واضح آرشیو وب فارسی:اطلاعات: دختر شرق
صبح روز بعد مادرم پرسيد: «جواب چيست پينكي؟»
نفس عميقي كشيدم. گفتم: «بسيار خوب مامان.» هفت روز بعد آصف را ملاقات كردم، ما نامزد كرده بوديم.
بيانيهاي كه من در مطبوعات منتشر كردم به اين شرح بود: «با آگاهي از وظايف و تعهدات ديني خود به خانوادهام، مايلم آمادگي خود را براي قبول پيشنهاد ازدواج كه مادرم بيگوم نصرت بوتو آن را پذيرفته است، اعلام كنم. ازدواج در شرف وقوع تأثيري بر تعهدات سياسي من نخواهد گذاشت... مردم پاكستان استحقاق آيندهاي بهتر و امن تر را دارند و من به دنبال رسيدن به اين آينده همراه آنان خواهم بود.»
عكس العملها در پاكستان متفاوت بود. علي رغم بيانيهام، مأموران حكومتي در گسترش شايعات مبني بر اين كه من سياست را كنار گذاشتهام، وقت را از دست ندادند. گروههاي سازمان يافته شروع به متوقف كردن اتوبوسها در بزرگراهها و پايين كشيدن پوسترهاي من كردند. آنان مدعي بودند اين تصاوير اكنون كه من ازدواج ميكنم، ديگر مفهومي ندارند. با گوشه و كنايه به كاركنان حزب ميگفتند: «چرا هنوز پرچمهاي PPP (حزب مردم پاكستان) را افراشته نگاه داشتهايد؟ بينظير تسليم شده و شما را رها كرده است.» مصاحبهاي دروغين با مادر آصف كه در مطبوعات تحت كنترل منتشر شد، ترس حاميان PPP را تشديد نمود. از قول مادر آصف گفته بودند: «ميخواهم ژنرال ضياء را به مراسم عروسي دعوت كنم.»
اما خيليها هم در كشور از اين كه من زندگي عاديتري را پيش ميگرفتم، خوشحال بودند. همزمان با جشن مردم در كشور، مغازههاي شيريني فروشي تا سه روز همة سهميه خود را فروخته بودند و مردم ميگفتند: «ده سال ما فقط عزاداري كردهايم. سرانجام ميتوانيم خوشحال باشيم. قبيلة زرداري نيز بسيار شادمان بودند. پانزده هزار نفر از آنان در زمينهاي آصف در نواب شاه جمع شده بودند تا به او خوشامد بگويند، آواز ميخواندند، ميرقصيدند و پرچمهاي PPP را تكان ميدادند.
وقتي به پاكستان برگشتم، به سراسر كشور سفر كردم. سعي داشتم مردم را مطمئن كنم كه من خواهر آنها بودهام و خواهرشان نيز باقي خواهم ماند و اين كه ازدواج من هيچ تأثيري بر حرفة سياسيام نخواهد داشت. آصف هر شب با من تماس ميگرفت. اندك اندك او را پاي تلفن شناختم. بيشتر از آنچه تصور ميكردم، نقاط مشترك داشتيم. خانواده اش تحت حكومت نظامي رنج كشيده بودند: حكيم علي پدرش توسط دادگاه نظامي از انجام فعاليتهاي سياسي رد صلاحيت شده بود و محصولات مزرعة 1800 جريبي او در حيدرآباد بعد از اين كه حكومت آب مزرعه را قطع كرد، از بين رفتند. مشكل بدتر بعد از نامزدي پيش آمد. وقتي بانكهاي ملي جلوي پرداخت وامهاي حكيم براي پروژههاي ساختماني را گرفتند. وقتي خبر نامزدي ما منتشر شد مردم به حكيم علي گفته بودند: «تو داري اشتباه ميكني. تنها پسر تو با بي نظير ازدواج ميكند و كل ارتش و دولت عليه تو خواهند بود.» حكيم علي در جواب گفته بود: «اهميتي نميدهم. شادماني پسرم برايم بيشتر اهميت دارد.»
ميدانستم كه آصف به سياستهاي حزبي علاقه مند نيست. به شوخي به مطبوعات لندن گفته بود: «يك سياستمدار در يك خانواده كافي است.» اما مثل بسياري از خانوادههاي زمين دار، سياست داخلي را دنبال ميكرد، و فرمهاي ثبت نام براي انتخابات 1985 را پر كرده بود. او بعداً به درخواست MRD همه را تحريم كرد. و او نيز زهر نيش حكومت نظامي را چشيده بود.
او را نيمههاي شب در خانه اش دستگير كرده بودند. ارتش ادعا كرده بود او را ديدند كه با اسلحهاي غير مجاز در جاده حركت ميكرده است. از بخت خوب آصف، داستان دروغين آنان حتي در يك دادگاه نظامي هم مورد رسيدگي قرار نگرفت. آصف به يكي از دوستان من گفته بود: «من فقط دو شب را در زندان سپري كردم. همان كافي بود. من فقط ميتوانم تصور كنم كه بي نظير چه كشيده است.»او حلقهاي به شكل قلب و از ياقوت و الماس به من هديه داد. هر روز برايم گل رز ميفرستاد. ما با هم حرف ميزديم و حرف ميزديم. او ميگفت كه ازدواج ما واقعاً بين دو غريبه صورت نپذيرفته بود. وقتي نوجوان بوديم، او ورود و خروج من به سينمايي كه پدرش مالك آن بود را تماشا كرده بود. دو دهه بعد، اين فكر خودش بود كه با من ازدواج كند، نه پدر و مادرش. پنج سال قبل به پدرش گفته بود: «اگر ميخواهيد ازدواج كنم، بي نظير را برايم خواستگاري كنيد.» او بردبارانه از آن موقع صبر كرده بود. يك گزارشگر از او پرسيده بود: «آيا واقعاً عاشق او هستيد؟» او پاسخ داده بود: «همه اين طور نيستند؟» ما واقعاً هنوز عاشق يكديگر نشده بوديم، اگر چه مادرم به من اطمينان ميداد كه عشق بعداً به وجود ميآيد. در عوض بين ما يك تعهد ذهني وجود داشت. اين واقعيت كه ما هر دو يكديگر را به عنوان زن و شوهر براي هميشه ميپذيرفتيم. من اين طور درك كردم كه به شكلي اين تعهد قوي تر از عشق بود. گرچه واقعاً نميخواستم - و نميخواهم - طرفدار ازدواج سنتي به حساب بيايم، دريافتم كه چيزي در يك رابطه كه بر اساس تعهد است وجود دارد. ما با يكديگر ازدواج ميكرديم بدون هيچ تصور قبلي، بدون هيچ انتظاراتي از يكديگر جز قصد خير و احترام. من تصور ميكردم در ازدواجهاي عاشقانه، انتظارات آنقدر بالا بودند كه تا حدي محكوم به از بين رفتن بودند. همچنين بايد ترس از بين رفتن عشق و به دنبال آن ازدواج وجود داشته باشد. عشق ما فرصت رشد يافتن را داشت.
يکشنبه 19 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: اطلاعات]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 418]