تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس در روز جمعه ناخن‏هايش را كوتاه كند، عمر و مالش زياد مى‏شود.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834777696




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هوالوهاب


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: هوالوهابصدای زنگ تلفن سكوت خانه را میشكند.نگاهی به ساعت دیواری می اندازم. عقربه ها ساعت 7 را نشان میدهند.با خود میگویم: "حتما حمید هست. "- بله-سلام-سلام،حال شما؟ از این طرفها،یاد ما كردین؟- اختیار دارین. ما كه همیشه به یاد شما هستیم! چه خبر؟- سلامتی.- تنهایی؟ به خدا شرمندم.-نه بابا این حرفها چیه؟بلاخره كه چی؟ امروزنشد فرداكه باید میرفتی سر كار!- ولی ما هنوز یه هفته هم نیست كه اومدیم سر خونه و زندگیمون.یه هفته هم نیست كه زندگیمون رو شروع كردیم. ولی هنوز هیچی نشده از هم دوریم.- این حرفها چیه؟از هم دوریم یعنی چی؟خب تو رفتی سر كار بر میگردی دیگه.این حرفارو رو نداریم!- آخه یه مشكلی پیش اومده؟- چه مشكلی؟- من امشب تا ساعت 12، 1 نمیتونم بیام خونه.- ای بابا همچین میگی یه مشكلی پیش اومده، فكر كردم چی شده؟!عیبی نداره .چند ساعت دیرتر میای خونه!همین!- آخه مامان نگرانه.- نگران چی؟- میگه زینب یه دختری بود تو خونشون پر از رفت و اومد حالا آوردیش تو شهر غریب تو تنهایی؟- چی بگم والّا،ولی من خودم قبول كردم حمیدجان.هر كی خربزه میخوره پای لرزش هم میشه!- هههه،آره .به هر حال اگر كاری داشتی یا مشكلی پیش اومد حتما تماس بگیر.- چشم.- آفرین دختر خوب.- هههه،خداحافظ .- خداحافظ .گوشی را میگذارم اما حوصله از جا بلند شدن را ندارم. سرم را به صندلی تكیه میدهم. با خود میگویم:"اگر حمید بیاد خونه حتما خیلی گرسنشه. پاشم واسش یه چیزی درست كنم."تلویزیون را روشن میكنم و به آشپزخانه می روم تا با شنیدن صدای اذان برای نماز آماده شوم... .بعد از نماز و مناجات شعبانیه دوباره به آشپرخانه میروم .ساعت11 است .از بیكاری حتی سفره را هم انداخته ام.فقط مانده غذا را بكشم ولی تازه ساعت 11 است.......باز هم صدای تلفن....حمید است......- بله.-سلام.- سلام ، به به حمید آقا.- ببینم،اونجا چه خبره؟تو چرا اینقدر شارژی؟- آخه من تنها نیستم.با تعجب میپرسد:-باریكلا كی پیشته؟ مامان اینا اومدن اونجا؟- نه بابا .- پس كی؟- خب معلومه ، خدا!با خنده میگوید:خب ،پس خوش بگذره.ادامه میدهم:تازه از یه نفر دیگه هم دعوت كردم، اگه دوست داشته باشه میاد.- كی؟- همون كه شب تولدش زندگیمون رو شروع كردیم!- به به،پس دیگه جمع تون جمه! فقط حیف كه من نیستم.- اگه آقا اومد نگرش میدارم تو هم بیای .- باشه.- ببین، شام براشون باقاله پلو درست كردم.فقط خدا كنه دوس داشته باشن.- حتما دوس دارن، خب معلومه تو درست كردی دیگه.- ان شاا... خوششون میاد.- كاری نداری؟- نه،خداحافظ .- منم سعی میكنم تا یه ساعت دیگه بیام ،خداحافظ. .- به سلامت .به یاد آقا می افتم.....دلم می گیرد....آقا اینجا دیگه خونه خودمه ......ببخشید چیزهای درست و حسابی نداره......آخه ما زندگیمون رو تازه شروع كردیم...... قابل شما رو نداره آقا ....یه باقاله پلو ساده هست......بكشم؟؟؟بیارم؟؟؟الان میارم....اخ،یادم رفت سه تا بشقاب بزارم!الان همه چیز رو درست میكنم......وقتی به طرف آشپزخانه می روم با خود میگویم: "چم شده؟با خودم حرف میزنم؟نه دیگه از آقا دعوت كردم."خب،همه چیز درست شد...اینم باقاله پلویی كه قولش رو داده بود.....آقا،همه چیز رو درست كردم، تشریف نمیارین؟.....به دور و برم نگاهی میاندازم.....هیچ كس نیست....دلم می گیرد....به در تكیه میدهم و با او درد و دل میكنم.- آقا تو رو خدا بیاین دیگه...به خدا یه لقمه كه این حرفها رو نداره...اگه ما رو قابل نمیدونین كه بیایم پیشتون اقلا شما تشریف بیارین.....یه لقمه هم بخورین كافیه....نگاهی به سفره میاندازم...انگار سفره چیزی كم دارد.....یا حسین(ع).....آب،آب یادم رفت....به نیت لب تشنه امام حسین(ع)... اول سر سفره چند لیوان می گذارم...... بعد می روم تا پارچ آب را بیاورم ....- خب اینم آب....وای خدا......یك قاشق كنار ظرف غذاست و یك قاشق از غذا نیست.....سرم را بالا می آورم....اشك در چشمانم حدقه میزند....نمیفهمم چه طور پارچ را در سفره میگذارم....خیره خیره به آقا نگاه میكنم...با آن لباس سبز و چهره ی نورانی كه از نورانیتش نمی توان اجزای صورت را تشخیص داد....با بغضی كه در گلویم نشسته فقط می توانم بگویم:"خوش آمدید آقا........"میمنت کیانی نژاد بهار 83




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 393]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن