بازيگر 40-45 سال مي گردم. مي ترسيد نتوانم دنبال شترمرغ بدوم يا در خيابان هاي شلوغ تهران و توي گرماي تابستان، موتورسواري کنم. -حالا چي شده که فيلم مجيد مجيدي را انگار فيلم خودتان مي دانيد؟ من عاشق فيلم مجيدي ام، يک؛ بعد هم اينکه مجيدي من را پيدا کرد. من يک بازيگر گمنام بومي بودم. اين مجيدي بود که بهم پر و بال داد. توي برلين هم يک مصاحبه کرد؛ من پهلويش بودم ديگر، گفت؛ ناجي براي من يک گنج است. هر چقدر اين زمين را مي کنم، باز از ناجي سير نمي شوم. من را مي گويي، گريه ام گرفت. قبل از فيلمبرداري آواز گنجشک ها؛ آقاي مجيدي 9 ماه گشت، نزديک سه هزار نفر را تست زد. يکي از بچه هاي اکيپ مي گفت دنبال بازيگري مي گشتيم که بازي رضا ناجي را داشته باشد، اما چهره اش فرق کند. خلاصه يک روز آقاي مجيدي گفت ناجي بيا. گفتم باشد. رفتيم لوکيشن شترمرغ ها... -شايد مجيدي هم ته دلش مي خواسته دوباره با خودتان کار کند... شايد. ازم پرسيد شترمرغ ديده يي؟ گفتم از نزديک نه. توي فيلم ديده ام. بعد يک مدتي با کارگرهاي آنجا کار کردم. کلاً بيوگرافي شترمرغ را آوردم توي دستم. گفتم مي خواهم بروم بين اينها. گفتند؛ نمي ترسي؟ گفتم؛ نه. رفتم به شترمرغ ها آب دادم. ازم فيلمبرداري کردند، بعد ظاهر نگاه کردند و گفتند؛ آها. خود جنسه. باهام قرارداد بستند. -مجيدي داستان فيلم را چطوري براي تان تعريف کرد؟ اگر کل داستان را براي تان تعريف کنم که شما مي نويسيد مردم مي خوانند ديگر نمي روند فيلم ما را ببينند. -حالا آخرش را تعريف نکنيد. کريم، کارگر مزرعه پرورش شترمرغ است. اين سه تا بچه دارد. دو تا دختر و يک پسر. عاشق زندگي اش است. عاشق زن و بچه اش است. يکي از اين شترمرغ ها از دستش فرار مي کند. هر چه مي گردد پيدايش نمي کند. از کار اخراج اش مي کنند. سمعک بچه اش هم افتاده آب انبار، خراب شده است. هر جا مي رود مي گويند بايد يک سمعک ديگر بخرد. از اين جاي داستان گذارش به تهران مي افتد. مجيدي تا همين جا برايم تعريف کرد. -خودتان براي مان مي گوييد کريم چطور آدمي بود؟ مگر خودتان فيلم را نديده ايد؟ -چرا. ولي مي خواهيم از زبان شما بشنويم. خب، کريم در واقع دو تا شخصيت دارد. چهره اولش يک آدم مهربان است. هر چي دارد با همسايه هايش تقسيم مي کند. قبل اش مي آيد به مش رمضان مي گويد؛ مش رمضان، من اخراج شدم. مش رمضان جوابش را نمي دهد. عوض اش مي گويد بيا يک چاي بخور. يک دانه تخم شترمرغ را هم که سهم اش بوده، مي دهد به کريم. کريم هم عوض اينکه خودش و بچه هاش آن را بخورند، املت درست مي کند و با همه همسايه هايش مي خورد. همين آدم ولي وقتي مي آيد تهران، با آدم هاي دروغگوي شارلاتان آشنا مي شود. مثلاً يکي پشت موتورش سوار مي شود، به دروغ پشت تلفن مي گويد که مشهد است. خب، کريم اين چيزها را مي شنود. کم کم آن محبت و آن خوبي و پاکي از کريم مي رود. به جايي مي رسد که حتي وقتي همسرش يک در خانه را به همسايه اش مي بخشد، مي رود آن را برمي گرداند. اي بابا. اين کريم که همان کريم نيست. آن وقت مي بيني که وقتي کريم عوض مي شود، فضاي فيلم هم عوض مي شود. رو به سياهي مي رود. آن سبز قشنگ اول فيلم، با همان کريم اولي، تمام مي شود. با اين وجود، وقتي پاي کريم مي شکند، باز همان همسايه ها مي آيند سراغش. کمک اش مي کنند... -اينجا وقتي کريم با پاي شکسته مي نشيند و از لاي در، بيرون را نگاه مي کند، چي مي بيند؟ آها... کريم دارد فکر مي کند. من چي کاره بودم؟ کي بودم؟ چرا اين جوري شدم؟ بعد از کمک همسايه ها، کم کم ادب و اخلاق و معرفت کريم مي آيد سر جاش. باز اين جاي فيلم دوباره لوکيشن ها سبز مي شوند. کريم چنين شخصيتي است... -يک جاي داستان هم مي خواهد يخچال را بدزدد، بعد در شهر... نه. اشتباه نکنيد. کريم نمي خواهد يخچال را بدزدد. هر چه مي گردد صاحب اش را پيدا نمي کند. هي دنبال آشنا مي گردد... -چقدر کريم را دوست داريد. ازش دفاع مي کنيد... خب، من در قالب او زندگي کرده ام. سر فيلم که رضا ناجي نبودم، کريم بودم. هنرمند هر چه از خودش به جا مي گذارد، مثل بچه هاي خودش مي داند. خلاصه ما توي فيلم دو تا کريم داريم. بيرون شهر و داخل شهر. -بازي در کجاي فيلم براي تان لذت بخش تر بود؟ همه جاش. -کريم اولي را بيشتر دوست نداشتيد؟ نه، من کريم دومي را هم دوست داشتم. وقتي پاش مي شکند، به خودش مي آيد. در را باز مي کند و پرنده رها مي شود. ( ناجي اينجا کمي مکث مي کند و مي رود در نقش کريم ) ناگهان در مي زنند؛ - کيه؟ - منم. مش رمضون. - چي شده؟ - من خوبم. پام شکسته نمي تونم بيام در رو باز کنم. - يک خبر خوش. شترمرغ گمشده پيدا شده. اين جا من، يعني نه من؛ کريم، به فکر فرو مي روم. اگر خوب به قيافه ام توي فيلم نگاه کنيد، اينجا يک تغيير حالت مي دهم. بعد با همان تغيير چهره نگاه مي کنم به گچ پايم که از قبل دخترم، يعني دختر کريم، نقاشي آن درخت را رويش کشيده است. سکانس آخر هم مي آيم و شترمرغ گمشده را مي بينم و لذت مي برم. بعد رقص شترمرغ را مي بينم و آه... ناگهان پايان فيلم... چه خوب بود. با اينها زندگي مي کردم. -کجاهاي اين مسير، مجيدي بيشتر راهنمايي تان مي کرد. کجاها خودتان در مسير بوديد؟ کلاً من با راهنمايي هاي مجيدي کار مي کردم. اگر غير اين باشد، لذت نمي برم. آن بازي کيف مي دهد که کارگردان بهم بگويد چه مي خواهد. آن چيزي که من مي خواهم به درد نمي خورد. مهم چيزي است که کارگردان ازم مي خواهد تا آن را ايفا کنم. وقتي هم که خودم پيشنهاد مي کردم فلان کار را بکنم، جاهايي که به نظرم خالي مي آمد، مجيدي فکر مي کرد و اگر قبول داشت، اجازه مي داد آن کار را بکنم. مثلاً ترانه يي که وقتي ماهي ها مي ريزند زمين، براي بچه ها مي خوانم، پيشنهاد خودم بود... -براي ما هم مي خوانيدش؟ ( با آواز ) پرپر اولوب گولعر يميز آغلير سرگوزلعريميز ( 2 بار ) يادما هردن توشور اوگعچن گونلعريميز ( 2 بار ) يالان دنيا يالان دنيا عجب اولدون يامان دنيا يامان دنيا ( 2 بار ) -اين ها يعني چي؟ پرپر شده گل هاي ما گريه مي کند چشم هاي ما به يادم مي آيد آن روزهاي گذشته مان دروغ دنيا دروغ دنيا عجب شده بد دنيا بد دنيا آقاي مجيدي گفت يک آهنگ آذري مي خواهم که به اين صحنه بيايد. من هم بچه ها را ديده بودم که زحمت کشيده اند. دست هايشان تاول زده است. ماهي ها از دست شان رفته و حال شان گرفته شده. حالا من بايد اينجا شعري بخوانم که حالي بهشان بدهد. اين ترانه را در تلويزيون برلين هم ازم خواستند. براي شان اجرا کردم. خدا شاهد است. -راستي برلين چه خبر بود؟ خيلي تشويق مان کردند. حدود ده دقيقه براي مان دست زدند. همه تحويل مان مي گرفتند. يک خانم هفتاد و پنج ساله، آمد با من عکس گرفت و گفت در سي سال گذشته،چنين فيلمي نديده است. در خيابان ما را مي شناختند. بهمان تبريک مي گفتند. «آواز گنجشک ها» را که ديده بودند، سر حال شده بودند. شاد شده بودند. حتي يکي از داورهاي جشنواره آمد و گفت؛ بابا شما هم ما را خندانديد و هم گريانديد. -اين قضيه اش چه بود؟ خودتان مي دانستيد که توي فيلم خيلي از واکنش هاي تان خنده دار است؟ صد درصد. -يعني آگاهانه بود؟ مثلاً آن جايي که به آق اسدالله... آق اسدالله نه، مش رمضان. -آها مش رمضان. مي گوييد؛ مش رمضان من پام شکسته نمي تونم بيام دم در... خيلي دل ام برا ت تنگ شده. آره. خوب يادم هست. -خب، اين يک ديالوگ معمولي است. چرا حالا به نظر من تماشاگر اين قدر شيرين و بامزه مي آيد؟ به خاطر نوع گويش است. مهم است که چطور بگويم. ببين؛ «مش رمضان، من پام شکسته....» ( از خنده داريم ريسه مي رويم ) مي بينيد؟ موثر است. -خودتان موقع تماشاي فيلم از کجا بيشتر خنده تان مي گيرد؟ آن ماجراي سمعک و جايي که دنبال بچه اش مي دود. ( کل صحنه را يک بار ديگر اجرا مي کند ) گفتم که من در قالب نقش فرو مي روم. من ديگر رضا ناجي نيستم. توي همه فيلم هايم اين طوري ام. -مثلاً خياط «باد در علفزار مي پيچد»... ديدي؟ ديدي چه خوب خياطي مي کردم؟ تماشاگر بايد باور کند من يک خياطم. نه که قيچي را اين طوري دستم بگيرم و... اگر بازيگر نقش را خواند و با بازيگر زندگي کرد، آن وقت مردم هم باورشان مي شود. توي برلين فيلم هم ديدي؟ اسم هاي شان انگليسي بود، يادم نيست. يک فيلم برزيلي بود که جايزه گرفت. فيلم چرتي بود. جايزه نقدي بهش دادند. دو تا فيلم امريکايي هم ديديم. توي يکيش دني... -دنيل دي لوئيس... بله. -مي دانيد اين آقا احتمالاً اسکار امسال را مي برد و شما در حضور او بوده که خرس نقره يي بهترين بازيگر را برديد؟ خب بله. ولي توي آن يکي فيلم، خانمي بازي مي کرد که به نظرم چاپلين زمان بود. جايزه بهترين بازيگر زن را گرفت که حق اش بود. اين قدر خوشگل چهره اش را عوض مي کرد... خيلي خوشم آمد. -حالا خودتان فکر مي کرديد که بتوانيد خرس نقره يي بهترين بازيگر را بگيريد؟ قبل اش نه. ولي سر فيلمبرداري، هر پلاني که بازي مي کردم، آقاي مجيدي مي آمد جلو و مي گفت؛ «ناجي به خدا نتيجه اش را مي بيني.» فيلمنامه خوب فيلم هم به من کمک مي کرد. -صحنه يي توي فيلم هست که پيراهن تان پاره شده و يکي ديگر بهتان مي دهند که بپوشيد. يادتان هست؟ بعد پوشيدن پيراهن تازه چه نگاه خوب و به اندازه يي به آينه داريد... تمام اش را دو برداشته گرفتيم. همان برداشت اول هم خوب بود. ولي اينکه مي بينيد برداشت دوم است. ( ناجي کل صحنه را يک بار ديگر بازي مي کند از چند دقيقه قبل تا وقتي در آينه به خودش نگاه مي کند). همين است ديگر. نه بيشتر، نه کمتر. آقاي مجيدي هم به کارش وارد است. کم و زياد ندارد. به اندازه صحنه از بازيگر مي خواهد. دو بار سر صحنه با موتور خوردم زمين. ولي اصلاً نه خسته مي شدم و نه ناراحت بودم. چرا؟ چون کارگردان از من راضي بود. -درست مثل ما که موقع تماشاي فيلم، نه خسته شديم. نه حوصله مان سر رفت... خيلي ها به من همين را گفتند. گفتند فيلم را ديديم و اصلاً به نظرمان خسته کننده نبود. به نظرمان خيلي کوتاه آمد. -اينکه براي تان آن طور دماغي کار گذاشته بودند و زشت تان کرده بودند، اذيت تان نمي کرد؟ نه. چرا ناراحت شوم؟ تصميم کارگردان بود. فيلمساز فيلم مي سازد و فيلم هر چقدر بهتر باشد، به نفع بازيگر تمام مي شود. بازيگر ضايع نمي شود. شخصيت کريم، واقعاً بي نظير بود. -حالا چرا سيمرغ بهتان ندادند؟ قسمت نبود ديگر. فيلم هاي بقيه را نديدم. -زندگي شخصي تان چطور؟ مثل کريم فيلم «آواز گنجشک ها» لابد فراز و فرودهاي زيادي داشته... خب بله. شادي هميشه هست، غم هم. هم شيريني و هم تلخي. يادم هست که سال 1366 به خاطر تئاتر گروهبان، از تبريز رفتيم اصفهان. سومين دوره نمايش هاي کارگري. در اين جشنواره هفت تا جايزه گرفتيم. با خوشحالي داشتيم برمي گشتيم که تصادف کرديم. هفت جاي من شکست. کمر و دنده ها و... . سه سال خانه نشين شدم. هيچ کس از من حمايت نکرد. تلخ بود. خيلي بهم طعنه زدند که بفرما اين هم عاقبت هنر. همه چيزم را فروختم. اما من عاشق هنرم. و بالاخره ( مکث مي کند و شمرده شمرده حرف مي زند )... نتيجه اش را ديديم. -شما هم مثل کريم، انگار زياد زندگي را سخت نمي گيريد؟ ماجرايي براي تان تعريف کنم. يک بار ديگ زودپز خانه مان ترکيد. عين يک بمب. خدا به من لطف کرده بود که خانمم توي آشپزخانه نبود. تکه هاي چدن زودپز پخش و پلا شده بود و توي ديوار فرو رفته بود. من خانه نبودم و همسايه ها منتظر بودند که از راه برسم و داد و بي داد راه بيندازم. آمدم خانه، ديدم بله. زودپز ترکيده و رنگ خانمم شده عين گچ. ازش پرسيدم خودت چيزي نشدي؟ گفت نه. گفتم پس بيا برويم بيرون يک چاي بخوريم حال و هوا عوض بشود، توي شهر يک گشتي بزنيم. فرداي آن روز يکي از همسايه ها آمد و گفت آقاي ناجي ما منتظر بوديم شما بياييد و يک الم شنگه يي راه بيندازيد. -و اين درست همان کاري بود که به نظرمان اگر کريم «آواز گنجشک ها» بود، انجام مي داد. (محکم و قاطع جواب مي دهد) دقيقاً. او هم يک روز آمد و ديد زنش دارد گريه مي کند. ناراحت شد و به زنش گفت؛ گريه نکن. مرگ من بخند. و برايش آواز مي خواند... -اين يکي آواز را هم خودتان پيشنهاد داديد؟ آره. گون بادي چخدي مهتاب نرگيزد و گعل دو گعل اولام سنه وفا دار نرگيز دو گعل دو گعل سن نه قدر ناز ايلسن عاشقوم صبرايلرم چوخدي سنه محبتيم نرگيز از کني نيلرم يعني؛ آفتاب غروب کرد نرگس بيا بيا وفادارت مي شم نرگس بيا بيا هر چقدر ناز کني عاشقتم و صبر مي کنم محبتم به تو زياد است هيچ نرگس ديگري نمي خواهم منبع: اعتماد




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 425]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سینما و تلویزیون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن