تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 24 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):به احترام پدر و معلمت از جای برخیز هرچند فرمان روا باشی.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1829197291




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

در سایه سار نخل ولایت


واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: در سایه سار نخل ولایت

(سید علی موسوی گرمارودی)خجسته باد نام خداوند، نیکوترین آفریدگارانکه تو را آفرید.از تو در شگفت هم نمی توانم بودکه دیدن بزرگیت را، چشم کوچک من بسنده نیست:مور، چه می داند که بر دیواره ی اهرام می گذردیا بر خشتی خام.تو، آن بلندترین هرمی که فرعونِ تخیّل می تواند ساختو من، آن کوچکترین مور، که بلندای تو را در چشم نمی تواند داشت***پایی را به فراغت بر مریّخ، هِشته ایو زلالِ چشمان را با خون آفتاب، آغشتهستارگان را با سرانگشتان، از سرِ طیبَت، می شکنیو در جیب جبریل می نهیو یا به فرشتگان دیگر می دهیبه همان آسودگی که نان توشه ی جوین افطار را به سحر می شکستییا، در آوردگاه،به شکستن بندگان بت، کمر می بستی***چگونه این چنین که بلند بر زَبَرِ ما سوا ایستاده ایدر کنار تنور پیرزنی جای می گیری،و زیر مهمیز کودکانه بچّگکان یتیم،و در بازارِ تنگِ کوفه...؟***پیش از تو، هیچ اقیانوس را نمی شناختمکه عمود بر زمین بایستد...پیش از تو، هیچ خدایی را ندیده بودمکه پای افزاری وصله دار به پا کند،و مَشکی کهنه بر دوش کشدو بردگان را برادر باشد.آه ای خدای نیمه شبهای کوفه ی تنگ.ای روشن ِ خدادر شبهای پیوسته ی تاریخای روح لیلة القدرحتّی اذا مَطلعِ الفجراگر تو نه از خداییچرا نسل خدایی حجاز «فیصله» یافته است...؟نه، بذرِ تو، از تبار مغیلان نیست...***خدا را، اگر از شمشیرت هنوز خون منافق می چکد،با گریه ی یتیمکان کوفه، همنوا مباش!شگرفیِ تو، عقل را دیوانه می کندو منطق را به خود سوزی وا می دارد***خِرَد به قبضه ی شمشیرت بوسه می زندو دل در سرشک تو، زنگارِ خویش، می شویداما:چون از این آمیزه ی خون و اشکجامی به هر سیاه مست دهند،قالب تهی خواهد کرد.***شب از چشم تو، آرامش را به وام داردو توفان، از خشم تو، خروش را.کلام تو، گیاه را بارور می کندو از نـَفـَست گل می رویدچاه، از آن زمان که تو در آن گریستی، جوشان است.سحر از سپیده ی چشمان تو، می شکوفدو شب در سیاهیِ آن، به نماز می ایستد.هیچ ستاره نیست که وامدارِ نگاه تو نیستلبخند تو، اجازه ی زندگی استهیچ شکوفه نیست کز تبار گلخند تو نیست***زمان، در خشم تو، از بیم سِترون می شودشمشیرت به قاطعیّتِ «سِجیّل» می شکافدو به روانی خون، از رگها می گذردو به رسایی شعر، در مغز می نشیندو چون فرود آید، جز با جان بر نخواهد خاست***چشمی که تو را دیده است، چشم خداست.ای دیدنی ترگیرم به چشمخانه ی عَمّاریا در کاسه ی سر بوذر***هلا، ای رهگذاران دارالخلافه!ای خرما فروشان کوفه!ای ساربانان ساده ی روستا!تمام بصیرتم برخی چشم شمایان باداگر به نیمروز، چون از کوچه های کوفه می گذشته اید:از دیدگان، معبری برای علی ساخته باشیدگیرم، که هیچ او را نشناخته باشید.***چگونه شمشیری زهراگینپیشانی بلند تو، این کتاب خداوند را، از هم می گشایدچگونه می توان به شمشیری، دریایی را شکافت!***به پای تو می گریمبا اندوهی، والاتر از غمگزایی عشقو دیرینگی غمبرای تو با چشمِ همه ی محرومان می گریمبا چشمانی: یتیم ِ ندیدنتگریه ام، شعر شبانه ی غم توست...***هنگام که به همراه آفتاببه خانه ی یتیمکان بیوه زنی تابیدیوصَولتِ حیدری رادستمایه ی شادی کودکانه شان کردیو بر آن شانه، که پیامبر پای ننهادکودکان را نشاندیو از آن دهان که هَرّای شیر می خروشیدکلمات کودکانه تراوید،آیا تاریخ، به تحیّر، بر دَرِ سرای، خشک و لرزان نمانده بود؟در اُحُدکه گلبوسه ی زخم ها، تنت را دشتِ شقایق کرده بود،مگر از کدام باده ی مهر، مست بودیکه با تازیانه ی هشتاد زخم، برخود حدّ زدی؟***کدام وامدار ترید؟دین به تو، یا تو بدان؟هیچ دینی نیست که وامدار تو نیست***دری که به باغ ِ بینش ما گشوده ایهزار بار خیبری تر استمرحبا به بازوان اندیشه و کردار توشعر سپید من، رو سیاه ماندکه در فضای تو، به بی وزنی افتادهر چند، کلام از تو وزن می گیردوسعت تو را، چگونه در سخنِ تنگمایه، گنجانم؟تو را در کدام نقطه باید بپایان برد؟تو را که چون معنی نقطه مطلقی.الله اکبرآیا خدا نیز در تو به شگفتی در نمی نگرد؟فتبارک الله، تبارک اللهتبارک الله احسن الخالقینخجسته باد نام خداوندکه نیکوترین آفریدگاران استو نام توکه نیکوترین آفریدگانی.





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 354]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن