واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: یادداشت امیر قادری درباره سینمای جشنوارهای ایران و موفقیت مشکوک این سالهایش به بهانه برگزاری دوره جدید جشنواره کن سینمای ما - امیر قادری: ميهن و مملكت مان را دوست داريم. از اين كه كسي برايش افتخار بيافريند هم خوشحال مي شويم. ولي حق با كوئنتين تارنتينوست، وقتي در جشنواره كن گفته كه سينماي جشنواره اي ايران را دوست ندارد و اگر قرار است به فيلمي جايزه اي تعلق بگيرد، بايد به خاطر ارزش هاي سينمايي اش باشد نه به هزار و يك دليل سياسي – اجتماعي و خلاصه غير سينمايي.و تارانتينو به كنار، كور كه نيستيم. داريم مي بينيم كه چه فيلم هايي از سينماي ايران آن طرف آب ها دارند جايزه مي گيرند. آثار عباس كيارستمي و استثناهاي كم نظيري مثل نفس عميق و جمعه را كه كنار بگذاريم، سازندگان اغلب اين فيلم ها حداقل استانداردهاي ساخت يك فيلم را رعايت نمي كنند. آثاري با نمادهاي رو و تمثيل هاي گل درشت در رابطه با مسائل اجتماعي و سياسي با بازي بد هنرپيشه ها و كار اماتوري كارگردان و تدوين گر. درباره فيلمنامه شان هم صحبت نكنيم بهتر است. فيلم هايي كه پدر آدم در مي آيد تا تمام مي شوند. اگر بحث نقدهاي مثبت ريويو نويس هاي خارجي است، پس بد نيست كه به دلايلي كه در حمايت از فيلم ها مي اورند توجه كنيم. با خواندن اين ريويوها مي فهميم كه با دوستان سينه سوخته و درد|آشنايي طرفيم كه آدم هاي خيلي صادقي اند و پشت سر هم درباره درد بي وطني و نبود آزادي و له شدن قلب ادم ها و بي سوادي مردم و اين جور چيزها داد سخن مي دهند. اين البته به خودي خود هيچ بد نيست. بدم نمي آمد كه يكي از اين مبارزان راه دموكراسي و احقاق حقوق زن ها بودم. ولي حالا كه نيستم بايد چي كار كنم؟ حالا كه يك عاشق سينماي معمولي ام كه دلم مي خواهد از تماشاي فيلم ها لذت ببرم و خيال باطلم اين است وقتي مردم ياد بگيرند فيلم خوب بسازند و از تماشاي فيلم ها لذت ببرند، خيلي از اين دردها هم خود به خود درمان خواهد شد. آخر به جز چنين حرف هايي درباره سينمايي "صميمي و پاك و صادق و مسئول"، معمولا دلايل ديگري در تاييد اين فيلم ها نوشته نشده. به جز در مورد فيلم هاي كيارستمي كه پشت ظاهر ساده شان، ساختار پيچيده و دقيقي پنهان شده، درباره آثار چند تا از اين فيلمسازها يك نقد تحليلي درست و حسابي وجود دارد؟ اين فيلم ها هميشه با اين صفات موهوم و عجيب و غريب توصيف شده اند. بالاخره يك فيلساز "صادق و صميمي" بايد بلد باشد كه ضربان قلب تماشاگرش را در چنگ داشته باشد؟ طرح دو خطي اش را به يك داستان پيچيده چند لايه تبديل كند؟ دكوپاژ صحيح و تماشاگر فهم يك پلان را بلد باشد؟ به تماشاگرش لذت بدهد؟ به جز شعار و پيام تكراري، موقعيت تازه و متناقضي براي انديشيدن در اختيار و تماشاگرش بگذارد و به جز اله مان هاي يك روشنفكري سطحي درباره آزاد بودن انسان ها و اهميت عشق و برادري، آدم هايش را در موقعيت هاي متناقض يك جامعه در حال گذار تعريف كند؟ نماي درشت خوبي از بازيگرش بگيرد؟ يا همين "ساده و صميمي و درداشنا" بودن برايش كافي است؟ كسي كه خودش را مسئول خوش گذشتن به تماشاگرش داخل سالن سينما نمي داند، چه طور مي تواند درباره سامان دادن به صلح جهاني و از بين بردن مرزها صحبت كند. نكند تماشاچي هاي بدشانس، قرباني هاي اين نبرد مهم و حياتي و جهاني هستند؟ متن نشست هاي مطبوعاتي بعد از تماشاي اين فيلم ها در جشنواره هاي خارجي را كه بخوانيد، باز متوجه مي شويد كه آش همان آش است و كاسه همان كاسه. گفت و گوهاي مطبوعاتي و راديو تلويزيوني دوستان فيلمساز هم همين طور. قرار باشد كه مثال بزنم، شعار تبليغاتي روزي كه زن شدم، موقعيت درجه يكي براي گير دادن به اين فيلم ها فراهم مي كند: "اگر براي تفريح به سينما مي رويد، دور روزي كه زن شدم را خط بكشيد" يا چيزي توي همين مايه ها. اين شعار مثال خوبي براي عيان كردن سطحي نگري هاي حاكم بر اين سينماست. فقط يك ذهن پيش پا افتاده مي تواند چنين خط واضحي بين سرگرمي و مثلا اموزش بكشد. آموزش در بهترين حالت مگر به يك سرگرمي تبديل نمي شود و بالعكس؟ ضمن اين كه چه طور فيلمسازي به خودش اجازه مي دهد كه اين قدر شخصيتش را بالاتر از بقيه فرض كند و در ضمن حرف هايش را اين قدر مهم بداند كه از تماشاگر بخواهد براي چيزي غير از سرگرمي به سينما برود؟ مگر قرار است ان جا چه بلايي سر تماشاگربدبختش بياورد؟ و نكته جالب توجه اين جاست كه چنين سينماگر خودبيني مثلا قرار است از حقوق زن در فيلم هايش دفاع كند. به قول يكي از رفقا، كافي است نيروي انتظامي فلان قانون رسمي كشور را تغيير دهد تا به راحتي بشود بخشي از خيلي از اين فيلم ها را دور ريخت. به اين ترتيب سينماي جشنواره اي ما بيشتر و بيشتر به فيلمفارسي هاي ما نزديك مي شوند. اصلا از اين به بعد در كنار لغت تحقير آميز"فيلمفارسي" براي فيلم هاي تجارتي بد، مي شود از لغتي مثل "فيلمتوريستي" يا اگر حوصله بيشتري در استعمال حروف داشته باشيد، از لغتي مثل "فيلمجشنواره اي" براي اين قبيل آثار سينماي ايران، با همان درجه از تحقير استفاده كرد. چيز پيش پا افتاده، پيش پا افتاده است، حالا با هر سبك و سياقي و با هر هدفي كه مي خواهد ساخته شود. مثلا فرض كنيد كه "ابهام" يكي از بنيان هاي سينماي مدرن است. پس حالا وقتي كه ساختار يك فيلم مدرن، پر شود از نشانه ها و نمادهاي دم دستي و مستعمل و ساختارش هم به شكلي غير هوشمندانه اي بنا شود، طوري كه بشود همه چيزش را حدس زد و هر نشانه اش را به معنايي تعبير كرد كه به شكل بي شرمانه اي از قبل تعيين شده و هيچ كاركرد ديگري در ساختار دراماتيك و بصري اثر ندارد، آن وقت يك فيلم اصطلاحا مدرن با يك فيلفارسي چه تفاوتي خواهد داشت؟ اين طوري به اين نتيجه مي رسيم كه هر جايي كه از كليشه ها ( مهم نيست كه منبعش چي و كجا باشد ) به شكل سردستي استفاده شود با يك فيلم بد مواجه خواهيم بود. و فيلمتوريستي هاي سينماي ايران هم كه پر از چنين عناصر تكراري و بي ظرافتي شده اند. "اين يعني اين" و "اين يعني اين"، كل ماجرا اين طوري است.ماجراي استقبال جشنواره هاي خارجي از اين قبيل فيلم ها، گاهي از اين هم مشكوك تر مي شود. سوال اصلي اين است كه چرا رفقاي خارجي فقط اين بخش از سينماي ما را تحويل مي گيرند؟ بخش جذاب تر ( و البته محدودتر )ي از سينماي ما وجود دارد كه پر از نابلدي نيست. يكي از معدود نقد فيلم ( نه ريويو و توصيف )ها درباره سينماي ايران را يك منتقد خارجي در مورد فيلم خيلي خوب ليلا نوشته بود. يادم هست كه در اين مورد به خصوص، ديگر خبري از كاربرد صفاتي مثل سادگي و صفا و صميميت و اين قبيل چيزها نبود. آن جا از فيلم به عنوان فيلم دفاع شده بود. سينماي ايران سالي حداقل يكي دو فيلم از چنين آثاري توليد مي كنند. پس چرا معمولا كسي سراغ آنها نمي ايد؟ بوتيك و مهمان مامان كجا هستند؟ دليلش به سادگي اين است كه در چنين گزينش هايي، سينما هيچ موضوعيتي ندارد. در تمام اين سال ها ما مزد حاشيه نشيني مان را در دهكده جهاني خورديم. فيلمتوريستي هاي ما مثل كاردستي هايي بودند كه مديران جشنواره ها سر دست مي بردند و به تماشاگران شان نشان مي دادند. درست مثل پدر و مادرهايي كه نقاشي هاي كج و كوله بچه كوچولوي شان را به مهمان ها نمايش مي دهند و آن ها هم دستي به سرش مي كشند كه ايول، چه بچه خوب و بانمكي. و البته كسي انتظار ندارد اين بچه ها وقتي بزرگ شدند، باز به كشيدن اين خرچنگ قورباغه ها ادامه دهند. يك فيلمساز نوجوان ايراني براي اين قبيل جشنواره ها مثل يك كيس است. يك موضوع كه مي توانند رويش مانور بدهند: "ببينيد كه در اين كشورهاي پر از خفقان هنوز رنگ زندگي وجود دارد؟ به اين نوجوان خندان ايراني و لباس هاي تر و تميزش نگاه كنيد؟ ما بزرگترها از شما دفاع مي كنيم. اين نارگيل طلايي را بگير. بارك ا.... افرين." و همين.اين طوري بود كه دهه نود گذشت و فيلمسازان دنيا، آثاري مثل سه رنگ و ترافيك و افشاگر و مردي روي ماه و اي برادر كجايي و روز هشتم و با او حرف بزن و هفت و ادوارد دست قيچي و پستچي و پونت و تغيير چهره و گوست داگ تحويل دادند و كاردستي هاي ما هم جايي همين گوشه كنار، به حيات گلخانه اي شان بين طبقه اي خاص و محدود از سينماي جهان ادامه دادند. فعلا اما قصه دارد به اواخر خودش نزديك مي شود. عباس كيارستمي، جايگاه رفيعش را در سينماي دنيا حفظ كرده. در ساخت آثار او چنان شخصيت و هوشي به كار رفته كه حتي اگر دوست شان نداشته باشيد، باز نمي توانيد وجودشان را انكار كنيد. مثل تارانتينو كه فيلمتوريستي هاي سينماي ايران را شسته و كنار گذاشته، ولي علاقه اش به سينماي كيارستمي را سال ها پيش از اين هم اعلام كرده. اين وسط كار براي طايفه مقلدها و فرصت طلب ها سخت شده است. از حالا به بعد شايد آن ها مجبور شوند به كلاس هاي فيلمنامه نويسي بروند و ذوق و استعداد فروخفته شان را بيدار كنند و با تدوينگرهاي حرفه اي كار كنند و سليقه بيشتري در ساخت فيلم هاي شان به خرج دهند. افتخار ما تماشاگران ايراني هم مي تواند همان يكي دو فيلم خيلي خوبي باشد كه سالانه در سينماي ايران ساخته مي شود. هيچ جشنواره اي هم كه تحويل شان نگيرد، باز اهميتي ندارد. منبع خبر : سینمای ما
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 452]