تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 13 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):به خداوند امیدوار باش، امیدی که تو را بر انجام معصیتش جرات نبخشد و از خداو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837527136




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تاملی بر اشعار لی پو بزرگترین شاعر چین


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: فرشته ی مطرودزایری بود که کولباری پر از کتاب بر پشت داشت و هزار و صدها فرسنگ و بیشتر طی طریق می کرد، زیر آستین، دشنه ای داشت و در جیب، دیوانی شعر.

به هنگام سلطنت مینگ هوانگ، فرستادگانی از سرزمین کرده آمدند و پیامی آوردند. این پیام را به خطی نوشته بودند که هیچ یک از وزیران نمی دانستند. فغفور به شگفتی افتاد و گفت: «آیا در میان کلانتران و دانشمندان و دلاوران بیشمار ما کسی نیست که ما را از این مخمصه خلاص کند؟ اگر تا سه روز رمز این نامه گشوده نشود، همه از خدمت طرد خواهید شد.»وزیران از بیم باختن منصبها، و نیز سرهای خود، روز را به تلخی گذراندند و کنکاش کردند. سرانجام، وزیر هوچی چانگ به اورنگ فغفوری نزدیک شد و گفت: «این بنده رخصت می خواهد تا به عرض خداوندگار معروض دارد که در این شهر شاعری هست پر خرد، به نام لی؛ با دانشهای بسیار آشناست، و کاری نیست که از وی بر نیاید. بفرمای تا نامه را بخواند.» فغفور فرمان داد که لی بیدرنگ به دربار آید. لی نپذیرفت و پیغام فرستاد که دانشمندان دولتی رساله ای را که او در امتحان استخدام دولتی نوشته است، مردود دانسته اند، و بنابراین معلوم است که او نباید برای خواندن چنان نامه ای شایستگی داشته باشد. فغفور عالیترین لقب و خلعت مخصوص اهل علم را به او اعطا کرد و دل او را به دست آورد. پس، لی به دربار آمد و چون ممتحنان امتحان استخدام دولتی را در میان وزیران دید، آنان را واداشت که کفش از پایش بیرون آورند. سپس نامه را ترجمه کرد. دولت کره اعلام داشته بود که برای برافکندن یوغ چین آماده ی جنگ است. لی، در پاسخ، نامه ای خردمندانه و ترساننده نوشت، و فغفور بی تردید آن را توشیح کرد، زیرا، به تلقین هو چی چانگ، تقریباً باور کرده بود که لی فرشته ای است که بر اثر شرارتی از آسمان رانده شده است. حکومت کره، پس از دریافت آن نامه، زبان به معذرت گشود و خراج فرستاد، و فغفور قسمتی از خراج را به لی بخشید.گویند شبی که لی پو زاده می شد، مادرش تای پوشینگ ستاره ی سپید بزرگ یا زهره را، که در مغرب زمین «ونوس» می خوانند، به خواب دید. پس، کودک خود را لی (به معنی «آلو») نام نهاد و تای پو (به معنی «ستاره ی سپید») لقب داد. لی در ده سالگی بر همه ی آثار کنفوسیوس تسلط یافت و چکامه هایی جاویدان آفرید. در سال دوازدهم عمر، زندگی فیلسوفان پیش گرفت و به کوهستان پناه برد و سالها در کوهها زیست. در آنجا سخت تندرست و نیرومند شد، شمشیر زنی آموخت، سپس هنرهای خود را به جهان اعلام داشت: «هر چند که قامتم از هفت پای [چینی] کمتر است، قوت آن دارم که ده هزار مرد را برابری کنم.» (ده هزار، در بین چینیان، معنی «بسیار» می دهد.) پس از آن، از سر فراغت، در اکناف زمین به مسافرت پرداختسپس همسری برگزید، اما چنان اندک مایه بود که زن ترکش گفت و کودکان را با خود برد. آیا این ابیات اشتیاق آمیز به یاد اوست یا به یاد یاری شورانگیزتر؟دلاراما، زمانی که اینجا بودی، خانه را پر گل می کردم.دلاراما، اکنون رفته ای – تنها تختی به جای مانده است.لحاف منقش، روی تخت جمع شده است؛ نمی توانم بخوابم.سه سال از رفتن تو می گذرد. هنوز عطری که از خود به جا گذارده ای، مفتونم می کند.این عطر را تا ابد در مشام خواهم داشت. اما کجایی تو، محبوبم؛ آه می کشم – برگهای زرد از شاخه به زیر می افتند.زاری می کنم – شبنم سپید روی خزه های سبز چشمک می زند.وی برای تسلای خود در سلک «شش لاابالی باغ خیزران»، که بی شتاب می زیتسند و با ترانه ها و شعرهای خود نان می خوردند، درآمد. چون شنید که در نیائوچونگ شرابی عالی هست، به سوی آن شهر، که حدود پانصد کیلومتر با او فاصله داشت، روانه شد. در سفرهای خود با توفو، که والاترین شاعران چین و همسنگ او بود، آشنا شد. دیرزمانی با هم غزل سرودند و برادرانه دست به دست دادند ، تا آن که شهرت، آنان را از یکدیگر جدا ساخت. همه ی مردم آنان را دوست می داشتند، زیرا، مانند پارسایان، بی آزار بودند و، با غرور و اخلاص، یکسان با شاه و گدا رفتار می کردند. عاقبت به چانگان پا نهادند؛ هو، وزیر صاحبدل، چنان مفتون اشعار لی پو شد که برای پرداخت پول مایحتاج او زینت آلات زرین خود را فروخت. توفو در وصف لی پو گوید:اما پو، جامی سرشار به او بده،صد شعر خواهد ساخت.درون میکده ای در یکی از خیابانهای چانگانچرت می زند؛و با آنکه ولینعمتش او را فرا می خواند،پا در زورق سلطنتی نمی گذارد،می گوید: «خداوندگارا، بر من ببخشا،من خدای شرابم»لی پو در مدح «بی آلایش بزرگ» (یانگ کوی فی) شعر می سرود و از این رو فغفور بدو دوستی می نمود وصله بارانش می کرد. روزی مینگ هوانگ در «کوشک عود» جشن شقایق برپا داشت و لی پو را احضار کرد تا به افتخار محبوبه اش شعر سراید. لی پو چنان مست بود که شعر گفتن نتوانست. ناچار آب سرد بر چهره ی مهربانش ریختند تا به خود آمد و غزلسرایی آغاز کردو، در وصف رقابت گلهای شقایق با بانو یانگ کوی فی، داد سخن داد:جلال ابرهای دامن کش در جامه ی اوست،و جلوه ی گل در چهره ی او.ای منظر آسمانی، تنها در آن بالابرفراز «کوه گوهر»،یا در «قصر بلورین» پریان، در زیر ماه یافت می شود!با اینهمه او در این بستان زمینیباد بهاری بآرامی بر نرده ها می وزد،و دانه های درشت شبنم می درخشند...پیروز است شوق بی پایان عشق،که با باد بهاری در دل خانه کرده است.کیست که از چنین ستایشی خرسند نشود؟ با این وصف، بانو یانگ دانست که شاعر او را ظریفانه هجو کرده است، و از آن پس کوشید تا شاه را به او بدگمان سازد. پس، فغفور بدره ای به لی پو داد و روانه اش کرد. یک بار دیگر شاعر راه سرگردانی پیش گرفت. به «هشت تن جاویدان جام »، که نقل مجالس چانگان بودند، پیوست و با شاعری به نام لیولینگ همداستان شد: لیولینگ متوقع بود که همواره دو خادم به همراه داشته باشد: یکی با کوزه ای از نوشیدنیها ، تا به خواجه نوشاند؛ و دیگر با بیلی آماده ی کار؛ تا چون خواجه را از پا در آورد، او را به خاک سپارد! می گفت: «امور این جهان مانند سبزاب رودخانه نااستوار است» براستی شاعران چین بر سر آن بودند که طهارت خشک فیلسوفان آن سرزمین را جبران کند، و از مله لی پو می گفت: «از بهر شستن غمهای دیرینه ی روح خود، صد خم شراب نوشیدیم.» وی مانند عمر خیام بشارت انگور را به جهانیان می رساند:رود تند رو به دریا می ریزد و دیگر باز نمی گردد.آیا نمی بینی که، بالای آن برج بلند، سپید موییدر برابر آیینه ی روشن خود اندوه می خورد؟جعدش، بامدادان، مانند ابریشم سیاه بود.شامگاهان، سراسر چون برف.بیا تا می توانیم از خوشیهای کهن طرفی بندیمو ساغر زرین را از کف ننهیم و بی آن در ماعتاب نمانیم. ...تنها آرزمند نشئه ی دیرپای شرابم،و همین خواهم که هرگز به خود نیایم. ...بیا امروز من و تو با هم شرابی خریم!چرا بگوییم بهایش را نداریم؟اسب من آراسته به گلهای زیباست،قبای پوستین من هزار قطعه زر می ارزد،از پسرک (خادم) می خواهمکه اینها را بدهد و شراب شیرین بگیریدآنگاه من و تو غمهای ده هزار قرن رافراموش می کنیم.این غمها چه غمهایی بودند؟ خلجان عشق مردود؟ بعید است، زیرا با آنکه چینیان مانند ما عشق به دل راه می دهند، شاعران آنان به شدت ما از درد آن نمی نالند. تراژدی انسانی، بدانسان که از اشعار لی پو بر می آید، بازتاب حوادث بسیار است: جنگ و تبعید، هجوم آن لوشان و سقوط پایتخت، فرار فغفور، مرگ یانگ کوی فی، و بازگشت مینگ هوانگ به قصرهای ویران شده ی خود. لی پو سوگواری می کند: «جنگ را پایانی نیست.» و سپس با زنانی که شوهرانشان قربانی مریخ، خدای جنگ، شده اند، به همدردی می پردازد:دی ماه است. دخترک افسرده ی وچو را بنگر!نمی خواند، لب به تبسم نمی گشاید. ابروهای پروانه آسای او ژولیده اند.دم در می ایستد و رهگذران را می نگرد،و او را به یاد می آورد که تیغ برگرفت و برای حفظ مرز رفت،او که در سرمای آن سوی دیوار بزرگ رنج عظیم برد،او که در جنگ فرو غلتید و هرگز باز نمی گردد.در تیردان زرینی، آراسته به پوست ببر،در میان تار عنکبوت و گرد وغبار سالها،دو تیر با پرهای سفید به یادگار مانده اند.ای رؤیاهای میان تهی عشق، دیدار شما چه غماست!دخترک تیرها را بیرون می آورد و می سوزاند و خاکستر می کند.با ساختن سد می توان از جریان رود زرد جلو گرفت،اما به هنگام برف و باد شمال، که می تواند از اندوه او بکاهد؟لی پو را می توانیم در نظر آوریم که از شهری به شهری و از امارتی به امارتی می رود. آنچنان که تسوی تسونگ چی او را وصف می کند: «زایری هستی که کولباری پر از کتاب بر پشت داری و هزار و صدها فرسنگ و بیشتر طی طریق می کنی، زیر آستین، دشنه ای داری و در جیب، دیوانی شعر.» در این آوارگیهای طولانی، دوستی دیرین او با طبیعت وی را از آرامشی ناگفتنی برخوردار گردانید. از لابلای اشعار او سرزمین گل آذینش را می بینیم و در می یابیم که تمدن شهری که تمدن شهری در آن زمان بار سنگین ر روح چینیان نهاده است:چرا درمیان کوههای سرسبز به سر می برم؟می خندم و پاسخ نمی دهم. روحم آرام است،روحم در آسمان و زمینی دیگر، که از آن هیچ کس نیست، ساکن است.درختان هلو غرق در گلند، و آب روان است.همچنین:ماهتاب را در پای تختم دیدم؟و پنداشتم که یخ بر زمین نشسته است.سرداران، به نام کوثر تسی ای، که شورش آن لوشان را فرو نشانیده بود، وساطت کرد و حاضر شد که درجه و عنوان او را بگیرند و جان لی پو را ببخشایند. در نتیجه، حکومت از قتل لپی پو چشم پوشید و به تبعید او اکتفا ورزید. خوشبختانه بزودی فرمان عفو عمومی صادر شد، و لی پو با گامهای ناتوان و لرزان به سرزمین خود بازگشت. سه سال بعد، در بستر بیماری افتاد و درگذشت. اما راویان، که چنین مرگ ساده ای را برای چنان روح بزرگی شایسته نمی دانسته اند، روایت کرده اند که شبی، در حالت شوق و جذبه، برای گرفتن تصویر ماه در آب، خود را به رودی افکند و غرق شد!سی جلد شعر لطیف و رقت آمیز از او مانده است و او را بزرگترین شاعر چین معرفی می کند. یک نقاد چینی می گوید: «وی تارک رفیع تاک است و از هزار تل و کوه بالاتر رفته است. خورشیدی است که هزار هزار ستاره ی آبی در برابر آن درخشش تابناک خود را از کف می دهند.» مینگ هوانگ و بانو یانگ مردند، ولی نغمه ی لی پو هنوز جان دارد:کشتی من از چوبهای گرانبهاست. و سکانی دارد از ماده ای کمیاب.خنیاگران، با نی لبکهایی از خیزران و طلا، در دو سر آن می نشینند.چه خوش است کوزه ای شراب به دست گرفتن،دختران نغمه سرا در کنار داشتن،و شادمان با امواج بدین سوی و آنسوی رفتن!شادمانترم از آن پری که در هوابر درنای زردفام خود سوار بود؛و آزادم همچون آدم دریایی که، بی هدف، مرغان را دنبال می کرد.اکنون، به نیروی خامه ی الهام یافته ی خود، «پنج کوه» را درهم می شکنم.شعر من زاده شده است می خندم، و شادیم گسترده تر از دریاست.ای شعر بیمرگ! ترانه های چوپینگ همچون مهر و ماه پرشکوه است،حال آنکه کاخها و برجهای شاهان "چون" از تپه ها زدوده شده اند.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 616]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن