تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 8 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام محمد باقر(ع):کسی که از روی بی میلی،بدون عذر و علت نمازجماعت را که اجتماع مسلمانان است ترک کند...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835083586




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هق‌هق گریه


واضح آرشیو وب فارسی:خبر آنلاین: فرهنگ > سینما  - پیام سلامت دیروز صبح مرجان‌خانم چمدان لباسشان را برداشتند آمدند وسط هال و نعره زدند: «رضا، من دارم می‌رم. تو هم از این به بعد با خیال راحت با رفیق پرروت کیف کن.» پرسیدم: «منظورتون کیه؟» گفتند: «تو.» بعدش هم گفتند. «من رفتم. دیگه هم برنمی‌گردم.» بعد در را یک‌جوری به هم کوبیدند که کل خانه لرزید و رفتند. به کوچه دویدم و مرجان‌خانم را صدا زدم: «مرجان‌خانوم... کجا می‌رین؟» ایشان گفتند: «به تو هیچ ربطی نداره!» و رفتند که رفتند. با عجله به خانه برگشتم و به رضا گفتم: «مرجان‌خانوم رفتن.» رضا گفت:«بهتر.» گفتم: «نمی‌خوای دنبالشون بری؟» گفت: «نه.» پرسیدم: «چرا؟» رضا گفت:«خودش برمی‌گرده». گفتم «فکر نکنم، خیلی عصبانی بودن.» رضا گفت: «برمی‌گرده ... تو نگران نباش. برو بشین ستونت‌رو بنویس.» من هم رفتم نشستم که مطالب و مباحث بسیار مهمی در ارتباط با فیلم‌های که دیده بودم بنویسم ولی تمرکز لازم را نداشتم. به همین دلیل از تحلیل و آنالیز فیلم‌ها صرف‌نظر کردم و به جای آن توی اینترنت گشتم و عکس‌های بعضی از هنرمندان توانایی را که به آن‌ها علاقه دارم، نگاه کردم و لحظات خوشی را سپری کردم. بعد رفتم سراغ رضا و پرسیدم. «خبری از مرجان‌خانوم نشد؟» رضا گفت: «نه.» گفتم: «نکنه برنگردن» رضا گفت: «کاشکی برنگرده.» پرسیدم: «برات مهم نیست؟» رضا گفت: «اصلاً... تازه دارم یه نفسی می‌کشم... خیلی هم خوشحالم... تو هم برو به کارت برس.» رفتم و خوابیدم. داشتم خواب‌های خیلی مهمی می‌دیدم که سروصدایی که از آشپزخانه آمد بیدارم کرد. فکر کردم مرجان‌خانم برگشته‌اند. به همین علت بلند شدم و به آشپزخانه رفتم. در کمال تعجب دیدم رضا پشت میز نشسته و دارد هق‌هق گریه می‌کند. گفتم: «رضا، چرا داری گریه می‌کنی؟» رضا گفت: «برو گم‌شو!» گفتم: «با من بودی؟» رضا گفت: «آره.» گفتم: «چی‌گفتی؟» گفت «گفتم برو گمشو!» خویشتن‌داری کردم و به‌آرامی پرسیدم «چی‌شده؟» رضا گفت:«دلم برای مرجان تنگ شده... اگه برنگرده من چی کار کنم؟» گفتم: «تو که گفتی خوشحالی که مرجان‌خانوم رفتند.» رضا گفت: «خفه‌شو!» گفتم «چی گفتی؟» رضا گفت: «گفتم خفه شو!» گفتم: «با کی بودی؟» گفت:«باتو.» فکر کردم در این شرایط بهتر است چه واکنشی نشان بدهم... خیلی زود به نتیجه رسیدم و هیچ جوابی به او ندادم. رضا گفت «همه‌ش تقصیر توئه که به خاطر این جشنواره اومدی عین بختک خودت‌رو انداختی روی زندگی ما و کانون گرم خانواده ما به هم زدی...» پرسیدم: «با کی هستی؟» گفت: «با تو.» باید به او کمک می‌کردم. برای این‌که آرامش کنم گفتم:«رضا، مطمئن باش مرجان‌خانوم تا شب برمی‌گردن.» و بعد برای تغییردادن حال احوالش روزنامه «خبر» را آوردم و گفتم:«بیا این مطلب آقای حسنی‌نسب‌ رو  بخون، بسیار آموزنده‌ست و نکات ظریفی داره» رضا روزنامه را از دستم گرفت و به آن‌طرف اتاق پرت کرد و گفت:«حسنی‌نسب کیه‌ دیگه!» گفتم: «پس پاشو با هم بریم یه فیلم ببینیم.» رضا گفت:«برو بابا فیلم چیه!» گفتم: «ممکنه بعضی از هنرمندان توانا رو هم ببینیم.» رضا گفت:«برو بابا، من نه فیلم می‌خوام ببینم، نه هنرمند توانا.» پرسیدم: «هیچ هنرمندی؟» گفت: «هیچ هنرمندی.» گفتم: «حتی...» و نام یکی از هنرمندان توانا رو گفتم. رضا گفت: «باشه، بریم ... تو این‌جور مواقع فقط یه فیلم خوب می‌تونه حال آدم‌رو سرجا بیاره.»




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: خبر آنلاین]
[مشاهده در: www.khabaronline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 271]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن