تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 14 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس از مرد يا زن مسلمانى غيبت كند، خداوند تا چهل شبانه روز نماز و روزه او را نپذ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1837914045




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

کلام پادشاه «قسمت سوم» The Kings Speech


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
کلام پادشاه «قسمت سوم» The King
کلام پادشاه «قسمت سوم» The King"s Speech     داخلي/ خارجي - ماشين- به سوي عمارت سندرينگهام - ادامه   ديويد رانندگي مي کند. دست فرمانش اما چنگي به دل نمي زند. ديويد: اون پيرمرد داره از قصد اين کار رو مي کنه. برتي: که بميره؟ ماشين کمي از مسير منحرف مي شود. برتي فرمان را مي گيرد و ماشين را به مسير برمي گرداند. ديويد: اگه زودتر از موعد بميره مسائل پيچيده تر مي شه. برتي : به خاطر خدا، ديويد. تو که خودت مي دوني چند وقته که مريضه. ديويد: واليس همه چي رو بهم توضيح داد. اون خيلي باهوشه. داخلي - اتاق خواب پادشاه، سندرينگهام - روز   پادشاه روي صندلي راحتي نشسته و لباس تبتي مورد علاقه اش را به تن دارد. شش نفر از اعضاي شوراي خصوصي او در کنارش حضور دارند. اسقف اعظم لنگ، لرد دامن، پزشک شخصي اش، لرد ويگرام منشي شخصي اش، رمزي مک دانلد، لرد هيلشام و سِر جان سيمن. همچنين دبير شورا، سرموريس هنکي هم آنجا حاضر است. پسرها و دختر پادشاه نيز گوشه اي ايستاده اند. خواهر بلک، پرستارش کنارش نشسته و نگاهش مي کند. لرد ويگرام مشغول خواندن فرماني براي شوراي دولتي است. شاه مدام حرفش را قطع مي کند. گيج شده و بيشتر از هميشه فرتوت به نظر مي رسد. لرد ويگرام: ... در حالي که نامه هايي که حاوي حق امتياز «مهر بزرگ» هستند، تاريخ يازدهم ژوئن 1912 را در خود دارند، روزي که اعلي حضرت شاه جورج معين کرده اند که در آن، کاستوس ريني به عنوان نگهبان شوراي دولتي انتخاب مي شود و آغاز به کار خواهد کرد. روي گيجي شاه جورج پنجم. لرد ويگرام (ادامه): اين فرمان شوراي دولتيه قربان. ما بايد از طرف شما اون رو تأييد کنيم. ويگرام سيني حاوي قلم و کاغذها را جلوي او مي گيرد. شاه جورج پنجم: من هنوز گيجم ... لرد ويگرام: تصويب شد. شاه جورج: متشکرم! لرد داوسن قلم را در ميان انگشتان شاه قرار مي دهد و کمک مي کند تا او زير برگه را امضا کند. پرستار: بهترين قربان؟ شاه جورج: نه بهتر نيستم. بدترم. ملکه مري وارد مي شود. شاه جورج (ادامه): داشتي اسکيت بازي مي کردي؟ ملکه مري: نه جورج. داخلي - کتابخانه، سندرينگهام - ادامه   ديويد دارد با تلفن حرف مي زند. برتي داخل مي شود. ديويد: دارم با واليس حرف مي زنم (ادامه مي دهد، انگار که برتي وجود خارجي ندارد) مي دونم عزيزم، حتي يه مکالمه عاشقانه طولاني هم نمي تونه جاي در کنار هم بودن رو بگيره ... خداحافظي مي کند و گوشي را مي گذارد. ديويد (ادامه): دلش برام تنگ شده. برتي: مادر مي گه براي شام دير کردي. ديويد به ساعتي خيره مي شود. ديويد: اون هميشه فراموش مي کنه که ساعت هاي لعنتي پدر هميشه نيم ساعت جلو هستن! ساعت را دوباره تنظيم مي کند. داخلي - اتاق غذاخوري - سندرينگهام - ادامه   ديويد داخل مي شود و جايي بين لرد داوسن و اسقف اعظم لنگ مي نشيند. ديويد (به داوسن): پدرم چطوره؟ اميدوارم درد نکشه. لرد داوسن: نه، نه، بهتره. خدمتکار وارد مي شود و چيزي را در گوش لرد داوسن و لرد ويگرام زمزمه مي کند. هر دو خارج مي شوند. ملکه مري: اگه حال پدرت خوب بود، دير کردن سر ميز شام رو تحمل نمي کرد. هيچ کدوم از اين مسائل رو تحمل نمي کرد. درنگ. کازمو لنگ (به ديويد): مي دونين قربان، من به نوعي خوشحال هستم که شما هم در ظاهر و هم در اخلاق متفاوت از پدرتون هستين. مي خوام بدونين که هر گاه پادشاه اقدامات شما رو زير سؤال مي برد، من تلاش مي کردم که به نفع شما مسائل رو تشريح کنم. ديويد (طعنه آميز): من مي تونم هميشه اين اعتماد رو به شما داشته باشم که در جهت منافع من حرکت کنين. سکوتي غريب. ملکه مري: همه بچه هاي من پشت يک ميز. جورج (پسر سوم شاه): بله، مادر. لرد ويگرام داخل مي شود و چيزي را در گوش ملکه زمزمه مي کند. ملکه مري: به نظر مي رسه شب زنده داري ما زياد طول نخواهد کشيد. داخلي - اتاق خواب شاه، سندرينگهام - شب   لرد اوسن چشم هاي شاه را مي بندد. کازمو لنگ: برادرمان جورج را به رحمت خدا، آفريدگار و بخشايشگر مي سپاريم. ملکه مري دست پسر بزرگش را مي گيرد و مي بوسد. برتي هم همين کار را مي کند. ملکه مري: زنده باد پادشاه. ديويد (بسيار احساساتي شده): اميدوارم بتونم به خوبي اون باشم. ديويد گريه کنان به آغوش مادر مي افتد و پس از لحظه اي از اتاق به بيرون مي دود. داخلي- راهروي منتهي به اتاق پادشاه - شب   ديويد ايستاده و سيگار مي کشد. برتي از اتاق بيرون مي آيد تا او را تسلي دهد. ديويد پريشان به نظر مي رسد. برتي: چي به سرت اومد؟ ديويد: واليس بيچاره. حالا ديگه گير افتادم. داخلي- اتاق مشاوره لوگ- روزي ديگر   لايونل پشت ميز نشسته و به راديو گوش مي دهد. گوينده خبر از مرگ شاه جورج پنجم مي دهد. دو پسرش روي زمين ولو شده اند. ولنتين دارد براي امتحان مدرسه درس مي خواند و آنتوني، خسته از انجام تکاليف دارد با يک هواپيماي مدل ور مي رود. بي سيم را خاموش مي کند. آنتوني: پدر؟ لايونل: بله؟ آنتوني: وقت داري؟ لايونل (خوشحال): مطمئني؟ خيلي خب، مغزت رو به کار بنداز. ولنتين (سر در کتاب): باشه، پدر. اين انگار، آيين ويژه اي براي آنها بوده و هنوز هست. لايونل پشت دري ناپديد مي شود. آنتوني: شرط مي بندم يه نمايشنامه اسکاتلنديه. ولنتين: ولي من شرط مي بندم اوتلوئه. هميشه اوتلوئه. لايونل (به تدريج از پشت در ظاهر مي شود): «آيا مي ترسين؟» ولنتين (حتي سرش را از کتاب بلند نمي کند): کاليبان. لايونل: اوه، خداي من ... همه ش با خوش شانسي حدس مي زني مگه نه؟ آنتوني: اون کله تخم مرغي رو ولش کن، ادامه بده پدر. لايونل متکايي را در پشت زير کتش قرار داده تا يک گوژپشت هيولاوار را تداعي کند. بازي او، که فقط براي بچه هايش اجرا مي شود، جادويي است. لايونل: «هراسان نباشين. جزيره سرشار است از صداها، نواها و هواي شيرين که شعف مي دهد و نه آزار. گاهي انگار هزاران ساز زهي در گوشم نجوا مي کنند و گاهي صداهايي را مي شنوم که حتي پس از خوابي طولاني، دوباره مرا به دست خواب مي سپارند». (رو به ولنتين) خب حالا، بچه زرنگ جمله بعدي چيه؟ ولنتين: « ... و بعد در روياهايم ابرها باز مي شدند و جواهراتي را نشانم مي دادند که آماده فرو ريختن بر من بودند ...» لايونل (مي پرد وسط کلام او): « ... آن گونه که وقتي از خواب برخاستم؛ گريستم تا دوباره به خواب بروم.» چقدر غمگين. ضربه اي بر در. لايونل با کسي قرار ندارد. لايونل (ادامه): مريض بعدي زودتر سر رسيده. بهتره برين رفقا (رو به در) فقط يه لحظه، کليفورد. داخلي - اتاق انتظار - ادامه   در باز مي شود. برتي اين سوست. دو مرد به يکديگر خيره مي شوند. نمي دانند چه بگويند. لايونل: برتي، بهم گفته بودن منتظرتون نباشم. (سکوت) به خاطر پدرتون متأسفم. برتي: نمي خوام مزاحمتون بشم.( به اتاق مشاوره اشاره مي کند) ممکنه؟ لايونل: البته. بفرمايين تو. برتي: مداوم تمرين مي کنم. روزي يک ساعت با وجود همه مشکلات. (متوجه قوز لايونل مي شود) اينجا چه خبره؟ لايونل: ببخشين داشتم با بچه هام بازي مي کردم. لايونل به سرعت بالش را درمي آورد و کناري مي اندازد. متوجه مي شود برتي داخل اتاق مشاوره شده. داخلي- اتاق مشاوره لوگ- ادامه   لايونل: امروز حال تمرين دارين؟ برتي متوجه هواپيماي مدل روي ميز مي شود. برتي : ماکت هواپيماي کرتيس. لوگ: مي رم کمي شير گرم کنم. برتي: لوگ، چيز قوي تري نداري؟ لايونل: وقتي پدرم فوت کرد من کنارش نبودم. هنوز هم بابت اين ناراحتم. برتي: مي فهمم. لايونل نوشيدني برتي را روي ميز مي گذارد. برتي (ادامه): شغل پدرت چي بود؟ لايونل: آبجوساز. برتي: اوه. لايونل: دست کم هميشه آبجوي مجاني داشتيم. سکوت. برتي: پس از مرگش، چند نفر بهم گفتن که آخرين کلمات پدرم اين بوده که برتي از همه برادرهاش شجاع تره. امان اون هيچ وقت اين رو به خودم نگفته بود. دوباره سکوت. برتي (ادامه، ناگهاني): برادرم. به خاطر اون من الان اينجام. لايونل: چي کار کرده؟ برتي: نمي تونم بگم، نمي تونم ب ب ب ... عضلات آرواره و گلويش منقبض مي شوند. لايونل: تبديل به آوازش کن. برتي: ببخشين؟ لايونل: هيچ ترانه اي رو بلدي؟ برتي: ترانه؟ لايونل: بله ترانه. برتي: « روخانه سواني». لايونل: عاشق اين ترانه ام. برتي: يکي از کارهاي مورد علاقه مه. لايونل: پس بخونش. منم هم خواني مي کنم. برتي: نه، البته که نمي خونم. (جذب هواپيما شده) هميشه دوست داشتم از اين مدل ها داشته باشم، اما پدر اجازه نمي داد. اون تمبر جمع مي کرد، پس من هم مجبور بودم تمبر جمع کنم. لايونل: مي تواني اين يکي رو تموم کني. برتي مشتاقانه به سمت قطعه هاي پراکنده، روي ميز خيز برمي دارد. لايونل (ادامه): بخوني (با ريتم ترانه «رودخانه سواني» ) وقتي پسربچه بودم با ديويد کنار رودخانه سواني. برتي: نمي تونم اينجا بشينم و آواز بخونم. لايونل: با من مي توني. برتي: آخه تو آدم عجيب و غريبي هستي. لايونل: حرفتون رو به عنوان تعريف مي پذيرم. برتي: نمي خواهم «رودخانه سواني» رو بخونم. لايونل: پس «مسابقات کمپ تاون» رو بخون (مي خواند) «برادرم، دي، بهم گفت دا - دو- دا ...» صداي متدوام بهت آرامش مي ده، حالا که ديويد رو تخت نشسته چه احساسي داري؟ برتي: خب خيالم راحت شد... از اين که شاه نشدم. دستش به سمت جيب کتش مي رود تا جعبه سيگار را بردارد. بعد چيزي يادي مي آيد و بي خيال مي شود. لايونل: اما اگه اون وارث نداشته باشه. تو نفر بعدي هستي و بعد هم دختر اليزابت. برتي: «داري اشتباه مي کني، دکتر، دکتر» لايونل: «لايون، لايونل». لکنت نداشتي. برتي: البته که نداشتم، داشتم آواز مي خوندم ... (متوجه مي شود) اوه.... لايونل: خب حالا به عنوان يه جايزه کوچولو مي تواني اين بال ها رو به بدنه بچسبوني. برتي: ديويد و من خيلي به هم نزديک بوديم. بچه هاي شيطون ... مي دوني که. لايونل: موي دخترها رو مي کشيدين؟ برتي: ديويد تو هماهنگ کردن کارها خيلي کمک مي کرد. مثلاً تو مراسم «پاله» پاريس مسئوليت رو تقسيم کرديم. سکوتي غريب. شايد زيادي حرف زده. لايونل: ديويد اذيتت مي کرد؟ برتي: همه اذيتم مي کردن. «ب ب ب ... برتي». پدرم اونها رو تشويق مي کرد. مي گفت: «بيارش بيرون، پسر». مي گفت مسخره کردن اونها باعث مي شه من دست بردارم. مي گفت: « من از پدرم مي ترسيدم و بچه هاي من هم بايد از من بترسن.» لايونل دارد کار کردن برتي با هواپيماي مدل را تماشا مي کند. لايونل: مادرزادي راست دست هستين؟ برتي: چپ دست. اما تنبيهم کردن تا با دست راستم کار کنم. لايونل: بله اين در مورد اغلب افرادي که لکنت زبان دارن صدق مي کنه. ديگه چي؟ برتي: زانوهاي شکسته. لايونل منتظر توضيح بيشتر است. برتي (ادامه): شب و روز مجبور بودم قالب هاي فلزي بپوشم. لايونل: بايد دردناک بوده باشه. برتي: عذاب آور، اما الان پاهام صافه. لايونل: تو خانواده از همه بيشتر به کي نزديک بودي؟ برتي: به دايه ها. البته دايه اولم از من متنفر بود، اما ديويد رو خيلي دوست داشت. وقتي پدر و مادرم براي بازديد روزانه بيش ما ميومدن، اون... لکنت ناشي از به خاطر آوردن اين خاطره اذيتش مي کند. لايونل: آواز بخون. برتي (به حالت آواز و بدون رتيم): «اون نيشگونم مي گرفت تا گريه کنم تا من رو بيرون ببرن. و اون مجبور نباشه بهم غذا بده و به مدت طولاني از من دور باشه». (عادي حرف مي زند) سه سال طول کشيد تا والدينم متوجه بشن. حتماً مي توني تصور کني اين قضيه مشکلات معده اي جدي رو برام به وجود آورد. هنوز هم باهاش درگيرم. لايونل: اون يکي بردارت جاني چي؟ بهش نزديک بودي؟ برتي: پسر خوبي بود ... صرع داشت ... و متفاوت بود. وقتي مُرد سيزده سالش بود. اما نذاشتن خبرش پخش بشه. واسه خانواده شرم آور بود.(عصبي) بهم گفتن ديگه کسي درباره اون نمي پرسه. لايونل: باز هم نوشيدني مي خواي؟ برتي: لطفاً. لايونل بلند مي شود که برايش نوشيدني بريزد. برتي (ادامه): مي دوني، لايونل، تو اولين انگليسي معمولي هستي که ... لايونل: استراليايي. برتي: ... باهاش حرف زدم. گاهي وقت ها که با ماشين از خيابون ها عبور مي کنم، آدم هاي عادي رو مي بينم. که بهم خيره شدن. بعد فکر مي کنم که من واقعاً چقدر کم از زندگي اونها مي دونم و اونها چقدر کم از زندگي من مي دونن. لايونل: پس دوست به چه دردي مي خوره؟ برتي: نمي دونم. خارجي - وايت هال -مراسم خاک سپاري شاه جورج پنجم - روز   ديويد، جدي و گرفته است و برتي رنگ پريده و غمگين. برادرانشان هنري و جورج در حين عبور از کنار مقبره سربازان گمنام به آن اداي احترام مي کنند. جمعيت ساکت است. لايونل، ميرتل و سه پسرشان در ميان جمعيت اند. آنتوني و ولنتين آينه هايي را به سر چوب وصل کرده اند و آن را بالاي سرشان گرفته اند تا ببينند آن سوترها چه خبر است. لايونل (به بچه ها گزارش مي دهد): شاهزاده ولز داره مياد. حالا اون شاه مي شه چون بزرگ ترين پسره. لايونل برتي را ميان صفوف در حال حرکت مي بيند. به او خيره مي شود. تلاش مي کند تماس چشمي برقرار کند. در ميان اين مراسم عظيم، بيمار هميشگي او بدجوري مهم جلوه مي کند. برتي، البته، او را نمي بيند. لايونل (ادامه): کل اين مراسم يه وجه طعنه آميز هم داره؟ ميرتل: چطور؟ لايونل: بچه هاش چندان دوستش نداشتن. ميرتل: لايونل! اين چه حرفيه! کي اين رو بهت گفته؟ لايونل: همين جوري ... شنيدم ... سر کار. خارجي - جاده بيرون منطقه اسکاتلندي - آستين - روزي ديگر   برتي (خارج از قاب): امشب شب سه شنبه اس فردا شبم سه شنبه اس، اين سه سه شب و اون سه سه شب، هر سه سه شب سه شنبه اس. اليزابت (خارج از قاب): برتي، کافي نيست؟ برتي (خارج از قاب): مجبورم هي تکرار کنم. همه ش تقصير توئه. تق ! تق! تق! صداي تبر لحظه اي قطع نمي شود. درختان مثل برگ خزان فرو مي افتند. داخلي - آستين، عمارت سلطنتي - ادامه   برتي و اليزابت براي مهماني لباس پوشيده اند. بيرون درختان همچنان بر زمين مي افتند. هر دو کمي آزرده خاطرند. اليزابت: درختان پنجاه ساله بلوط رو قطع مي کنن تا منظره شون قشنگ تر بشه! برتي: به هر صورت ... ما بايد تلاش کنيم که بتونيم برخورد بهتري با خانم سيمپسون داشته باشيم. اليزابت: مي دوني چي صدام مي کنه؟«آشپز چاق اسکاتلندي»! برتي: تو که چاق نيستي. اليزابت: دارم تپل مي شم. برتي: خيلي کم هم آشپزي مي کني. نگاهي به شوهرش مي اندازد. اما متوجه مي شود که او دارد سر به سرش مي گذارد. نفسي مي کشد و به جايي نگاه مي کند. چشمديد او: درختان بيشتري فرو مي افتند. برتي (ادامه): امشب شب سه شنبه اس ... اليزابت: خفه شو! داخلي - تالار رقص - روز   يک مهماني خانگي در آخر هفته. نوشيدني به وفور يافت مي شود. آن وسط، ديويد ايستاده، تجسم واقعي بي قيدي. واليس معروف چسبيده به بازوي او، دارد با جواهراتش بازي مي کند. آنها ميان اطرافيانشان مي درخشند. يک پيشخدمت چيزي را اعلان مي کند. پيشخدمت: والاحضرتان، دوک و دوشس يورک. واليس با شنيدن اين اعلام، به سمت اليزابت خيز برمي دارد. اليزابت خشکش زده. واليس: از ديدنتون خيلي خوشحالم. به کلبه ما خوش اومدين. اليزابت نگاهي به او مي اندازد و بعد بي تفاوت از کنارش عبور مي کند و چيزي مي گويد. اليزابت: من به خاطر احترام به دعوت پادشاه اينجا هستم. واليس غافل گيرشده. اليزابت و برتي به ديويد مي رسند. اليزابت به ديويد اداي احترام مي کند. و برتي برايش سر تکان مي دهد. برتي: سلام ديويد. ديويد: سلام برتي، سلام اليزابت. برتي: مي بينم که داري تغييراتي رو تو باغ انجام مي دي. ديويد: بله، درسته اما هنوز تموم نشده. متوجه مي شود کسي دارد صدايش مي کند. واليس: ديويد! ديويد: دارم ميام عزيزم! برتي دنبالش مي رود. يکي از مهمان ها - وينستون چرچيل - نوشيدني در دست به سمت اليزابت مي آيد. داخلي - اتاق طراحي / گالري پرتره - بال مورال - روز   اليزابت در حال تماشاي تابلويي از جورج چهارم است که چرچيل سر مي رسد. اليزابت: نگين که رفتارم بد بود آقاي چرچيل. وينستون چرچيل: برعکس، والاحضرت. ادب حکم مي کنه که اعضاي خانواده سلطنتي بايد توسط ميزبان رسمي خوشامدگويي بشن و نه توسط يه آدم عادي. رفتار شما بي نقص بود. مثل هميشه. اليزابت: متشکرم. چرچيل: هميشه وقتي مي شنوم که شما رو يه آدم خطاب مي کنن خنده م مي گيره. آخه چطور کسي که ريشه در خانواده سلطنتي اسکاتلند داره مي تونه معمولي باشه. اليزابت: تمجيد شما قشنگ بود، اما موضوع چيه آقاي چرچيل؟ چرچيل (درنگ): آيا اون همون چيزي رو گفت که من هم مي تونم حدس بزنم؟ اليزابت: مي دونين که دقيقاً همون رو گفت. چرچيل: پادشاه از چيِ اون خوشش مياد؟ اليزابت: ظاهراً مهارت هايي داره که ... احتمالاً تو يه جاهايي از شانگهاي ياد گرفته. چرچيل نزديک است نوشيدني اش را بيندازد. چرچيل: خانم محترم، واقعاً نمي دونستم اين قدر مسائل رو زيبا توصيف مي کنين. نگاه هر دو به ديويد مي افتد که با سرعت به سمت انتهاي راهرو حرکت مي کند و برتي که به دنبالش تقريباً مي دود. داخلي - راهرو، بالتيمور -ادامه   برتي بالاخره به برادرش مي رسد. برتي: مدت هاست تلاش مي کنم ببينمت. ديويد: خيلي سرم شلوغ بود. برتي: چي کار مي کردي؟ ديويد: پادشاهي. برتي: واقعاً؟ پادشاهي؟ پادشاهي کار ارزشمنديه. تزار روس کجاست؟ پسرعمو ويلهلم چطور؟ ديويد: تو مايه افسردگي هستي. برتي: اخراج هشتاد نفر از کارمندان سندرينگهام و خريدن مرواريد بيشتر براي واليس اون هم در حالي که خيلي ها تو اروپا فرياد مي زنن «پرچم سرخ» پادشاهيه؟ ديويد: نگراني بسه. هيتلر اون قضيه رو سروسامون مي ده. برتي: کي هيتلر رو سروسامون مي ده؟ ديويد به سرعت از پله ها پايين مي رود. داخلي - اتاق خدمتکاران / انبار نوشيدني - روز   ديويد به دنبال بطري نوشيدني مي گردد که واليس سفارش داده. برتي: سوئيت مادرمون رو به اون زن دادي؟ ديويد: هنوز که مامان رو تخت نيست، هست؟ برتي: بامزه نبود. ديويد بطري دلخواهش را پيدا مي کند. ديويد: والي بهترين چيزها رو مي خواد. برتي: من برام مهم نيست که تو هر دفعه با کدوم زن سر مي کني، فقط صبح بلند شو و برو سر کارت! ديويد خارج مي شود و برتي هم دنبالش. منبع: ماهنامه فيلمنامه نويسي فيلم نگار 1+100  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 684]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب




-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن