واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
دلشکسته داستان بسيجی دائم الذکر و دختر بیادب و ولنگاری است که عاشق هم میشوند. وقتي براي ديدن فيلم دلشکسته به پيشنهاد و اشارت سردبير محترم، راهي سينمايي در مرکز تهران ميشوم با ديدن سر در سينماها، از شرم، سرم را پايين مياندازم! چارچنگولي،دلداده،خواستگار محترم و...دوستاني که فيلم چارچنگولي را ديدهاند از مطرح شدن مطالب (...) براي اولين بار در اين فيلم خبر مي دهند و بازيابي و سري سازي فيلم فارسي هاي پيش از انقلاب را يادآور مي شوند!يادم مي آيد زماني را که به دلايلي خيلي پيش پا افتاده تر از اين، راهپيمايي راه مي افتاد و اسلام به خطر! چه شده که در فيلم هاي روي اکران، مسايل قبيح و خلاف عفت عمومي طرح مي شود و صدايي بلند نمي شود؟مسئولان و مديران فرهنگي براي وارد آوردن ضربات نهايي به سينماي نداشته ملي و حيثيت هنر و انسانيت هنري،ديگر چه چيزهايي در آستين دارند؟!اما دلشکسته؛برادر بسيجي و مؤمن و دائم الذکر فيلم(دوران) و دختر معترض و بيادب و لاابالي و ولنگار و قدري هم لات فيلم(نفس) عاشق همديگر ميشوند.چه ايده جذابي!البته در هنگام وقوع حادثه عشق نه بسيجي و نه دختر چندان به آن صفات اوليه متصف نيستند. هرچند در دختر اين موضوع بيشتر و در پسر بسيجي کمتر رخ مي دهد و هنوز نشانههايي در او هست.بايد بگويم که -صرفا و يا حداقل- از يک جهت ،فيلم ايده مهم و جذابي دارد و نگارنده سال ها پيش طرح فيلمنامهاي نوشت که به لحاظ مضمون و تم اصلي، مشابهت هايي با مضمون فيلم داشت.اما اين ايده چرا مهم و در عين حال،جذاب است و چرا معتقدم بايد به آن پرداخت؟جواب، تقريبا ساده اما عميقا جدي و روانکاوانه است. از بحث عشق و عاشقي که بگذريم، برآنم که نسل امروز مؤمن و مذهبي وظيفه دارد و بايد با طيف همجوار -و نه مقابلش-مراوده و گفتمان و تعامل اجتماعي داشته باشد.حالا اگر سطحينگريها و ساده انگاري هاي فيلم دل شکسته را هم نداشت،نداشت. واقعيت اين است که نسل بسيجي به معني درست و واقعي کلمه،حتما خود را در قبال جامعه مسؤول مي داند.و صرفا محدوده مسجد و آدم هاي مسجدي را حيطه تعاملات خود برنمي شمارد. چيزي که البته متاسفانه در جامعه کمتر رخ مي دهد.آدم ها با علايق و سلايق خاص خودشان تبديل شده اند به جزايري جدا از هم. جوان بسيجي مشغول خودسازي است آن هم از نوعي که غير از برخوردهاي گاه قهري و گاه خوددارانه نوع ديگري را براي مراوده با آدم هاي جورديگر جامعه اش نميشناسد يا قبول ندارد يا حا لش را. طيف هاي ديگر هم هر يک چنين موقعيتي را البته از جنس ديگر و با ظواهر ديگرگونه دنبال ميکنند.فراموش نکردهايم سيره حضرت رسول(ص) را که خود را در قبال همه جامعه مسؤول مي دانست نه فقط آدم هاي مسجد.اتفاقا تنها نکته درخور فيلم دل شکسته هم همين است.اينکه يک اتفاق از پيش تعيين شده توسط استاد دانشگاه دو دانشجوي ظاهرا به شدت متفاوت را در کنار هم قرار مي دهد تا پروژه اي را به سرانجام رسانند. اما فيلم هرگز نتواسته است پردازشي جدي و قابل قبول از اين ايده را به لحاظ ساخت و ساختار سينمايي ارائه دهد.افراد کلاس دو گروهند.يا بسيجي و حزباللهي يا قرتي(؟!)و نابکار.ولي واقعيت جامعه اين طور نيست و معمولا طيف ميانهاي هم هستند که در فيلم وجود خارجي ندارند.مگر اينکه ما با فضايي فانتزي روبرو باشيم که ظاهرا اين طور نيست. همين دو قطبي بودن کاذب يکي از ايرادهاي جدي فيلمنامه فيلم است و قدرت مانورهاي فرعي بر روي شخصيت هاي فرعي را از فيلمساز سلب کرده است.گفتيم که اگر با يک فيلم خاص يا فانتزي خارج از اتمسفر جامعه امروز ايران روبرو نيستيم پس بايد انعکاس بخش عظيمي از مردم جامعه را که حلقه واسط دو قطب مطرح در داستان فيلمند در ميان خود جوانان فيلم ببينيم که اين اتفاق در داستان نيفتاده است.نکته ديگر اما شعاري بودن بيش از حد فيلم در ساير مؤلفه ها است.ديالوگ هاي شعاري،آدم هاي شعاري،احساسات شعاري،موقعيت هاي باسمه اي و حتي آن سکانس هايي که ما را ياد فيلم هاي ديگر مياندازد که البته همان موضوع و موقعيت را با شيوه و اجراي بهتري ديده بوديم.یکي از مواردي که در فيلم عميقا محل اشکال است؛ صحنه آرايي است. اولا که ما در صحنه پردازي فقط با موقعيت دوران و مادرش و امثالشان روبروئيم نه طيف مقابل. ثانيا همين موقعيت ها هم خيلي رو و گل درشت کار شده است و نچسب و غير حرفه ايست و شعاري.مثال تام تمامش صحنه آرايي منزل دوران ومادرش است که بيشتر به موزه ميماند تا خانه. همين طور فضاي کارگاه و... .شخصيت استاد، مادر(رها)،رزمنده بيتوته کرده در باغ و ساير شخصيت ها که بعضا اصلا به حد شخصيت نميرسند و در حد تيپ باقي ميمانند،باسمه اي و بسيار سطحي و شعاري درآمدهاند.اساسا شخصيت پردازي فيلم دچار اشکال است.بسيجي هاي فيلم عموما و حتي قهرمان داستان(دوران)يک بعدي و در سطح است.به خاطر همين، کارها و حرف هايش گاه بوي ادا و اطوار ميدهد.شخصيت طيف مقابل و خاصه دختر دانشجو(نفس) هم همين طور.گويي بسيجي براي ذکر و کظم غيظ و شعار آفريده شد و دختر بي قيد و معترض هم براي فرياد و فحش و توهين!پايان بندي فيلم اما اوج بي هنري است و تکميل کننده پازل معايب فيلم.چه اتفاقي باعث اين تحول عجيب و همه جانبه در پدر نفس ميشود؟آن هم در عرض چند لحظه!بگذريم از شيوه مبهم مانده و نامفهوم سکانس پاياني و آن جلوه هاي ويژه که البته در صحنه هاي ديگري هم هست و معلوم نيست چرا و چگونه.تلفيق اين تصاوير رؤيايي و خاص و ويژه با موقيعت هاي رئال در فيلم اصلا درست درنيامده و فيلم را چندپاره و يکنواختي اش را دچار مشکل کرده است. درست مثل ديالوگ هاي شاعرانه و ماورايي که وسط حرف هاي عادي آدم هاي فيلم در رفت و آمد است.نهايتا هم پيوند موضوع اين معاشقه به مقدساتي چون اباعبدالله(ع) و نوعي تلاقي که ظاهرا بيشتر جنبه کاربرد فيلمنامهاي دارد و براي رفع و رجوع گره ها و پايان بندي فيلم است تا چيز ديگري.البته پيش از اين نمونه درست و زيبا و ماندگار اين تم و مضمون را در سريال عزيز شب دهم ساخته حسن فتحي ديدهايم.اتفاقي که در دل شکسته به خوبي نيفتاده است.دل شکسته ميوه کال و نه چندان شيرين ايده نسبتا مهم و جذابي بود که البته تقريبا به هدر رفت.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 271]