تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 10 آذر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):همه خوبى‏ها و بدى‏ها در مقابل توست و هرگز خوبى و بدى واقعى را جز در آخرت نمى‏بينى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1835961028




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اشعار رحیم معینی کرمانشناهی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: View Full Version : اشعار رحیم معینی کرمانشناهی raya19th August 2010, 01:51 AMچون، اوج كمال بشري مي بينم چون، جمع صفان آدمي مي بينم در دورنماي عالم انساني كوتاه سخن، فقط علي مي بينم raya29th August 2010, 01:31 AMندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازیها من یكرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازیها زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت رفیقان را زپا افكندن و گردن فرازیها تو چون كركس، به مشتی استخوان دلبستگی داری بنازم همت والای باز و، بی نیازیها به میدانی كه می بندد پای شهسواران را تو طفل هرزه پو، باید كنی اینتركتازیها تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیر از این حاصل من و از كس بریدنها، تو و ناكس نوازیها ساحره30th August 2010, 01:20 AMبه پندار تو : جهانم زيباست! جامه ام ديباست! ديده ام بيناست! زبانم گوياست! قفسم هم طلاست! بر اين ارزد كه دلم تنهاست؟ far_1131st August 2010, 09:50 PMخانمانسوز بود آتش آهي ، گاهي ناله اي مي شكند پشت سپاهي ، گاهي گرم قدر بشود سلك سلاطين پويد سالك بي خبر خفته بهراهي گاهي قصه يوسف و آن قوم چه خوش پندي بود به عزيزي رسد افتاده به چاهي گاهي هستيم سوختي از يك نظر اي اختر عشق آتش افروز شود برق نگاهي ،گاهي روشني بخش از آنم كه بسوزم چون شمع او سپيدي بود از بخت سياهي ،گاهي عجبي نيست اگر مونس يار است رقيب بنشيند برگل هرزه گياهي ، گاهي اشك در چشم فريبنده ترت مي بينم در دل موج ببين صورت ماهي ، گاهي زرد رويي نبودعيب مرانم از كوي جلوه بر قريه دهد خرمن كاهي ، گاهي دارم اميد كه با گريه دلت نرم كنم بهر طوفان زده سنگيست پنهاهي گاهي ساحره2nd September 2010, 09:41 PMصبر خدا عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم همان يك لحظه اول ، كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بي وجدان جهان را با همه زيبايي و زشتي ، به روي يكدگر ، ويرانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم كه در همسايه صدها گرسنه چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم نخستين نعره مستانه را خاموش آن دم ، بر لب پيمانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم كه مي ديدم يكي عريان و لرزان ، ديگري پوشيده از صد جامه رنگين زمين و آسمان را واژگون مستانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم نه طاعت ميپذيرفتم نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده پاره پاره در كف زاهد نمايان ، سبحه صد دانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم براي خاطر تنها يكي مجنون صحرا گرد بي سامان هزاران ليلي ناز آفرين را كو به كو ، آواره و ديوانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم بگرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان سراپاي وجود بي وفا معشوق را ، پروانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم بعرش كبريايي ، با همه صبر خدايي تا كه ميديدم عزيز نابجايي ، ناز بر يك ناروا گرديده خواري ميفروشد گردش اين چرخ را وارونه ، بي صبرانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم كه ميديدم مشوش عارف و عامي ز برق فتنه اين علم عالم سوز مردم كش بجز انديشه عشق و وفا ، معدوم هر فكري در اين دنياي پر افسانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! چرا من جاي او باشم همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد وگرنه من بجاي او چو بودم يكنفس كي عادلانه سازشي ، با جاهل و فرزانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! عجب صبري خدا دارد ! raya18th September 2010, 09:59 PMندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازیها من یكرنگ بیزارم، از این نیرنگ بازیها زرنگی، نارفیقا! نیست این، چون باز شد دستت رفیقان را زپا افكندن و گردن فرازیها تو چون كركس، به مشتی استخوان دلبستگی داری بنازم همت والای باز و، بی نیازیها به میدانی كه می بندد پای شهسواران را تو طفل هرزه پو، باید كنی اینتركتازیها تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غیر از این حاصل من و از كس بریدنها، تو و ناكس نوازیها far_1123rd September 2010, 03:48 PMگرد باد چه گويم ، چها ديدهام سالها اسيرانه ناليده ام سالها كلامي پسند دلم اي دريغ نه گفتم نهبشنيدهام سالها من آن شمع خود سوز زندانيم كه دزدانه تابيده ام سالها چوابر پريشان در كوهسار چه بيهوده باريده ام سالها در اين بو ستان در خور آتشاست گياهي كه من چيده ام سالها ز بي مقصدي چون يكي گردباد به هر سويگرديده ام سالها زلبها ي من خنده هرگز مجوي من اين سفره بر چيده امسالها raya27th September 2010, 02:46 AMمیگریم و می خندم دیوانه چنین باید میسوزم ومیسازم پروانه چنین باید می كوبم ومی رقصم می نالم ومیخوانم در بزم جهان شور مستانه چنین باید من این همه شیدایی دارم ز لب جامی در دست تو ای ساقی پیمانه چنین باید خلقم زپی افتادند تا مست بگیرندم در صحبت بی عقلان فرزانه چنین باید یكسو بردم عارف یكسو كشدم عامی بازیچه ی هر دستی طفلانه چنین باید موی تو و تسبیح شیخم بدر از ره برد یا دام چنان باید یا دانه چنین باید بر تربت من جانا مستی كن ودست افشان خندیدن بر دنیا رندانه چنین باید معینی کرمانشاهی far_1128th September 2010, 09:12 PMندارم چشم من، تاب نگاه صحنه سازيها من يكرنگبيزارم، از اين نيرنگ بازيها زرنگي، نارفيقا! نيست اين، چون باز شددستت رفيقان را زپا افكندن و گردن فرازيها تو چون كركس، به مشتي استخوان دلبستگي داري بنازم همت والاي باز و، بي نيازيها به ميدانيكه مي بندد پاي شهسواران را تو طفل هرزه پو، بايد كني اين تركتازيها تو ظاهرساز و من حقگو، ندارد غير از اين حاصل من و ازكس بريدنها، تو و ناكس نوازيها raya7th October 2010, 03:36 AMاین همه آشفته حالی . این همه نازک خیالی ای به دوش افکنده گیسو . از تو دارم . از تو دارم این غرور و عشق و مستی . خنده بر غوغای هستی ای سیه چشم و سیه مو . ازتو دارم . از تو دارم این تو بودی کز ازل . خواندی به من درس وفا را این تو بودی کآشنا کردی به عشق . این مبتلا را من که این حاشا نکردم . از غمت پروا نکردم دین من . دنیای من . از عشق جاویدان تو رونق گرفته سوز من . سودای من . از نور بی پایان تو رونق گرفته این همه آشفته حالی . این همه نازک خیالی ای به دوش افکنده گیسو . از تو دارم . از تو دارم من . خود . آتشی که مرا داده رنگ فنا میشناسم من . خود . شیوه نگه چشم مست تو را میشناسم دیگر ای برگشته مژگان . از نگاهم رو نگردان دین من . دنیای من . از عشق جاویدان تو رونق گرفته سوز من . سودای من . از نور بی پایان تو رونق گرفته این همه آشفته حالی . این همه نازک خیالی ای به دوش افکنده گیسو . از تو دارم . از تو دارم far_118th October 2010, 06:49 PMانتقام ترک آزارم نکردی ترک دیدارت کنم آتش اندازم به جانت بس که آزارت کنم قلب بیمار مرا بازیچه میپنداشتی؟؟؟ آنقدر قلبت بیازارم که بیمارت کنم من گلی بودم در این گلشن تو خوارم کردهای همچو خاری در میان گلرخان خوارت کنم همچنان دیوانگان در کوی و بازارت کشم کهنه کالایت بخوانم ، بی خریدارت کنم بعد از این لاف و صفا و مهر با مردم مزن خلق را آگاه از طبع ریا کارت کنم ای سبکسر، دوست می داری سبکسر تر زخویش با خبر شهری از آن گفتار و کردارت کنم هر کجا گویم که هستی وین زبانبازی زچیست تا ابد در بند تنهایی گرفتارت کنم raya15th October 2010, 07:47 PMاز نـــدامــــت ســــوختــــم ، یا رب گــــناهـــــم را ببخــــش مـــو سپیـــد از غـــــم شـــدم،روی سیاهــــم را ببخــش ظلـــم را نشناختــــم ، ظالــــم ندانستم كـــه كــیست گـــوشه چشــــمی باز كـــردم ،اشتباهـــم را ببخش ابر رحــــمت را بفـــرما ، سایــــه ای آرد بــــه پیش ایـــن ســـر بی ســـایبــــان بـی پناهم راببخش از گـــــلویم گــــر صدایــــی نابجــــا آمـــد برون توبه كـــردم، سینه پر اشـك وآهم را ببخش خــــورشید دگـــــر نـــور دلاویـــــز نـــــدارد مــه پرتو مـــات هـــوس انگــــیز نــــدارد در باد بهاری زبس آشوب خزان است گـــل وحشتی از غـــارت پاییز ندارد رحیم معینی كرمانشاهی ساحره29th October 2010, 09:22 AMگمگشته بيان نامراديهاست اينهايي كه من گويم همان بهتر به هر جمعي رسم كمتر سخن گويم شب وروزم بسوز وساز بي امان طي شد گهي از ساختن نالم گهي از سوختن گويم خدا را مهلتي اي باغبان تا زين قفس گاهي برون آرم سر وحالي به مرغان چمن گويم مرا در بيستون بر خاك بسپاريد تا شبها غم بي همزباني را براي كوهكن گويم بگويم عاشقم ، بي همدمم ، ديوانه ام ، مستم نمي دانم كدامين حال و درد خويشتن گويم از آن گمگشته ي من هم ، نشاني آور اي قاصد كه چون يعقوب نابينا سخن با پيرهن گويم تو مي آيي ببالينم ، ولي آندم كه در خاكم خوش آمد گويمت اما ، در آغوش كفن گويم raya17th December 2010, 12:32 AMعجب صبری خدا دارد عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . همان یک لحظه ی اول ، که اول ظلم را می دیدم از مخلوق بی وجدان ، جهان را با همه زیبایی و زشتی ، به روی یکدگر ، ویرانه می کردم . □ عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . که در همسایه ی صد ها گرسنه ، چند بزمی گرم عیش و نوش می دیدم ، نخستین نعره ی مستانه را خاموش آن دم ، بر لبِ ، پیمانه می کردم . □ عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . که می دیدم یکی عریان و لرزان ، دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین ، زمین و آسمان را واژگون ، مستانه می کردم . □ عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . نه طاعت می پذیرفتم ، نه گوش از بهر این بیداد گر ها تیز کرده ، پاره پاره در کف زاهد نمایان ، سبحه ی ، صد دانه می کردم . □ عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان ، هزاران لیلی ناز آفرین را کو به کو ، آواره و دیوانه می کردم . □ عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . بگرد شمع سوزان ِ دل عشاق سرگردان ، سراپای وجود بی وفا معشوق را ، پروانه می کردم . □ عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . به عرش کبریایی ، با همه صبر خدایی ، تا که می دیدم عزیز نابجایی ، ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد ، گردش این چرخ را وارونه ، بی صبرانه می کردم . □ عجب صبری خدا دارد ! اگر من جای او بودم . که می دیدم مشوش عارف و عامی ، ز برق فتنه ی این علم ِ عالم سوز مردم کش ، به جز اندیشه ی عشق و وفا ، معدوم هر فکری ، در این دنیای ، پر افسانه می کردم . □ عجب صبری خدا دارد ! چرا من جای او باشم . همین بهتر که او خود جای خود بنشسته و ، تاب تماشای تمام زشتکاری های این مخلوق را دارد وگرنه من به جای او چو بودم ، یک نفس کی عادلانه سازشی ، با جاهل و فرزانه می کردم . عجب صبری خدا دارد ! عجب صبری خدا دارد ! سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 466]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن