تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
ماندگاری بیشتر محصولات باغ شما با این روش ساده!
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
بارشهای سیلآسا در راه است! آیا خانه شما آماده است؟
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1838109811
باد در علفزار مي پيچد
واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
باد در علفزار مي پيچد خلاصه داستان در روستايي جنگلي و پوشيده از برف، يکي از قاچاقچيان چوب به نام طالب زخمي و خانه نشين مي شود. نصير (جمال اجلالي) که مرد صاحب نفوذ آن منطقه است، به طالب و خانواده اش از نظر مالي رسيدگي مي کند. اما در ادامه از دختر طالب، شوکا (الناز شاکر دوست)، براي پسر عقب مانده اش، شکرالله، خواستگاري مي کند. نامادري شوکا، نوري (مائده طهماسبي)، با اين وصلت موافق است و طالب نيز ناگزير است که سکوت کند. نوري، شوکا را مجبور مي کند که در زمان حضور نصير و جليل در خانه شان رفتار خوبي از خود نشان دهد، اما شوکا جلوي نوري مي ايستد و برخورد سرد و تندي با شکر الله دارد. او حتي دست به دامان خاله اش، بانو (مينا نوروزي)، مي شود که نسبتي هم با نوري دارد. هم زمان با دعوت نصير، رفيع (رضا ناجي)، دوست و خياط خانوادگي او، به همراه شاگردش، جليل (حسين عابديني)، براي دوخت کت و شلوار دامادي شکر الله و لباس عروسي شوکا به روستا مي آيند و در خانه نصير ساکن مي شوند. رفت و آمدهاي جليل به خانه شوکا و به ويژه ديدن شوکا در لباس عروسي، جرقه عشق را در او پديدار مي کند. جليل پيوسته سر راه شوکا قرار مي گيرد و براي آن که ازدواج شوکا با شکرالله به تأخير بيفتد، به رفيع مي گويد که لباس عروسي شوکا از نظر اندازه مشکل دارد و بخشي از آن دوباره بايد دوخته شود. اين در حالي است که يحيي، فرزند ارشد و خشن نصير، به شکلي اتفاقي جليل را همراه با شوکا در جنگل مي بيند و او را مورد ضرب و شتم قرار مي دهد. شوکا به هواخواهي جليل، جلوي يحيي مي ايستد و جليل در برابر ديدگان يحيي، عشق خود نسبت به شوکا را ابراز مي کند. يحيي موضوع را با نصير در ميان مي گذارد. رفيع نيز با پي بردن به موضوع، جليل را اخراج مي کند. شوکا نيز که عاشق جليل شده، از برخورد رفيع شکايت مي کند و اين در حالي است که شکرالله حرف هاي شوکا را درباره عشقش به جليل از پشت در مي شنود و به هم مي ريزد. جليل، خواهرش را که همسر رفيع است، براي خواستگاري از شوکا به روستا مي آورد. رفيع که از همسرش حساب مي برد، ناگزير مي شود که براي خواستگاري از شوکا همراه همسرش و جليل به خانه طالب و نوري برود. خانواده طالب که با تهديدهاي نصير روبه رو شده اند، با فروش گاوشان قرض هاي طالب به نصير را مي پردازند و به خواستگاري جليل پاسخ مثبت مي دهند. نصير نيز رفيع را اخراج مي کند. روزي که جليل و شوکا همراه با خانواده هاي خود به شهر و به محضر خانه مي روند، نصير و يحيي به سراغ طالب که هنوز در تختخواب است، مي روند و با شکنجه او مي فهمند که جليل و شوکا به کدام محضر خانه رفته اند. يحيي بي درنگ به محضر خانه مي رود و با به هم ريختن مراسم عقد و زخمي کردن يکي دو نفر از حاضران، شوکا را با خود مي برد. نصير و يحيي، با وجود مخالفت ها و التماس هاي شکرالله، شوکا را درون تنه درختي مدفون مي کنند تا از سرما يخ بزند. شکرالله نزد جليل مي رود و جاي مدفون شدن شوکا را به جليل نشان مي دهد. جليل همراه با شکرالله، شوکا را در حالي که يخ زده، نجات مي دهد و همراه با خود مي برد. شکرالله در حالي که دور شدن جليل و شوکا را شاهد است، در خلوت خود نسبت به شوکا ابراز علاقه مي کند. ژانر ملودرام درباره فيلمنامه نويس اثر خسرو معصومي: متولد 1334 در بهشهر. او دانش آموخته رشته سينما و تلويزيون از دانشکده هنرهاي دراماتيک است. از سال 1355 فعاليت خود را در سينماي آزاد بندرعباس آغاز کرد و از سال اي ابتدايي دهه 1360 با کارگرداني فيلم هاي کوتاه و بلند فعاليت خود را به شکلي پي گير ادامه داد. او پيش از ساخت نخستين فيلم بلند سينمايي اش، ملاقات (1365)، فيلمنامه زائر خلف را در سال 1363 براي يدالله نو عصري نوشت. دوران سربي (1367)، آقاي بخشدار(1370)، سفر شبانه (1376)، دلباخته (1378)، پر پرواز (1379)، رسم عاشق کشي (1381)، جايي در دور دست(1384) و باد در علفزار مي پيچد (1385) فيلم هاي کارنامه سينمايي خسرو معصومي را تشکيل مي دهند که خود او فيلمنامه تمامي اين آثار را نوشته است. خوبي هاي فيلمنامه باد در علفزار مي پيچد به عنوان سومين بخش از تريلوژي «برف، چوب و عشق» خسرو معصومي، ويژگي هاي مثبت روايي دو قسمت پيشين را دارد؛ از استفاده از طبيعت بکر و دست نخورده به عنوان پس زمينه داستان گرفته تا تقابل آدم ها در اين فضاي بدوي که به مؤلفه هاي شخصيت پردازي ژانر ملودرام (رويارويي نيروهاي خير و شر) پهلو مي زند. خسرو معصومي در باد در علفزار مي پيچد، بيشتر از آن که به فضاي جايي در دور دست نزديک شده باشد، حال و هواي رسم عاشق کشي را الگوي کارخود قرار داده است که هنوز اين نخستين فيلم از تريلوژي معصومي بهترين اثر سينمايي کارنامه اش است. به همين دليل اگر بخواهيم در جايگاه مقايسه بنشينيم، مي توان ادعا کرد که فيلمنامه باد در علفزار مي پيچد از ديد اوج و فرود داستانش و نيز کشمکش شخصيت ها جايي بالاتر از جايي در دور دست قرار مي گيرد. اما نمي تواند در حد و اندازه هاي رسم عاشق کشي باشد؛ زيرا بيشتر از آن که يک فضاي روايي مستقل از فيلمنامه رسم عاشق کشي داشته باشد، کوشيده که شخصيت ها و حال و هواي ستايش شده داستان آن فيلم را الگوي خود قرار دهد و چون از قديم گرته برداري از يک اثر هنري موفق جواب نداده، تکيه معصومي براي زنده کردن حال فضاي داستاني نخستين فيلم سه گانه اش در واپسين فيلم از اين سه گانه سبب شده که کاستي هاي فيلمنامه باد در علفزار مي پيچد بيش از اندازه توي ذوق بزند. کاستي هاي فيلمنامه بزرگ ترين مشکل فيلمنامه باد در علفزار مي پيچد، در گزينش يک خط داستاني تکراري و قابل پيش بيني و عدم توجه به عنصر شخصيت پردازي است که اين دومي در بخش شخصيت ها بررسي خواهد شد. اما درباره اسکلت داستاني فيلمنامه بايد گفت با اين که تلاش شده اوج و فرودهاي دراماتيک در داستان رعايت شود، اما همه چيز بر روند قاعده ها و کليشه هاي امتحان پس داده پيش مي رود که نمود آن را در شيوه داستان گويي در مسيري دم دستي و بدون نو آوري و نيز استفاده اي آسان و آشنا از رو در رويي قطب هاي خوب و بد در داستان (پاشنه آشيل فيلمنامه بسياري از آثار سينماي ايران در برهه هاي زماني گوناگون) مي توان ديد. براي نمونه بايد از عشق پديدار شده ميان جليل و شوکا که بسيار رو و سطحي است که تکيه دراماتيک محکمي ندارد، ياد کرد. در حقيقت نه عشق لحظه اي جليل، زماني که شوکا را در لباس عروسي مي بيند، پيش زمينه محکمي دارد و به دل مي نشيند و نه علاقه شوکا به جليل درست و منطقي از کار در آمده که بخواهيم آن صحنه چرخيدن شوکا زير برف را آغاز عشق محکم شوکا به جليل تعريف کنيم. بر همين مسير است که کشمکش ميان شوکا و جليل با نصير و يحيي به يک کشمکش دراماتيک، پر افت و خيز و جذاب تبديل نمي شود و داستان خيلي زود به نقطه پاياني اش مي رسد. حتي در باد در علفزار مي پيچد، بر خلاف دو فيلم پيشين از سه گانه خسرو معصومي، از طبيعت روستايي و جنگلي بيشتر از آن که استفاده اي روايي و دراماتيک شده باشد، بهره اي تصويري و کارت پستالي شده است. شخصيت ها شخصيت هاي فيلمنامه باد در علفزار مي پيچد همگي تيپ هستند و هيچ يک مجالي براي رسيدن به سطح يک شخصيت نمايشي تمام عيار را پيدا نمي کنند. جليل به عنوان قهرمان داستان و با توجه به موقعيتي که در آن قرار دارد، منفعل به نظر مي رسد. براي نمونه مي توان به انفعال پرسش برانگيز و تعجب آور او پس از ربوده شدن شوکا توسط يحيي اشاره کرد. در حالي که در طول داستان کنش هايي هر چند نه چندان قدرتمند از جليل مي بينيم (همانند کارشکني هايش در جريان آماده شدن لباس عروسي و يا ايستادن در برابر يحيي و حتي رفيع)، در پايان داستان که نقطه اوج است و تماشاگر انتظار دارد که او براي عروس دزديده شده اش زمين و زمان را به هم بريزد، جليل را مي بينيم که در قهوه خانه نشسته و دست روي دست گذاشته که شکرالله بيايد و جاي شوکا را به او بگويد؛ در حالي که جليل به عنوان شخصيت اصلي بايد گره گشايي فيلمنامه را رقم مي زد. اين است که پايان خوب و لطيف داستان از دل کشمکشي جذاب بيرون نمي آيد و آن تأثير گذاري لازم را ندارد. شخصيت شوکا که از جليل هم منفعل تر است. با اين که معصومي او را اسير دنياي بسته پيرامونش معرفي مي کند، اما کوششي از سوي اين شخصيت براي پاره کردن پيله اي که به دورش کشيده شده، ديده نمي شود. تنها واکنش او در برابر فشار نامادري و ديگر اطرافيانش براي ازدواج با شکرالله، اخم و گريه است و عشق او به جليل بيشتر از آن که برآمده از يک حس عاطفي قدرتمند (که رويدادي دراماتيک مي توانست آن را پديد بياورد) باشد، يک جور فرار او از شرايط موجود پيرامونش به نظر مي رسد. شايد به همين دليل است زماني که شوکا در پاسخ به سرزنش هاي رفيع درباره جليل مي گويد: «من حاضرم با نداريش بسازم...»، تماشاگر او را که از ابتدا در حال سختي کشيدن و انجام کارهاي طاقت فرسا ديده، درک نمي کند که به چه چيز جليل دل بسته است. ديگر شخصيت ها نيز حتي تيپ هايي درست و مناسب براي جهان داستان نيستند و تصويري کاريکاتور گونه دارند. از نصير و يحيي گرفته که قطب منفي قصه را به بدمن هاي فيلم هاي ضعيف نزديک کرده اند و اندکي ظرافت در جنس شخصيت پردازيشان نيست تا نوري که همان تيپ هميشگي نامادري بد اخلاق و بهانه گير را به ياد مي آورد و روشن نيست که چرا يک باره از نيمه هاي داستان تغيير شخصيت مي دهد و به شخصيتي مثبت تبديل مي شود و نيز بانو که نه پند و اندرزهايش قابل تحمل است و نه روشن است که بود و نبودش به داستان فيلم چه کمکي مي کند. شخصيت رفيع نيز که در کانون بحران داستان (عشق ممنوع جليل به شوکا) قرار مي گيرد، بيش از اندازه منفعل است و با اين که فيلمنامه در نيمه نخست از پرده دومش روي اين شخصيت و خلوتش با جليل مانور فراواني مي دهد، اما پس از اين که عشق ميان جليل و شوکا پر رنگ تر مي شود، او در عمل به حاشيه رانده مي شود و کنار گذاشته مي شود؛ در حالي که به عنوان استاد جليل مي توانست در کنار او پايان داستان فيلم را شکل دهد. ضمن آن که جنس بازي آشناي رضا ناجي روي اين شخصيت سايه افکنده است؛ همان طور که شخصيت جليل تا اندازه اي قرباني نقش آفريني کليشه اي حسين عابديني شده است. ديالوگ ها يکي از نقطه ضعف هاي اساسي فيلمنامه باد در علفزار مي پيچد جنس ديالوگ نويسي آن است که نه تنها با فضاي واقع گرايانه فيلم هم خواني چنداني ندارد و بيشتر شهري است تا روستايي، بلکه حتي نمايشي نيز نوشته نشده که به دل بنشيند و در پيشبرد داستان در هر صحنه کمکي کند. نمونه آشکاري از ديالوگ هاي خنثي و بد فيلمنامه باد در علفزار مي پيچد را مي توان در جايي پيدا کرد که يحيي، جليل را کتک مي زند و شوکا به هواخواهي از جليل، جلوي يحيي مي ايستد. جليل در اين صحنه نه تنها واکنشي قدرتمند از خود نشان نمي دهد، بلکه در انفعال کامل مي گويد: «عشق اين دختر تو دل منه...!» که نه به تيپ و خاستگاه اين شخصيت مي آيد و نه نمايشي و گوش نواز است. از اين دست ديالوگ ها در فيلم زياد شنيده مي شود که مي توان به گفته هاي تکراري و بدون کنش شوکا در برابر نامادري اش و حتي رفيع اشاره کرد که تنها بر اين نکته تأکيد دارد که همسر شکرالله و عروس نصير نخواهد شد. صحنه خوب فيلمنامه صحنه پاياني فيلم که شکرالله با حسرت جليل را مي بيند که شوکا را روي کول خود انداخته و در دل سپيدي برف دور مي شود، لطيف ترين و زيباترين بخش داستان است. هر چند همان طور که پيشتر گفته شد، اي کاش جليل از ديد شخصيتي، کاراکتري کنشمند بود و رويدادهايي دراماتيزه تر را رقم مي زد تا به اين پايان مي رسيد که در اين صورت تأثير اين صحنه بر ذهن مخاطب بيشتر مي شد، صحنه اي که جليل، شوکا را در لباس عروسي مي بيند، به عنوان نقطه عطف فيلمنامه، صحنه خوب و مهمي در داستان است که متأسفانه در اجرا خوب در نيامده است. صحنه ضعيف فيلمنامه صحنه هايي که جليل در جنگل نسبت به شوکا ابراز علاقه مي کند و شوکا را براي چندمين بار در حال بارکشي مي بينيم و نيز صحنه هاي ميان رفيع و جليل به ويژه پس از زماني که رفيع از ماجراي عشق جليل به شوکا آگاه شده، بيش از اندازه خنثي و يا بي کارکرد هستند. در صورتي که هر يک از اين صحنه ها مي توانستند بار فراواني از ديد جذابيت و کشش داشته باشند. صحنه خوب اجرا شده از فيلمنامه صحنه اي که يحيي و نصير، شوکا را سوار بر اسب به سوي مسلخ مي برند، از ديد حال و هواي اجرايي، صحنه هايي هولناک و تکان دهنده از رسم عاشق کشي را که آن جوان جنگلبان گرفتار رسم قاچاقچيان چوب مي شود، به ياد مي آورد. هر چند که ميزان تأثير گذاري اش به پاي آن صحنه هاي به ياد ماندني نمي رسد. نقش فيلمنامه در فروش فيلم باد در علفزار مي پيچد يکي از ده ها قرباني فرآيند اکران پر ايراد اين روزهاي سينماي ايران است. از ابتدا هم روي فروش آن در گيشه حسابي باز نمي شد. اما اگر بخواهيم از ديد ميزبان پيوند ذهني مخاطب با کليت فيلم حرف زد، مي توان ادعا کرد که داستان فيلم به اندازه قاب بندي ها و ميزانس هاي خوش رنگ و لعاب و کارت پستالي معصومي انديشه تماشاگر را به خود مشغول نمي کند. ديدگاه برخي از منتقدان و نويسندگان سينمايي درباره فيلم يا فيلمنامه مهرزاد دانش: باد در علفزار مي پيچد که نسبت به فيلم قبلي معصومي، جايي در دور دست، از حيث پاره اي جهت هاي شخصيت پردازانه شکل و شمايل بهتري دارد، باز درصدد تبيين يک موقعيت پيچيده است. ازدواج تحميلي دختر با جوانک منگلي که معصوميت از سر و رويش مي بارد، عمل قضاوت را دشوار مي سازد و از همين رو مثبت و منفي انگاري هاي متداول در اين خصوص را به چالش مي کشاند... احمد خداکريم: فيلم قصه اي دارد، ساده و روان، قصه اي که معصومي در فيلم هاي ديگرش چند بار آن را تکرار کرده. حديث عشق و خشونتي که در برابر عشق قد علم مي کند. اما آن چه از رواني و سادگي فيلم مي کاهد، غير از بازي هاي گاه اغراق شده، تک بعدي بودن شخصيت هاي منفي است. آنجا هم که مي خواهد نامادري را خاکستري نشان دهد، عاجز مي ماند و در يک نيمه کاملاً سياه و در قطب مخالف نشان مي دهد و يک باره در نيمه ديگر، او را به سمت موافق سوق مي دهد و مي شود مادري دلسوز و مثبت! مشکل اساسي قصه معصومي، شخصيت پردازي است. فيلمنامه نويس وکارگردان: خسرو معصومي، مدير فيلمبرداري: نادر معصومي، صدا بردار: احمد صالحي، طراح صحنه و لباس: هومن معصومي، تدوين: حسن حسن دوست، موسيقي: ناصر شکرايي، بازيگران: الناز شاکر دوست، حسين عابديني، رضا ناجي، جمال اجلالي، مائده طهماسبي، مينا نوروزي. تهيه کننده: فتح الله جعفري جوزاني. منبع: فيلم نگار 97
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 465]
-
فرهنگ و هنر
پربازدیدترینها