واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
![پرفروشترين كتاب جنگ](http://rasekhoon.net/_WebSiteData/News/NewImages/41019f5c-5615-4f40-8a0c-81ff631f2dc4.jpg)
به گزارش راسخون به نقل از ایران ، کتاب دا نوشته سیده زهرا حسینی پرفروش ترین کتاب جنگ شناخته شد . «چند ماه بود كه از بابا خبري نداشتيم. او به خاطر فعاليتهاي سياسياش به ندرت خانه ميآمد. طوري كه ما به نبودش عادت كرده بوديم. ولي اين بار غيبتش طولاني شده بود. مادرم ميگفت: «پدرت از وقتي كار در آسياب پاپا را رها كرده و توي بازار گونيفروشها مشغول شده، وارد فعاليتهاي سياسي شده و با آدم هاي سري رفت و آمد ميكند.» صاحب كار بابا، تاجر ايرانيالاصلي بود كه به او حاجي ميگفتند. او در جريان فعاليتهاي بابا بود و به نظر ميرسيد خودش و بقيه كارگرانش هم در اين كارها نقش دارند. در نبود بابا، حاجي دورادور هواي خانواده ما را داشت و خبر سلامتي و پيغامهاي او را به ما ميرساند. گاهي پيش ميآمد كه وقتي بابا خانه بود، پيغام ميداد: «سيد! اوضاع خطرناك است. خانه نمان.» خيلي وقتها همسايهها سراغ پدرم را كه از مادرم ميگرفتند، او جواب ميداد: «شوهرم براي كار به قرنه رفته و چون راهش دور است، دير به خانه ميآيد.» آن سالها ما در شهر بندري بصره، در جنوب عراق زندگي ميكرديم. خانه ما در محله رباط بود. چون رود دجله از آنجا ميگذشت، محله سرسبز و پردرختي بود. محلهاي مهاجرنشين با خانههاي كاهگلي و سقفهاي شيبدار پوشيده ازني و بوريا.» «دا» خاطرات جنگ سيده زهرا حسيني [متولد 1342] به بازنويسي اعظم حسيني [متولد 1351]؛ چاپ بيست و هفتم در 1388 و چاپ نخستاش [محتملاً اواخر 1386 و انتشار در فروردين 87] شمارگان 2500 نسخه و مجموع شمارگان چاپهاي پيشين 65000 نسخه. بعضي از آثار، بدل به افسانه ميشوند و اين لزوماً به كيفيت فوق العاده نگارششان يا جهاننگري عميقشان برنميگردد بلكه حاصل پرملاط بودن روايتشان است. واقعيت امر اين است كه «دا» يك رمان نيست اما عناصر لازم براي شكلگيري يك رمان پر و پيمان در آن حضوري تام و تمام دارند و به همه اينها روايت نوجواني 16، 17 ساله را هم اضافه كنيد كه ناگهان خودش را وسط يك جنگ تحميل شده ميبيند. راوي نوجوان براي روايت خشونت، اغلب كارآمد است. در جذب مخاطبان چون در مرز آگاهي و ناآگاهي، روي جزئياتي دست ميگذارد كه اغلب بزرگسالان، به دليل مكانيزم فكري بزرگسالانهشان، يا ناديده ميگيرند يا با «كلي نگري»، درروايت آخر، حرامشان ميكنند؛ البته نبايد از نقش سيده اعظم حسيني هم در موفقيت فوقالعاده اين اثر غافل ماند كه به رغم نياز كتاب به ويرايش دوباره توسط نويسندهاي حرفهاي، توانسته لحن آثار ترجمهاي قرن نوزدهمي اروپا را [چيزي ميان حكايت و توصيف و گزارش روزنامهاي] به اثر ببخشد كه در برخي بخشها، طنين آثار اواسط قرن بيستم روسيه را هم با خود دارد [مثل «چگونه فولاد آبديده شد» يا «گاردهاي جوان» يا ديگر آثاري كه در روسيه پس از جنگ دوم جهاني انتشار يافت] پس كتاب ميتواند متكي باشد به عادت ذهني خوانندگان حرفهاي كتابهاي يادشده كه از تكرار آن در اثري فارسي، استقبال قابل توجهي كنند [البته در مقايسه با شمارگان 1500 نسخهاي كتابهاي ديگر!] و البته چند سينماگر نامآور هم ابراز تمايل كنند براي برگردان سينمايي اين خاطرات و كار آنقدر بالا بگيرد كه چاپ بيست و هفتم، به روايت برخي خبرگزاريها، چاپ چهلم و چاپ چهل و پنجم گزارش شود با اين همه انكار حضور عناصر قدرتمند روايي در اين اثر، حماقت است! يادمان باشد بدون اين «حضور» خواننده به رغم هر نوع ذائقه و پيشينه مطالعاتي، براي يك اثر تره هم خرد نميكند! دو «زندگي در بصره، شهري كه مردمش عرب زبان بودند، باعث شده بود ما زبان عربي را خوب و روان صحبت كنيم؛ ولي با اين حال توي خانه و در برخورد با همشهريهايي كه مثل ما مهاجر بودند، كردي حرف ميزديم. لباسهايمان هم مثل مردم عرب منطقه بود. پيراهنهاي بلندي ميپوشيديم كه به آن دشداشه مي گفتند. مادرم كه ما به لهجه كردي، او را «دا» صدا ميكرديم، از نوجواني در بصره زندگي كرده و با آداب و رسوم آنجا خو گرفته بود. چنان عربي را روان تكلم ميكرد كه كسي باور نميكرد او كرد است. حتي پوششاش هم مثل زنان عرب بود. شله عربي كه شال بلند و ابريشمي است مثل روسري دور سرش ميپيچيد و عبا كه همان چادر عربي است، به سر ميكرد. بيشتر مردهاي همسايه ما، يا مثل پدرم توي بازار گونيفروشها كار ميكردند يا كارگر بندر بودند.» به طور معمول، شروع آرامبخش، آغازگر ادامهاي توفاني است. آن سكون اوليه كه با توصيفات پر ميشود در ادامه بايد به اتفاقاتي خشن و به طور معمول ناخوشايند بينجامد. اين فرمول براي موفقيت كليه روايات جنگ [براي جذب مخاطب] كارساز است و تجربه شخصي خودم از روايات خاطرات جنگ به من آموخته كه اين شروع آرامبخش بيشتر محصول ذهن كسي است كه كار بازنويسي را به عهده داشته؛ نه اين كه اين بخشها از خاطرات راوي به متن راه نيافته باشد نه! بلكه اصرار مصاحبهگر و در عين حال بازنويس در ذكر جزئياتي كه بايد در متن نهايي لحاظ شود باعث شده كه روايت در اين «متن» خيلي پرملاط باشد. سيده زهرا حسيني در مقدمه ميگويد: «چون قصدم از انجام مصاحبه بيان خاطرات و مطالبي بود كه مظلوميت و حقانيت ما را در جنگ نشان بدهد در جواب سؤالات به ذكر كليات مطالب بسنده ميكردم و بسياري از خاطرات و احساسات درونيام را همچنان در قلبم نگاه ميداشتم. اين دوره از مصاحبه حدود سيساعت زمان برد و بعد از آن در سيصد صفحه تدوين شد. اين مجموعه كه كمترين دخل و تصرفي در تدوين و تنظيماش صورت نگرفته بود مقبول كارشناسان دفتر ادبيات قرار گرفت اما همگي اتفاق نظر داشتند بسياري از موضوعات گفته شده نيازمند شرح و جزئينگري است.»و كار مجدداً شروع ميشود و به سرانجام فعلي ميرسد؛ با اين همه نبايد از ياد برد كه موفقيت اين كار در پيشگاه مخاطب عام، حاصل همان اصرار بر «جزئينگري» است كه در واقع خشت اصلي بناي روايت است كه اغلب در باقي آثار منتشرشده توسط «سوره مهر»، كمتر به چشم ميخورد و هرجا كه ملاطكار افزوده ميشود لااقل با هفت يا هشت چاپ مواجهيم؛ البته نبايد از ياد برد كه مجموعه اين آثار به رغم جذابيتهاي پنهان و آشكارشان ، به شكل حداقلي يا حداكثري، از نبود يك ويرايش كارآمد و موجزكننده و استحكام بخش متن، در رنجاند و حتي اثر پرمخاطبي چون «دا» هم ميتواند با يك ويرايش «حداقلي» تا «سهچهارم» اثر كنوني كاهش اما استحكامي چند برابر- از لحاظ ساختاري- بيابد و البته به جذابيتهاي فعلي آن هم خدشهاي وارد نشود. كوشش سيده اعظم حسيني در سروسامان دادن به اين خاطرات، البته شايان ستايش است اما غير از منتقل نشدن «لحن» گوينده خاطرات و سبك شمردن «زبان» و تمايل به زبان ترجمه [كه يادآور ترجمههاي دهه سي است] گاه در رعايت ايجازي حداقلي كه حذف ضماير نالازم است مثل «او» در «او جواب داد»، اهمال كرده است با اين همه به نظر من او ذاتاً قصهنويس است و آيندهدار، اگر خود بخواهد! /1001/ منتظر اخبار ، انتقاد و پیشنهاد های شما هستیم :
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 149]