محبوبترینها
چگونه با ثبت آگهی رایگان در سایت های نیازمندیها، کسب و کارتان را به دیگران معرفی کنید؟
بهترین لوله برای لوله کشی آب ساختمان
دانلود آهنگ های برتر ایرانی و خارجی 2024
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1846513037
گفتگویی پر از جزئیات با حمید فرخنژاد:پدرهای ما شبیه دیکتاتورها بودند
واضح آرشیو وب فارسی:پرشین وی: سینمای ما - چی شد که ما با حمید فرخ نژاد گفت و گو کردیم؟ مگر نه این که استاد اصلا مصاحبه نمیکند و از این بازیها فراری است؟ مگر نه این که در چند سال گذشته جز یک یا دو بار با نشریات صحبت نکرده؟ پس چی شد که ما ناگهان دیدیدم روبروی استاد در کافی شاپ نشستهایم و ریکوردر روشن است؟ از خدا که پنهان نیست از خوانندگان زندگی ایدهآل هم پنهان نباشد که فرخنژاد قصد مصاحبه با ایدهآل را هم نداشت. قرار بود با پسرش فربد در آتلیه ما عکسی بگیرند و تمام. بعد که ما و خود حمیدخان عکسها را دیدیم فکر کردیم چقدر جالب از آب درآمدهاند. حادثه هم وقتی اتفاق افتاد که فربدخان( پسر حمیدخان ) عکسها را دیدند و به شدت پسندیدند! بعد هم با توجه به علاقهای که به مجله زندگیایدهآل داشتند( فربد خان را میگوییم) اراده کردند که حتما تصویرشان همراه با ابوی در نشریه ما به زینت چاپ آراسته شود. بعد ما که تمایل فربد خان را دیدیم؛ گفتیم چه فرصتی از این بهتر؟! پس نامردی نکردیم و از حمیدخان خواستیم که قول یک گفتوگو را به ما بدهند. حمیدخان هم که زور فربد خان را زیاد میدید با ما رفاقت کرد و پذیرفت که گفتوگویی داشته باشیم. قرار را گذاشتیم و بعد از چند بار عقب افتادن هماهنگ کردیم که یک روز سه شنبه ساعت یازده به منزل استاد برویم. ما خیلی خوش قول بودیم و آن روز با نیم ساعت تاخیر در منزل ایشان بودیم. اما با چهره خواب آلود حمیدخان مواجه شدیم که با تعجب ما را نگاه میکرد و میگفت من دیشب تا دیروقت میهمان داشتم و برایتان SMS زدم که مصاحبه را به وقت دیگری موکول کنیم. رضا صائمی هم طبق معمول با بیخیالی گفت مگر خبر نداشتید که گوشی من قطع است؟! خلاصه قرار به ساعت سه فردای آن روز موکول شد و محل ملاقات هم شد کافی شاپی در خیابان پاسداران. استاد درست سر وقت با تیپی کاملا جوانانه آمد و گفت اگر صائمی تا سه و ده دقیقه نیاید من می روم! این از بخت بلند ما بود که رضاخان برای اولین بار در زندگی فقط ده دقیقه دیر کرد و درست هنگامی که حمیدخان داشت بلند میشد برود، از راه رسید. آن وقت ما بیشتر از یک ساعت استاد را به حرف گرفتیم و از همه چیز پرسیدیم. حمیدخان هم با همه آن انرژی مهار شده و آن اخلاق فلفلی که از آبادان به سوغات آورده است، زیر نگاه مشتریان کافیشاپ طاقت آورد و به سوالهای ما جواب داد. بعد هم برای چاپ مصاحبه تا بخواهید وسواس به خرج داد و چند بار متن گفتوگو را خواند تا رضایت داد. پس این مصاحبه انگار که از آتش گذشته باشد. با همه تشکری که از حمید خان داریم و با ادای احترام به فربدخان که اگر نبود و از عکساش خوشش نمیآمد انجام این مصاحبه اصلا ممکن نمی شد! آقاي فرخنژاد، اين روزها در حال همكاري با سازمان جهاني غذا هستيد.به ما ميگوييد دقيقا چه فعاليتي داريد؟ سازمان جهانی غذا برنامه ویژهای دارد و از ما خواست راهکاری به آنها ارائه کنیم تا برنامههایشان بهتر شناخته شود. ما با خانه سینما مطرح کردیم و قرار شد از این برنامه حمایت کنند. بر همین اساس روزی را تعریف کردیم با عنوان روز «همبستگی هنرمندان با برنامههای سازمان جهانی غذا»؛ مقدمات این کار در خارج از ایران هم انجام شده است. دوستان و همکاران زیادی لطف کردند و از این برنامه حمایت کردند. آقایان عزت الله انتظامی، رضا کیانیان، عليرضا شجاعنوري، حمید جبلی، بهرام رادان، حامد بهداد و خانم بهاره رهنما و خيليهاي ديگر و همينطور آقاي ميركريمي مدير خانه سينما با ما همکاری کردند. البته این فاز اول کار است. الان زمان خوبی نیست و خیلیها یا مسافرت هستند یا سر ضبط. مطمئنا در آینده افراد بیشتری هم به گروه اضافه خواهند شد. شکل کار به این صورت است که بچهها در مقابل دوربین قرار میگیرند و از برنامههای جهانی غذا، حمایت میکنند. کارگردانی کار بر عهده شماست؟ کارگردانی که نه اما کارهای اجرایی این برنامه بر عهده من است. ضبط کار در یک روز قرار است انجام بگیرد و در حال حاضر مشغول جمعآوری وسایل و ابزار هستیم. بعد از آن هم قرار است برای حمایت از برنامه جهانی غذا، پوسترها و تابلوهای تبلیغاتی تهیه شود. این برنامه بیشتر برای آوارگانی است که در اردوگاهها به سر میبرند؛ در ایران ساکنان این اردوگاهها بیشتر عراقیها و افغانیها هستند. بچهها هم مثل همیشه در کارهای خیر پیش قدم شدند تا کار به خوبی انجام شود. این برنامه قرار است در محل خانه سینما برگزار شود. پیش از این هم کارهایی از این شکل را انجام دادهاید؟ هميشه اگر امکانش باشد و پیشنهاد شود در چنین برنامههایی شرکت میکنم. مثل فاجعه بم که با دوستانم برای بازماندگان زلزله کمکهایی جمعآوری کرديم. كلا هر بار که چنین برنامههايي پیشنهاد شده يا پیش آمده، من حتما شرکت کردهام. انگیزههای شخصیتان چيست؟ چنين برنامههايي زياد اتفاق ميافتد و ما ميبينيم كه برخی از هنرمندان فعالترند و بعضی کمتر. مسلما زمان برنامه خیلی اهمیت دارد. من خودم اگر وقت داشته باشم، مثل الان، حتما در این قبیل کارها شرکت میکنم. فكر ميكنم بقيه هم همينطور باشند. این برنامه هم هر چند که ویژه برنامه غذایی در ایران است اما ابعاد گستردهای دارد. زمانی که این کار به من پیشنهاد شد گفتم که بچههای سینما همیشه در کارهای خیریه پیشقدم بودهاند و بهتر است از آنها کمک گرفته شود. صنف بازیگرها هم چون در بین مردم شناختهشدهتر هستند، کمک آنها موثر خواهد بود. خوشبختانه آقای میرکریمی، مدیر خانه سینما، از این برنامه استقبال کرد و هر کدام از دوستان هم که در جریان کار قرار گرفتند بدون سوال و جواب و چون و چرا خیلی آسان و راحت اعلام حمایت کردند. سینماییها را در این قبیل برنامهها ميبينيم كه خيلي فعال هستند. دقيقا، پیش از این در مراسم جمعآوری کمک برای بازماندگان زلزله بم حمایت همه این دوستان را دیده بودیم. همه طیف بازیگرها بدون هیچ ادعايي در آن سرمای هوا پای صندوقها میایستاندند و کمکهای مردمی را جمع میکردند. حتی بازیگران تجاری ما که بالاخره از حساب کتاب خیلی خوب سر در میآورند، آمدند و در برنامه سهیم بودند. شاید عدهاي برای کارهای تجاری خیلی سختگیرانه عمل کنند اما همانها برای کمک به زلزلهزدگان بیهیچ چشمداشتی حاضر شدند. شما در کل، مسائل اجتماعی را دنبال میکنید؟ مسائلي كه در ایران و جهان پيش ميآيد برایتان مهم است؟ حتما، سعی میکنم اخبار و تحولات اجتماعی را پیگیری کنم. نسبت به این مسائل حساس هستید؟ مثلا در كوچه و خيابان. بله. گاهی پیش آمده که بر سر همین مسائل و به خصوص در مورد رانندگی دعوایم هم شده است! خیلیها به سادگی از کنار مسائل میگذرند اما من نمیتوانم. با طرف مقابل وارد بحث میشوم که گاهي کار بالا میگیرد. متاسفانه خیلی از کارهای نادرست در جامعه ما جا افتاده و خیال میکنیم که جزو فرهنگمان است. و شما خودتان را در قبال این مسائل مسوول میدانید؟ همه ما در این مسائل مسوولیم. چند وقت پیش ماشینم را در خیابان پارک کرده بودم. صاحب مغازه تابلوی تبلیغی را روی یک پایه میلهای و روی درخت نصب کرده بود که روی ماشین من خط انداخت. وقتی به او اعتراض کردم، گفت: «خیال کردی اینجا آمریکاست؟!». آخر اين چه طرز تفكري است؟ اگر وقت داشته باشم و بتوانم حتما در این موارد با طرف وارد بحث میشوم و دوستانه نصیحتش میکنم. به کاراکتر شما و نقشهایتان هم میخورد. شاید، گاهی سیستم اینطور شکل گرفته و هر چقدر هم حرف بزنی، وقت تلف کردن است؛ مثل ادارات. مردم سالهاست که به این نوع کار کردن خو گرفتهاند. درست كردناش کار سختی نیست اما چون فکر میکنیم باید اینطوري باشد، تلاشی برای بهتر شدن آن انجام نمیدهیم. شما خیلی اهل سازش نیستید. درست است؟ نه و اين گاهی برایم مشکل هم ایجاد میکند. در خیلی جاها قرار بر آن است که طرف مجیز بگوید و اگر نگوید دچار مشکل میشود. اما به نظر من نمیشود از چیزی بیخود تعریف کرد. بعضي وقتها خندهام میگیرد كه میبینم مدیران فرهنگی کشور فکر میکنند با تغییرات کوچکی که ایجاد میکنند، باعث تغييرات بزرگی در کشور میشوند. فكر نميكنيديكي از مشكلات ناآشنايي مسوولان با واقعيتهاي جامعه است؟ دقيقا. خيليها تصورشان این است چیزهایی را که به شکل سنتی یاد گرفتهاند، جوان امروزی هم باید به همین شکل و حالت بپذیرد در حالی که اینطور نیست. جوان امروزي خیلی بیشتر از ما میداند و تحلیل میکند. در کل ما جامعه نقدپذیری نیستیم. نمونهاش فیلمها و سریالها است. تا اهالی یک صنف را نشان میدهي فوری عارض پیدا میکند. خود من هم که این حرفها را میزنم شاید جنبه نقد شدن را نداشته باشم. اگر کاری را اشتباه انجام دهیم که به هیچ وجه نقد را نمیپذیریم و اعتقاد داریم حرفی که میزنیم درستترین است و کاری که ما میکنیم، بهترین کار. شما خیلی رک هستید.این ویژگی همه جنوبیهاست؟ من اینطور هستم اما این کار کمی با روحيات بازیگری مغایر است. صراحت از ویژگیهای من است. چه در کار و چه در اجتماع. حرف و نظرم را خیلی راحت میگویم. شاید خیلیها از این قضیه خوششان نیاید. نمیدانم این جزو خصوصیات جنوبیهاست یا نه. آنها بیشتر در ابراز احساساتشان اغراق شده عمل میکنند. گاهي آنقدر به تو لطف میکنند که تعجب ميكني که پيش خودت ميگويي من آنقدر با این رفیق نیستم که چنین کاری را برایم انجام میدهد و گاه از کار کوچکی آنقدر ناراحت میشوند که باعث تعجب میشود. رابطه پدرـ فرزندی شما چطور است؟ طبیعی است که پسر شما همه دنیا را در شما میبیند. دوست دارید روحیهاش چطور باشد؟ روحیه بچه قرار نیست بر اساس تربیت شکل بگیرد؛ آن مربوط به ذات ثابت خود انسان است. برخی آدمها ذاتا هنرمند هستند، برخی از بچگی آدمهایی فنی هستند. برخی ریاضی دوست دارند و بعضی دیگر درونگراتر هستند و به علوم انسانی علاقه بیشتری دارند. پسر من الان 5-4 سال دارد و این مسائل هنوز برايش قابل تشخیص نیست. وقتی بزرگتر شود خصوصياتاش نمود بیشتری پیدا میکند. ولی خیلی از حالاتش شبیه خودم است. سر بعضی مسائل به شدت لجبازی و پافشاری میکند. خیلی دوست دارد همه چیز را تجربه کند؛ وقتی بگویی کاری را انجام نده، بیشتر سعي ميكند انجامش دهد. شما دعوايش ميكنيد؟ نصیحتاش میکنید؟ جوانان و بچههای امروزی خیلی با ما فرق میکنند. من خودم از این کارها خوشم نمیآید. برای برقرای ارتباط با آنها باید به روز بود. من به واسطه سنام هر روز دارم از آنها فاصله میگیرم. پسرم گاهي سوالهایی میپرسد که هر چند خام است اما نشان میدهد که بیش از تصور من درک و آنالیز میکند. سعی میکنم در جواب سوالهایش واقعیت را بگویم؛ اینکه چه بوده و الان چگونه است و در آینده چطور میشود. سوالهایی را که درباره مرگ و تولد میپرسد، سعی میکنم برايش با سادهترین شکل از واقعیت بیان کنم. مثلا وقتي درباره تولد ميپرسد چطور توجيهاش ميكنيد؟ هیچ وقت به او نمیگویم که پدرها و مادرها بچهشان را از هندوانهفروشی میخرند.يا لكلكها بچهها را ميآورند. برای اینکه جوابهای غلطی به او ندهم، چندین کتاب خواندهام. درباره سوالهایی که خود من هیچ وقت از پدرم نپرسیدهام. بدترین کار در سیستم آموزشی این است که بخواهیم سوالات را از ذهن بچه پاک کنیم. ما سوال را پاک میکنیم اما همچنان در ذهن بچه میماند و ممکن است از راههای غیر موجهی برای رسیدن به جواب کمک بگیرد. بهترین کار این است که بچه، جواب سوالهای هر چند عجیب و غریب خود را در خانه پیدا کند. با وضعيتي كه شما در بچگي درخانوادهتان داشتيد چه تفاوتي دارد؟ در گذشته، خانوادهها پرجمعیت بود و هم سن و سالهایی بود که اطلاعات را به بچه انتقال دهد اما الان پسر من، جز ما که چیزی حدود 30 سال با او تفاوت سنی داریم، کسی را ندارد که بخواهد به او مراجعه کند. پدرهای سنتی ما به روش خودشان عمل میکردند؛ در نهایت یک پسگردنی میخوردیم و ديگر جرات نداشتیم چیزی بپرسیم. من سعی میکنم تا جایی که درک و عقل پسرم در این سن میرسد، حقیقت را به او بگویم. از روحیه پرسشگری او لذت میبرید؟ طبیعی است که این رفتار او برای من لذتبخش است. برخی از حرکات و جستجوها اقتضای سنش است ولی چیزهای فراتر از آن خوشحالم میکند. خودم هنوز یک چنین رفتارهایی را دارم. وقتی برای فیلمبرداری به شهر دیگری میرویم به سراغ نقشه جغرافیا میروم. نگاه میکنم ببینم الان کجا هستم، چقدر با تهران فاصله دارم، خیابانها چطور است. در مورد کاراکترهایی هم که بازی میکنم همینطور است. مرتب سوال میکنم که اين آدم برادرش کیست، خواستگاهش کجاست، برای چی آمده و چه کار میخواهد بکند. شاید اصلا این موضوعات در فیلمنامه تعریف نشده باشد ولی من در کل زیاد سوال میپرسم. «فربد» هم خودش زیاد سوال میپرسد ؛ بالاخره بچه من است دیگر! رابطهتان با هم چطور است؟ چقدر به هم نزدیکاید؟ رابطهمان خیلی صمیمی است؛ گاهی دوستیم و گاهی رقیب. در میهمانیها به طور طبیعی من را بیشتر میبینند و «فربد» شاکی میشود و سعی میکند توجه همه را به سوی خودش جلب کند. قلک و کتابهایش را میآورد و به همه نشان میدهد. گاهی بازیهایش را میآورد و همه را دعوت به بازی میکند و احساس میکنم که ميخواهد با من رقابت کند. لابد بعدا هم با شما رقابت خواهد كرد. راستش خیلیها سوال میکنند که چرا فرزندان هنرمندان کمتر به سراغ شغل والدینشان میروند. دلیلش این است که هر کاری بکنند به نام پدر و مادرشان تمام میشود. پسر من اگر در آینده بازیگر یا کارگردان شود، همه میگویند پدرش این کارها را برای او کرده است. سایه پدر و مادر روی آنها تاثیر میگذارد. مثلا من خودم. سینما را دوست دارم اما ترجیح میدهم پسرم موزیسین شود و از سایه پدر و مادرش بیرون بیاید. فکر میکنم خودش هم به جایی میرسد که دلش نخواهد وارد این حرفه شود. چرا؟ مگر کارتان را دوست ندارید؟ من اگر یک بار دیگر هم به دنیا بیایم بازیگر میشوم چون از کارهای فنی هیچ چیز نمیدانم. از کل ماشینم فقط بنزین زدن را بلدم! ولی تواناییهای او را برای رشد در رشته موسیقی میبینم. با شخصیتهای مختلف شما در فیلمها چطور کنار میآید؟ در هر فیلمی که من بچه داشته باشم، «فربد» به همه میگوید: «این منم.» حتی در فیلمها هم خودش را همیشه در کنار من میداند. میگوید در این فیلم دختر بودم و در این فیلم پسر. اگر از او بپرسیم که تا به حال چند فیلم بازی کردهای، اسم فیلمهایی را میگوید که من در آنها بچه داشتهام. اگر کسی بگوید که «حسن گلاب» مُرد، میگوید که پدرم زنده است. هنوز قدرت تفکیک واقعیت را از فیلم ندارد. برایش توضیح میدهم که در این فیلم، فلان بچه را آوردند تا بچه من باشد؛ ناراحت میشود و میگوید: «من پسر توهستم و هیچ کسی حق ندارد بچه تو باشد.» درباره بازیگرهاي خانم نقش مقابل من هم شرط کرده که مادرم را نباید عوض کنی! پس هنوز در روياهاي خودش سير ميكند. آره! کارتونها را باور میکند و مدتها در مورد آنها حرف میزند و ما هم باید گوش بدهیم. پدرهای ما زمانی که به دنیا آمدند برق نبود و بعدا وارد زندگی آنها شد. ولی بچههای ما با این وسایل به دنیا میآیند و تصور روزگاری که چنین ابزاری نبودهاند، برایشان امکانپذیر نیست. ذهنیتهایشان خیلی خاص است. ميگويد فلان چيز را برايم بخر. اگر بگویم پول ندارم، در جواب میگوید خوب از بانک بگیر! یا اگر بگویم این اسباببازی را برایت گران خریدم و مراقب باش، میپرسد چندتا خریدیش؟ خیلی سر به سرش نمیگذارم تا به مرور زمان خودش متوجه این مسائل بشود. فکر میکنید برایش پدر خوبی هستید؟ تا آنجایی که در توانم است برایش وقت میگذارم و پدری میکنم اما پدر خوب بودن یک چیز نسبی است و من نمیتوانم دربارهاش قضاوت کنم. کودکی خود من خیلی با پسرم تفاوت داشت. من در شرایط سخت زندگی کردم؛ خانوادهای جنگزده و پر تعداد. تعارف که نداریم، جنگ بود. هم خانوادهها و هم کشور از لحاظ اقتصادی بسیار ضعیف بودند؛ هر چند که شرایط برای جنوبیها خیلی سختتر بود. اصلا دلم نمیخواهد که پسرم در چنین شرایطی باشد. تا قبل از تولد فربد هیچ چیز به اندازه کارم برایم اهمیت نداشت. شاید در مقاطعی کارهایی را انجام دادم که خودم هم قبول نداشتم اما همه اینها به خاطر او بود؛مثلا نزدیک تولدش بود و مسائل مالی برایم خیلی مهم بود و میخواستم که فرزندم تامین باشد.فيلمي را كار كردم كه در شرايط ديگر غيرممكن بود بپذيرم. اگر به خودم باشد سالی یککار، آن هم چیزی که دوست داشته باشم بازی میکنم ولی وقتی خانواده است همه چیز فرق میکند. اینها منت نیست، وظیفه من است. از یک جایی به بعد خانوادهام هم در کارم تاثیرگذار شد. ناراحت نیستید که با اين وضعيت استقلال کاریتان را از دست دادهاید؟ نه، ناراحت نیستم. به نظرم خود این کار هم یک تعدیل مقدس است. هیچ کدام از ما قائم به شغل دیگری نیستیم یا نميتوانيم منتظر باشيم ارث گردن کلفتی به ما برسد. این شغل رودربايستی ندارد، زمانی که پول نیاز داری باید کارهای معمولیتری انجام دهی و کار تجاری بکنی. در غیبتهای طولانی شما برای فیلمبرداری، پسرتان شکایت نمیکند؟ پسرها معمولا به مادرشان تمایل دارند و فربد کمتر در نبود من دلتنگی ميكند. به اندازه خودش این حس را ابراز میکند ولی نه تا حدی که آزاردهنده باشد. شما چی؟ دلتنگ او نمیشوید؟ چرا، من بیشتر از پسرم احساس دلتنگی میکنم. سال گذشته شرایط بسیار خوبی برایم پیش آمد که برای تحصیل به آمریکا بروم؛ 6 ماه رفتم. اما چون نمیتوانستم خانوادهام را ببرم نتوانستم تحمل کنم و برگشتم. اگر شرایطی بود که همه میتوانستیم با هم برویم، حتما میماندم. حس پدر بودن چیست؟ حس درونی آدم چقدر تغییر میکند؟ من دو جا خیلی آدم بزرگواری میشوم؛ یکی وقتی کارگردانی میکنم و یکی وقتی پدر هستم؛ در رابطه با پسرم. بزرگوار به این معناست که از حق خودم میگذرم. حقی که دارم ولی میتوانم از آن بگذرم. شرایطش خیلی شبیه هم است، فیلم هم مال خودت است. شاید در شرایط عادی به خاطر يك برخورد، کله طرف را بکنم ولی موقع كارگرداني براي اينكه به كار لطمه نخورد با لبخندی از کنارش میگذرم. در حالت عادی شاید نه ناز آن آدم را میکشی و نه به او رو میاندازی اما پسرت و عوامل فيلمي كه كارگرداني ميكني استثنا هستند. حتی در زمانی که بازیگر هستم هم این حالت را ندارم، میایستم و از حقم دفاع میکنم. چرا خیلی کم مصاحبه میکنید؟ من کلا از مصاحبه فراریام. با خیلی چیزها مشکل دارم، حرفهایی که گفته میشود ولی غیرقابل چاپ است. الزاما جنجالبرانگیز نیست اما بر اساس چارچوبهای خاصی، قابل انتشار نیست. من میگویم وقتی شما نمیتوانید چاپ کنید، من چرا بگویم؟ خودمان را برای چی خسته بکنیم؟ وقتی من میگویم فردی حضورش در جایی و پستی هیچ کارایی مناسبی ندارد اما حرف من نبايد چاپ شود و به گوش مردم برسد، خب طبیعی است که من هم نمیگویم. بقیه مصاحبهها هم كه به تعریف و حرفهاي بياهميت میگذرد. تیم مورد علاقهات كدومه؟ ماشینت چیه؟ و ... . آدم یا باید حرف بزند یا نه. بارها شده که حرفهایم موقع چاپ حذف شده. به مطبوعات هم حق میدهم چون باید بر اساس چارچوبها و قوانین این جامعه زندگی کنند. اين دفعه هم چون فربد از عکسهای مجله شما خیلی خوشش آمد اصرار كرد. بعد شما گفتيد اگر عکسی چاپ میشود، مصاحبه هم باشد و من قبول كردم. بعد از تولد فربد، حستان نسبت به پدرتان عوض نشد؟ جنس ارتباط ما با پدرانمان شکل دیگری بود، خیلی سنتی و تعریفشده بود. تعداد بچههای آن دوره هم خیلی زیاد بود. پدرها هم چیزی شبیه دیکتاتور بودند و وجاهتشان فرق میکرد. من آخرین پسر خانوادهام. دختر بزرگترین برادرم، یکسال از من کوچکتر است. نوع روابط و دیالوگهای ما با پدرانمان خیلی متفاوت بود؛ خیلی یک طرفه بود. آدمها دوست دارند هر چه را که نداشتهاند، برای بچههایشان فراهم کنند. فربد در خانه از کي حساب میبرد؟ هیچکس! الان حرف آخر را در خانه ما فربد میزند. شاید زمانی با او مشکل داشتیم که زودتر بخواب ولی الان که به مهدکودک میرود، میداند که دیر بخوابد، دیر هم بلند میشود و مدیر مهد از او دلیل این کار را میپرسد. مدیر مقتدری به نام خانم انصاری، دارند که خیلی خوب در این موارد با بچهها وارد تعامل میشود. دو تا مربی خیلی خوب دارد، خانم رکسانا و کارولین. سن اینها هم از ما کمتر است و هم به واسطه اینکه با تعداد بچههای بیشتری در ارتباط هستند، بچهها به خوبی آنها و توصیههایشان را میپذیرند. این خلا سنی در مهدکودک پر میشود. هر وقت فربد کاری بکند، ما به خانم انصاری ارجاعش میدهیم؛ خانم انصاري شورای امنیت خانه ما محسوب میشود! فربد هم هميشه بسته پیشنهادی را میپذیرد و شلوغسازی را متوقف میکند! شما شرایط زندگیتان خیلی تغییر کرده است. از یک زندگی عادی به خاطر تواناییهایتان به یک شهرت رسیدید. خودتان را آدم موفقی میدانید؟ من هیچ وقت دوست نداشتم بازیگر شوم، آرزوی من کارگردانی بود. در کارگردانی شکست خوردم و فیلمم توقیف شد اما در بازیگری دیده شدم. هنوز هم ترجیح میدهم فیلم بسازم ولی به شغل بازیگری احترام میگذارم و سعی میکنم هر چه در توان دارم، برایش بگذارم. شما يك بازيگر شناخته شده هستيد. اين به نظرتان موفق نيست؟ من الان با سال 68 که در دانشگاه تهران تئاتر میخواندم خیلی تفاوت دارم، خیلیها من را میشناسند. با این حال هنوز به جایگاهی که خودم ته دلم میخواستم، نرسیدهام. وقتی افراد از من درباره کارهای ضعیفی که بازی کردهام سوال میپرسند، خوشحال میشوم. میفهمم که كارهاي من برای این فرد اهمیت دارد و برایم جالب است. میفهمم که كارهايم را دنبال ميكنند و تشويق ميشوم كه جلو بروم. پس هنوز خودتان را يك بازيگر بزرگ نمی دانید؟ اگر روزی فکر کنی که در جایگاهت بهترینی، آن روز مردهای. وقتی از وجود یک رقیب دیگر نترسی، تمام شدهای؛ نابود شدهای. همچنان این جاهطلبی را دارم و میگویم که فیلم خوبم را هنوز بازی نکردهام. یکسری جبرهای جغرافیایی همه جا همراه ما وجود دارد، کاری هم نمیشود کرد. یک بازیگر عرب وقتی فیلم را بازی میکند، در 17 کشور بازخورد دارد یا یک بازیگر انگلیسی زبان که شاید سطحاش از من هم پایینتر باشد این امکان را دارد که در عرصه وسیعتری دیده شود. ما چند کشور فارسی زبان داريم؟ طنز ما فقط در ایران معنا دارد. کسی که در سینمای انگلیسی زبان و در شرایط برابر با من کار میکند، چیزی نزدیک به یک میلیارد مخاطب از من جلوتر است. بخشهایی از موفقیت دست ما نیست اما با همین شرایط و چارچوب و فضا، آدم خیلی بیشتر باید ترقی و تجربه کند. براي همين است كه نميخواهيد فربد بازيگر شود؟ فربد اگر بخواهد مثل من بازیگر شود، خوبیها و بدیهای زیادی برایش دارد؛ مثل همه بچههایی که وارد کار پدر و مادرشان میشوند. هم از دیگران جلوتر است چون از پدرش چیزهایی یاد گرفته و هم تجربههای شخصی زیادی را از دست میدهد. اگر هم به موفقیت برسد در سایه پدرش است. هر پدری دوست دارد فرزندش در بالاترین جایگاه باشد. باید بچه عرق بریزد که لوس بار نیاید. بنا به تواناییهای پدر و مادرش، بیسواد نشود. من کارها و كمكهايي به او میکنم که شاید برایش خوب نباشد. اما همه بازيگرها كه مسير شما را طي نميكنند. بعضيها با آشنا وارد سينما مي شوند، بعضيها به خاطر قيافهشان، بعضيها خوش شانساند. به همين خاطر هم هست كه خيليهايشان رفتار حرفهاي ندارند. درست است؟ ما بازیگر لوس زیاد داریم. اما تقصیر خودشان نیست؛ همه جای دنيا چنین چیزی وجود دارد که فرد بنا به جریانی وارد سینما شده است. برخی زرنگی میکنند و در زمان مناسبی خودشان را از این جریان خارج ميكنند؛كساني هستند كه وقتی با فیلمهای تجاری تثبیت شدند، از خودشان مایه گذاشتند و حتی مجانی بازی کردند که از آن ژانر جدا شوند ولی عدهای همان بچه لوس باقی ميمانند و زمانی که دورهشان تمام شد، کنار گذاشته ميشوند و به تاریخ ميپيوندند. آدم باید خیلی مراقب باشد. اگر قرار است بچهات در شغل تو قرار بگیرد باید بگذاری از صفر شروع کند و سختیها را تحمل کند در عین حال مراقبش باشی که نسوزد. پدر الگوی بچهاش است. نمیتواند کاری را انجام دهد و بچهاش را از آن منع کند. یک پدر چه چیزهایی را باید مراعات کند؟ پدر خیلی محدودیت دارد و باید مراقب رفتارش باشد. تو داری یک انسان را تامین میکنی و خیلی جاها لازم است در قبالش کوتاه هم بیایی. او آدمی است که هستیاش از توست. پدري و رسيدگي كردن وظیفه است و باید پدرها انجام دهند. وقتی به کسی پول میدهی توقع داری به تو سلام کند اما بچهای را که هستی بخشیدهای، باید همواره مراعاتش کنی و بگویی حق با اوست. همه ما تا زمانی که پدر نشدهایم، فکر ميکنیم پدرمان هيچ کاری برایمان نکرده و هر آنچه کرده وظیفهاش بوده است؛ با مرور زمان تازه فداکاریهای آنها را میفهمیم. تا زمانی که پدر نشده باشیم نمیفهمیم بر پدرمان چه گذشته است. هر چند که خیلی از آدمها وجود دارند که از سنین کم مستقل شدهاند و نانآور خانه بودهاند اما اینها استثنا هستند. آدمی که در فیلم هایش گاهی خیلی عصبی است، در خانه چطور است؟ زندگی هر آدمی ابعاد گوناگونی دارد. همه احساسات دنیا در یک آدم وجود دارد. همه ما خشم، شهوت، رافت، حسادت، طنز ،خشونت و همه و همه را داریم. یک بازیگر کارش این است که بر روی احساساتش تسلط کامل داشته باشد و در شرایطی که لازم است به بهترین شکل از آنها استفاده کند و باورپذیر کند. اما شما نقش منفي زياد بازي ميكنيد و باورپذير. به خاطر اين نيست كه تجربه شخصياش را داريد؟ برخی بازیگرها تبدیل به الگو شدهاند؛ الگوی یک پدر نمونه یا یک بازاری یا حتی یک چهره ارزشی. من حاضر نیستم یک چنین نقشهایی را بازی کنم. ما در کشوری زندگی میکنیم که بعد از اجرای تعزیه، بازیگر نقش «شمر» را میزنند! آدمها تو را در فيلم میبینند با نقشهایت معنا میشوی. من از نقشهایی که فقط خوبند یا فقط بد، بیزارم. نقش باید زنده باشد. من یادم نمیآید نقش مثبت بازی کرده باشم. نقشهای منفی به نظرم جای بهتری برای بازی دارد، هر چند که معمولا دیده نمیشوند. شاید در «ارتفاع پست» پدر دلسوزی باشم اما هواپیماربایی کار مثبتی نیست. حتی نقش پلیسی که در «صحنه جرم» بازی کردم، خیلی آدم مثبتی نبود. همه نقشهایم خاکستری بود. بازیگر باید مراقب باشد به دام نقشهای يكبعدي نیفتد تا در سینما پویا باشد. دوستداشتنی با باورپذیري تفاوت دارد. بازیگر منفی میتواند یک آدم اغراقشده باشد. «فرحان» در عروس آتش یک آدم دوستداشتنی نبود اما آنقدرپرداخت خوبی داشت که باورش ساده میشد. نقش منفی را دوست دارم. منفور با منفی فرق دارد، نقش منفی باید زنده باشد. بین بازيگران سينمای ايران چه كساني را ميپسنديد؟ خيليها كه الان نميتوانم اسم همهشان را بياورم. مثلا از بين جوانترها «حامد بهداد» خوب بازی میکند؛ نقش را خوب می فهمد و نان صورت و خوشگلیاش را نمیخورد. نگاهش به حرفهاش درست است، درست انتخاب میکند، صدایش هم خوب است. او یکی از استعدادهای بی نظیر این سینماست و من تردید ندارم که تبدیل به یکی از بزرگترین ستارههای تاریخ سینمای ما میشود و این از شانسهای سینماست که ما الان حامد را داریم. کنار خیلیها که دیگر خودشان را تثبیت کرده اند. دیگر کی؟ «بهروز وثوقی» تنها بازیگر سینمای ایران بود که هم در سینما تجاری و هم در سینمای درجه یک زمان خود بازیگر محبوب و خوبی بود. هم در فیلمهایی بازی میکرد که گیشه داشت و هم اگر فیلمی مثل «تنگسیر» قرار بود ساخته شود، به سراغ او میرفتند. بعد از او دیگر هیچ فردی این توانایی را نداشت که هم وجاهت چهره داشته باشد و هم در سینمای هنری دیده شود. سینما ويترين جامعه ماست؛ مردم هم میخواهند بخندند و هم میخواهند فکر کنند. باید فیلمهایی در آن باشد که تمامی طبقات جامعه را پوشش دهد. طبیعی است که بازیگرانش هم همینطور هستند. وقتی بازیگری را با مو و گریم خاصی میپسندند، آن بازیگر باید در همان قیافه بماند تا موفقیتاش هم حفظ شود. این موضوع خیلی هم دست بازیگر نیست، وقتی کارگردان كارش طنز نیست اما فیلم طنز میسازد، این عواقب را هم دارد. نقشهایتان را چطور پیدا میکنید؟ من برای نقشهایم به دنبال مشابهاش در آدمهای کنار خودم و در جامعه میگردم. چیزی به نام تمرکز را سر صحنه ندارم ولی قبل از آن خیلی درباره نقشم فکر میکنم و میگردم تا پیدایش کنم؛ وقتی سر صحنه میآیم میدانم نقشم کیست و به آن رسیدهام. فیلم زیاد میبینم و رمان هم زیاد میخوانم. چه فیلم هایی مثلا؟ همه جور فیلم. مثلا Face off به نظرم فیلم خیلی مهمی نیست اما تمام ساختارهای فیلم اکشن را رعایت کرده و در عین حال یک مفهوم فلسفی هم دارد. درست است که متعلق به سینمای تجاری است اما خوب ساخته شده است. فیلم «جایی برای پیرمردها نیست» هم همینطور، فیلم خوشساختی بود. من عاشق رمان «کلیدر»ام، اگر قرار باشد یک نقش را بازی کنم و از بازیگری کنار بروم، نقش «گل محمد» است. به نظرم بازی در آن برای یک عمر کافی است. یک وقتهایی دلم میسوزد وقتی نقش هدر میرود، احساس میکنم اگر فرد دیگری بازی میکرد خیلی بهتر بود. به نظرم فیلم «گلادیاتور» یک فیلم کامل است و آرزوی هر بازیگر مردی است که در آن بازی کند؛ همه چیز فیلم تکمیل بود. به نظر من بازی «امپراتور» خیلی بهتر از «راسل کرو» بود. بازیگراني که نقش منفی بازی میکنند خیلی به چشم نمیآیند ولی بازی آنها بسیار خوب است. شما در کل آدمی عصبیاي هستید؟ عصبی بودن همیشه بد نیست. ما 8 سال عصبی بودیم اما ایستادیم و جنگیدیم و اسمش را هم گذاشتیم «دفاع مقدس». ما در این مملکت با بمب و تانک جنگیدیم و اسمش را گذاشتیم دفاع. کاری نمیتوان کرد؛ وقتی تعرض صورت میگیرد طبیعیترین راه برخورد است. خدا کند در موقعیتش قرار نگیریم اما در شرایط خاص این برخوردها غیرقابل اجتناب است. در طول تاریخ یاد گرفتهایم که از کنار مسائل بگذریم. اگر بخواهیم به دور و اطرافمان گیر بدهیم، تمام روز آدم گرفته میشود. بعضی وقتها آدمها میگذرند، برخی میایستند و برخی هم درگیر میشوند. تجربه نشان داده که کسی که میگذرد، برنده است. اما من اگر هم رد شدهام، شب عذاب وجدانش را داشتهام. من خیلی چیزها را از دست دادهام چون نخواستهام باج بدهم. در بچگی هم همينطوري بودید؟ در بچگی همیشه من یک طرف دعوا بودم. یکبار که سر ضبط بودیم مشکلی پیش آمد و دعوا شد. من به همه گفتم این اولین بار است که دعوا میشود و من در آن نیستم و دارم طرفین را جدا میکنم! به چیزهایی که باب میلم نیست، ميایستم و اعتراض میکنم. ورزش ميكرديد؟ همیشه والیبال و بسکتبال بازی میکردم. حرفهاي؟ (به شوخي)آره!. به NBA هم رفتم اما حقم رو خوردند!!! زمان جنگ سربندر بودم و در حد تیمهای محلی و استانی بازی میکردم. حالا چطور؟ الان به جز بدنسازی، در حد منچ و مارپله ورزش میکنم. از سن چهل سالگی به بعد رشد طولی آدم تمام است و رشد عرضی شروع میشود. ما هم که مجبوریم مراقب این مسائل باشیم تا چاق نشویم. تقریبا چیزهایی که میخورم همهشان رژیمی است. چربی، سرخکردنی، قند را که همه میدانند، نمیخورم و ورزش میکنم. چاق شدن که کاری ندارد، تا خودت را ول کنی میشی مثل کدو و قل میخوری! چقدر شهر و محل زندگیتان در کارتان تاثیر داشته است؟ نمیدانم جغرافیای محل زندگی من و 8 سال جنگ چه سرنوشتی در زندگی من داشته است. یکی از سکانسهای «عروس آتش» که در قایق میگذرد، در حوالی آبادان و در «قُصبه» فیلمبرداری شد؛ جايي كه پدر من اهل آنجاست. یک لحظه تا دوربین و همه چیز آماده شود در آب نگاه کردم و فكر كردم اگر یک کم اتفاقات جا به جا میشد، این الان زندگي واقعي خود من بود؛ یک مرد جنوبی که قایق دارد و ماهیگیری میکند. و شما از همین محیط بود که بیرون آمدید. خیلیها از آبادان آمدهاند. قبل و بعد از جنگ آدمهای بزرگی در آبادان زندگی و رشد کردند؛ امير نادري ، نجف دریابندری، ناصر تقوايي و كساني مثل اسماعیل فصیح و ابراهیم گلستان كه در اين شهر نفس كشيدند و زندگي را تجربه كردند. جنگ زندگی همه ما را به نوعی تغییر داد. آبادانیها زمانی به واسطه حضور انگلیسیها، خیلی جلوتر از شهرهای دیگر بودند. آنها خیلی اهل آداب هستند و حتی اگر پولش را نداشته باشند سعي ميكنند تیپشان را درست كنند!. که به خاطر این اخلاق معروف هم شدهاند. ذاتا آدمهای خیالپردازی هستند؛ فنی نیستند و در عوض خیلی هنری هستند. جو تاریخی است که بر آنها حادث شده. همین امر باعث شده که «نه» نگویند و حداقل با خیالش زندگی کنند. اغراق در وجودشان خیلی زیاد است؛ به خاطر هیچی رفیق می شوند و به خاطر هیچچیز هم به رفاقتشان را به هم میزنند. عشقشان به فوتبال هم از آن خصوصيات منحصر به فردشان است. درست است. یک تیم فوتبال بیشتر ندارند که تیم ثروتمندترین وزارتخانه، وزارت نفت، این کشور است. اما حمایتهایشان تا وقتی است که تیم خوب بازی کند؛ حيف هم هست. «صنعت نفت» طرفدار زیاد دارد ولی این تیم مدیریت درستی ندارد تا بتواند به جایگاه بهتری دست پیدا کند. این مردم هم از لحاظ احساسی و هم از لحاظ عاطفی به چیزهایی احتیاج دارند که دلشان خوش شود. اما نفت نتوانست در ليگ برتر بماند. شما دلتان نميخواهد علايق شخصيتان را بنويسيد؟ چرا. خیلی دوست دارم سایتی داشته باشم که بتوانم چیزهایی را که دوست دارم بنویسم. از آپارتماننشینی خوشم نمیآید، دلم خانهای میخواهد برای خودم که در آن مرغ و خروس داشته باشم. طبیعت را خیلی دوست دارم؛ به خصوص شمال ایران را. اگر روزی کارم کم شود و پولم زیاد حتما برای زندگی از تهران میروم. آنجا ميتوانم از چيزهايي كه دوست دارم بنويسم. منبع خبر : زندگی ایدهآل
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پرشین وی]
[مشاهده در: www.persianv.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 592]
-
سینما و تلویزیون
پربازدیدترینها