واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
لطايف ادبي(1) نقيضه هاي شعري غرض از اين اشعار گوش و هوش و دل و جان، يک نفسي با من دار تا بداني که غرض چيست مرا، زين اشعار من دگر بهر تو يک سفره بسازم اکنون کاشتها آوردت گر تو بخواني يک بار ابتدا مي کنم اين سفره به نام غفّار که کريم است و رحبم و غفور و ستّار چند فصلي، صفت نعمت او خواهم گفت تا به جان شکر بگويي تو يکي را ز هزار(1) در حمد الهي به نام روان بخش روزي رسان که رزق آفرين است، پيش از روان(2) مرتب کن قوت، قبل از وجود پيامي ده لقمه، از خوان جود خورانند مرغ و ماهي ونان رساننده دست ها، بر دهان چنانش به روزي دهي، اهتمام بود از سر لطف و انعام عام که چون طفل آمد، ز مادر به در عسل در دهان ديد و روغن، به سر(2) شيخ سعدي مي گويد: بامدادان که تفاوت نکند ليل ونهار خوش بود دامن صحرا و تماشاي بهار بسحق اطعمه در جواب او مي گويد: صبحگاهي که بود از شب مستيم خمار پيش من جز قدح بورک (4) پر سير، ميار وصف تتماج (5) پر از قليه (6) چه شايد گفتن که به هر برگ نبشته است هزاران اسرار(7) شاه نعمت الله ولي مي گويد: مرا حالي با جانان که جان اندر نمي گنجد مرا سرّي ست با دلبر که دل در بر نمي گنجد بسحق اطعمه در جواب مي گويد: مرا حالي است با حلوا، که نان، اندر، نمي گنجد مرا سوزي است با بريان، که دل در بر،نمي گنجد مرا سرّي است با کلّه، که هر دل در نمي يابد چون معجون است مغز آن، که در هر سر نمي گنجد حريف نان و بريانم، نديم مرغ و حلوايم لب سنبوسه مي خايم، (8) سخن ديگر، نمي گنجد برو پالوده قندي! گرانجاني مکن چندي که در پهلوي لوزينه، به جز شکر، نمي گنجد به نزد مرغ و صابوني، خيال رشته باقي کن که در جمع سبک روحان، پريشان، در نمي گنجد به نوعي معده بسحاق، مالامال بريان شود که شيريني نمي جويد در او کنگر، نمي گنجد(9) نقيضه شعر حافظ خواجه حافظ مي فرمايد: روشني طلعت تو، ماه ندارد [پيش تو، گل، رونق گياه ندارد] بسحق اطعمه در جواب او مي گويد مي گويد: طلعت قرص پنير، ماه ندارد هيأت آن، چتر پادشاه، ندارد درخور بريان، کجا بود همه سبزي منصب راقوته، (10) هر گياه ندارد قليه نگهدار، اي برنج، که سلطان ملک نگيرد، اگر سپاه، ندارد نان تنک از بخار رشته، نگهدار زان که هر آينه، تاب آه، ندارد از حبشي، داغ نيست بر من تنها کيست که او، اين سپاه، ندارد گنده خوري گر به مذهب تو گناه است بيشتر از من کس اين گناه ندارد گفته بسحاق مي برد گرو از قند(11) دعوي او حاجت گواه ندارد(12) خواجه حافظ مي فرمايد: [ترسم که اشک در غم ما پرده در شود وين راز سر به مهر، به عالم سمر شود] ترسم که شيردان، نخودش، پرده در شود وين راز سر به مهر عالم، سمر شود گويند روح سرخ، ز بريان شود برنج آري شود، وليک به خون جگر، شود روغن چو ريختم به عدس، نان گرم، گفت: «يا رب مباد آن که گدا، معتبر شود» صد سيخ تيز، در ره بورک، کشيده ايم شايد از آن ميانه، يکي کارگر شود آن قامت بلند که زناج برکشيد کي دست کوتهم به ميانش، کمر شود ده لون، آش قليه ببايد، که تا برنج مقبول طبع مردمک گنده خور، شود بسحاق بامداد، چو کيپا (13) خوري، به گرم دم درکش ارنه، باد صبا، را خبر شود (14) خواجه حافظ فرمايد: آنان که خاک را به نظر کيميا کنند [آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند] در جواب او گويد: کيپا پزان (15) دمي که سر کله وا کنند آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند!! حيران در آن زر بن دندان کله اند آنان که خاک را به نظر کيميا کنند چون دنبه را، ز صحبت سختو گزير نيست آن به که کار دنبه به سختو، رها کنند چون به درون خربزه، واقف نشد کسي هر کس حکايتي به تصور، چرا، کنند؟! گر اشتها ز شعر منت شد، عجب مدار کاين گسنگان، حديث غذا، خوش ادا کنند ديوانگي ز کلّه بسحاق، کي شود وقتي که دنبه بره، در «زيره با» کنند(16) خواجه حافظ مي فرمايد: [تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود سر ما خاک ره پير مغان خواهد بود] بسحق اطعمه در جواب او گويد: تا ز کيپا و کدک، نام و نشان خواهد بود سر ما، در قدم کلّه پزان، خواهد بود حلقه سفره نانم ز ازل در گوش است بر همانيم که بوديم و همان خواهد بود چشمم آن دم که خوردم نان تهي، از حسرت به رخ دنبه بريان، نگران خواهد بود بر سر تربت لوزينه، گلابي بزنيد (17) که زيارتگه حاجات من، آن خواهد بود بر زميني که بود ديگ گه (18) قليه برنج سال ها سجده گه گنده خوران، خواهد بود مطبخي، باز، پياز از جهت قيمه خريد، تا دگر، آب، ز چشم که روان خواهد بود؟! رزق بسحاق گر از کيسه ياران باشد طاس لوزينه تبه دست دگران خواهد بود (19) جواب ديگر: تا زديگ حبشي، نام و نشان خواهد بود نقد ما، صرف ره مطبخيان خواهد بود نور خورشيد مزعفر، ننهد رو به زوال کآفتابي است که در سايه نان خواهد بود گردن مرغ، چو سر بر کند از قعر برنج هر دو چشمش، نگران بکران (20) خواهد بود برو اي کلّه بزغاله، که بر ديده تو راز لوزينه نهان است و نهان، خواهد بود هيچ زورق، نبود در خور بحر نخود آب سينه مرغ، مگر کشتي آن خواهد بود پيک شربت، چو رود در ره بغداد خراب(21) رهگذارش به سوي جسر دهان،(22) خواهد بود همچون بسحاق، کسي کاش خليل الله(23) خورد «نعمت الهه» صفت (24) مير جهان خواهد بود (25) خواجه حافظ مي فرمايد: رسيد مژده که ايام غم نخواهد ماند چنان نماند و چنين نيز هم نخواهد ماند بسحق اطعمه در جواب او گويد: به خوان اطعمه، از بيش و کم نخواهد ماند چو نان نماند، عدس نيز هم نخواهد ماند بسي به قليه بماند، گزر به عمر دراز که در برنج، حيات کلم، نخواهد ماند به ريش سينه، سحر مرهم، از هريسه ستان که اين معامله، تا صبحدم نخواهد ماند به دوغ، نان، چه خوري بره يي بکش، کآيد (26) که گرد کُرد (27) و غبار حشم، نخواهد ماند غنيمتي شمر اي معده، ميل پالوده که بيش يک نفسي، در شکم نخواهد ماند حسود گفته بسحاق گو، بگوي جواب که پيش ما، کيل (28) و به بهم نخواهد ماند (29) خواجه حافظ فرمايد: مقام امن و مي بي غش و رفيق شفيق گرت مدام، ميسر شود زهي توفيق!! بسحق اطعمه در جواب او مي گويد: برنج زرد پر از روغن و رفيق شفيق اگر حلاوه بود، بر سرش زهي توفيق ببر ز دنبه بريان، نواله اي (30) امروز که در کمينگه عمرند قاطعان طريق (31) چنان فرو برم انگشت ها به قعر برنج که ديده خيره بماند در آن، چو بحر عميق چه فتنه مي کند آن نو عروس قليه برنج به جوهر نخود و قليه هاي همچو عقيق شده است مرغ مسمّن (32) به بحر روغن، غرق بيار کشتي صحن،(33) و بگير دست غريق هزار رقعه خط رقاع و فضل و هنر به نزد ما نه چنان است کان رقاق رقيق تنور طبع چون گرم است مي پزم ناني علي الخصوص که دارم چنين خيال دقيق بغير قليه برنج، اين طعام ها هيچ است هزار بار من اين نکته کرده ام، تحقيق کماج گرم، به دست آر و يخني، اي بسحاق که هر کجا که روي نيست مثل اين دو رفيق (34) پينوشتها: 1ــ کليات بسحق اطعمعه شيرازي، ص 13. 2ــ پيش از آنکه جان را بيافريند روزي را مي آفريند. 3ــ کليات بسحق اطعمه شيرازي، ص 8. 4ــ بعضي گويند آش بغر است، نوعش آش ماست، گويا بغرا به مرور زمان بورک شده است قدح، پر بورک است و قليه، اندک چه بودي گر چو بورک قليه بودي (بسحاق اطعمه) بعضي هم آن را سنبوسه و قطاب دانسته اند که همان بورق باشد. سبزي و زنگاري که بر روي نان نشيند و در فارس به آن بورک و بورمک گويند.(دهخدا) 5ــ (ترکي) قسمتي آش، خورک معروف ترکان آشي است که از سماق پزند، تُتم در ترکي به معني سماق است و لفظ «آج» مبدل آش فارسي است. 6ــ گوشتي است که در تابه بريان کنند، قديد، نمکسود گوشت خشک کرده در نمک خوابانيده و نمک پاشيده براي نگهداري، گوشت که شرحه شرحه بر آن نمک و ادويه باشند و معمولاً در برابر گوشت تر و تازه به کار مي رود. 7ــ کليات بسحق اطعمه شيرازي، ص 14. 8ــ خاييدن: گزيدن و به دندان گرفتن. 9ــ کليات بسحق اطعمه شيرازي، صص 133 و 134. 10ــ راقوته: پودنه. 11ــ شعر بسحق از قند هم بهتر است و از آن برتري و پيشي مي گيرد. 12ــ کليات بسحق اطعمه، صص 134 و 135. 13ــ تويي شکمبه گوسفند پر از رنج و بنشن پخته. 14ــ همان، ص 136. 15ــ کسي که تويي شکمبه پزد، کله پز. 16ــ همان، ص 136 و 137. 17ــ خوشبو و معطر کردن گور، بر گور کسي گلاب افشاندن. 18ــ ديگ گاه: آشپزخانه و مطبخ. 19ــ طنزي است تلخ که بسحق از ياران خسيس مي نالد که اگر رزق وي به دست آنها باشد هرگز به ظرف لوزينه دسترسي نخواهد داشت؛ کليات بسحق اطعمه، ص 141. 20ــ کناره ديگ و ته ديگ و آن مقدار از طعام که در ته ديگ چسبيده و بريان شده باشد و آن را ته ديگ گويند. 21ــ گرسنگي و شکم خالي. 22ــ اضافه تشبهي، جسر: پل. 23ــ آتش دوست خدا، آش دوستان. 24ــ اشاره اي به شاه نعمت الله ولي و ايهامي دارد به نعمت ها و رزق هاي خداداده. 25ــ کليات بسحق اطعمه، صص 141 و 142. 26ــ که ممکن است احتمال دارد. 27ــ گرد کُرد: احتمال دارد که غبار چوپان و حشم هم درست باشد. 28ــ کيالک، ميوه اي است صحرايي که زردرنگ و کيلک و کهين نيز مي گويند. 29ــ کليات بسحق اطعمه، صص 142 و 143. 30ــ لقمه، زله، ميسر، تکه، لقمه خوراکي براي گذاشتن در دهان. 31ــ راهزنان، دزدان راه. 32ــ مرغ چاق و فربه. 33ــ قدح بزرگ، طشت فراخ، طبق بزرگ، کاسه بزرگ. 34ــ کليات بحسق اطمعه، ص 161. منبع:گنجينه شماره 82 ادامه دارد... /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 419]