واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: گزارشي از سفر مقام معظم رهبري به استان فارس (1۵)
در ميان عشاير پرشور ممسني
كميته تبليغات استقبال دانشجويي شهرستان ممسني ويژهنامهاي به مناسبت سفر مقام معظم رهبري چاپ كرده است. در 4 صفحه A به نام سفير آفتاب، شماره چهارم چهاردهم ارديبهشت 87، يك صفحه از اين ويژهنامه زندگينامه رهبر است و صفحه ديگر آن خوشامدگويي مقامات شهري نورآباد ممسني است... و اما شب ممسني پر از نور و جشن و چراغاني است، اتومبيلها برفپاككنهايشان را روشن كردند. دستههاي موتورسوار با پرچم و عكس در شهر چرخ ميزنند. ايستگاههاي صلواتي به مردم شربت و شيريني ميدهند و شهر بيدار بيدار است... و من هم...
حتي در خوابگاه هم خوابم نميبرد. مينشينم و با آقاي مروجي گپ ميزنيم. آرامشي در او بود كه من گمان ميكردم بايد زندگي خيلي روبراهي داشته باشد اما زير آسمان پر ستاره ممسني برايم ميگويد كه همسرش يك بيماري مزمن دارد، و جالب اينكه قبل از ازدواج هم اين را ميدانسته، و به همين خاطر هيچكس با اين ازدواج موافق نبوده. حتي همسرش فكر ميكرده كه از روي ترحم ميخواهد با او ازدواج كند اما او سفت و سخت سرحرفش ايستاده و گفته كه با همه دردهايش ميسازد و همدردي ميكند. عشق كه فقط خوشي نيست. بلا هم دارد و بيبلا دروغ مينمايد... و برايم قصهاي تعريف ميكند از عشق... گفت: ...بالاخره رفتم امام رضا. گفتم آقا، من اين دختر را ميخواهم همه مشكلات سر راه را هم ميدانم. اگر مرا به او برساني بجاي مراسم عروسي با هم ميآييم پابوست... برگشتم و بالاخره موافقت همه را گرفتم عقد كرديم و با هم آمديم امامرضا، و از آن زمان تا حال من و او مثل دوتامرغ عاشق زندگي ميكنيم. با هم ميخنديم و با هم درد ميكشيم. او ديابت نوع يك دارد و گويي من هم دارم. من نميدانم اين مردم كه همه چيزشان روبراه است خودشان و زن و بچههاشان سالم هستند. درآمد خوبي هم دارند. خرج دوا و دكتر هم نميدهند اما باز گله ميكنند. مرتب ناله ميكنند و بناي اعتراض دارند و خوش هم نيستند. اينها ناشكري است... راست ميگويد. مروجي گرچه شغلش رانندگي است اما استادانه حرف ميزند و گاهي هم عارفانه... و آرامشي دارد كه من حسرتش را ميخورم. با اينكه نه دردهاي او را دارم و نه حجم نداريهايم با او قابل مقايسه است. اما او چيزهايي دارد كه من ندارم گرچه به ظاهر بسي بيش از او دارم. وقتي داستان حضرت سليمان و زبان پرندگان را برايم ميگويد، مينشينم و گوش ميكنم. همان بهتر كه ما زبان پرندگان را ندانيم و همان بهتر كه ما از رازهاي خدا سر در نميآوريم و همان بهتر كه اسرارمان پيش خدا محفوظ ميماند... بگذريم.
برو بچههاي دفتر تا دم صبح خسته از راه ميرسند و تا اذان صبح اين رفت و آمدها ادامه دارد.
بد نيست بدانيد كه تداركات و سفر محصول كار پرحجم مجموعه گمنامي است كه از هماهنگي تبليغات از چند روز قبل از سفر آغاز ميشود تا آمادگي محل برگزاري مراسم و دغدغههايي كه بچههاي حراست دارند و تا آماده كردن جايگاه سخنراني و... ادامه پيدا ميكند. در هر شهر هم يك نفر مسئول هماهنگي تبليغاتي كارهاست. و در ممسني آقايان پيران و پاكسرشت اين مسئوليت را برعهده دارند. خوابمان تا دم صبح چندان به طول نميانجامد، يكي دو ساعتي قبل از اذان و يكي دو ساعتي بعد از آن...
صبح اما شهر يكپارچه در خيابان است. جوان و پير و زن و مرد. چادري و مانتويي و بيشتر زنان با لباس محلي... همه شهر رو به استاديوم ورزشي دارند و هوا هم گرم و زمين تشنه... تنها استاديوم شهر لبريز از جمعيت است و شعارهاي مردم هم شنيدني است.
چهره شهر چهره صبح عيد فطر است.
همه گويي به سمت مصلا ميروند، برخي از مردم شاخه گلي در دست دارند.
عدهاي با لباس محلي هستند اما تيپ و قيافه جديد هم كم نيست. ميراث تمدن به اينجا هم رسيده... چهره بانشاط و شاد زنان عشاير ديدني است. در استاديوم شهر يك شعار زيباي محلي هم ديده ميشود:
رهبرا عمريه بندير توايم...
به آناني كه وارد استاديوم ميشوند توسط فرمانداري يكي يك بطري 5/1 ليتري آب معدني داده ميشود كه البته خيلي زود هم گرم ميشود و اغلب يكي دو پيمانه كه سر ميكشند بقيه را رها ميكنند زير پا...
امام جمعه شهر خيرمقدم ميگويد و سپس رهبر انقلاب در ميان ابراز احساسات جدا ديدني جماعت ممسني كه تمام استاديوم را لبريز كردهاند سخنراني ميكنند:
... براي من توفيق بزرگي است كه توانستم در سفر به استان فارس با شما مردم عزيز، با صفا، مومن و انقلابي ممسني ملاقات كنم...
... اولين امتياز مردم ممسني عزيز اين است كه با همه وجود به انقلاب اسلامي گرويدند...
شنبه 1 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 136]