تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 12 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):ما (اهل بيت) ستون هاى حق را استوار و لشكريان باطل را متلاشى كرديم.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820065763




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

تلاشي کميک براي رهايي از عاقبتي تراژيک


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
تلاشي کميک براي رهايي از عاقبتي تراژيک
تلاشي کميک براي رهايي از عاقبتي تراژيک   نويسنده:سيد احسان عمادي   جناب دور نمات چاق و چله اين روزها با نمايشنامه هايش دوباره سراغ ادبيات خوان هاي ايراني آمده «انسان سرنوشتي تراژيک دارد که در طول زندگي اش براي رهايي از آن به دست و پازدني کميک تن مي دهد.» شايد اين لب حرف فردريش دورنمات در مجموعه آثارش باشد. او را که 20 سال مهم ترين نويسنده آلماني زبان بوده، بيشتر به واسطه متون نمايشي اش مي شناسيم؛ در حالي که دورنمات رمان و داستان کوتاه هم کم ننوشته و حتي در دوران جواني نقاشي هم مي کرده است. به بهانه تجديد چاپ رمان هاي پليسي اش در نشر ماهي و البته اجراي صفحه اي «رمولوس کبير» در تئاتر شهر، گفتيم گشتي در آثار اين نويسنده بدبين بزنيم. سوفوکل، ويليام شکسپير، ساموئل بکت و برتولت برشت؛ اين چهار نفر را چهار ستون اصلي تاريخ تئاتر مي دانند. خب طبيعي است وقتي زبان مادري ات انگليسي، آلماني يا يوناني باشد، روزگارت را با نمايشنامه نويسي بگذراني و اگر هم در زمان حيات يکي از اساتيد کذا نفس کشيده باشي، طرف تأثير خودش را روي نوشته هايت بگذارد. اين اتفاقي بود که براي فردريش دورنمات افتاد. او البته در سوئيس به دنيا آمد؛ اما آلماني مي گفت و مي نوشت. با اين حال و گرچه دورنمات مضمون و ساختار بعضي آثارش را از برشت وام گرفته است اما از يک لحاظ به هيچ وجه آبش با استاد توي يک جوي نرفت. برشت معتقد بود که تئاتر بايد به انسان کمک کند تا جهان را تغيير دهد، در حالي که دورنمات مطلقاً با تغيير و بهبود جهان حال نمي کرد و به همين شکل و شمايل فعلي اش گردن نهاده بود؛ «اين انديشه که انسان مي تواند و بايد دنيا را عوض کند اکنون ديگر تحقق ناپذير شده است». دورنمات دغدغه هاي اخلاقي و حتي مذهبي داشت (پدرش کشيش بود و اين حضور دائمي مذهب در زندگي آدم بالاخره بايد خودش را يک جايي نشان دهد) و در آثارش زياد سراغ مسأله عدالت انسان و الهي مي رفت. با وجود اين، نسخه اي که در نهايت براي بشر مي پيچيد هيچ وقت مريضش را به شفا نزديک نکرد. او انسان هم عصر خودش را به خاطر دسترسي به قدرت و ثروت، موجودي منحط و مضمحل مي دانست. گناهکار نيستم، بدبختم   «تکيه تراژدي بر گناه و يأس و حس مسؤوليت است. در خيمه شب بازي روزگار ما ديگر گناهکار يا مسؤول وجود ندارد. همه ادعا مي کنند گناهکار نيستند. تمام حوادث بدون اينکه شخص به خصوصي خواسته باشد، اتفاق مي افتد. هيچ کدام ما گناهکار نيستيم. ما فقط فرزندان پدرانمان هستيم. اين گناه ما نيست؛ بدبختي ماست. دنيا را به ورطه اي عجيب و مسخره کشانده است. تنها کمدي مي تواند توجيه کننده موقعيت ما باشد.» اين حرف ها احتمالاً عصاره و چکيده مانيفست دورنمات در دنياي آثار نمايشي اش است. اغلب درام هاي او در عين مضامين تلخ و سياهي که دارند، خواننده/بيننده را به خنده هم وا مي دارند يا لااقل او را به زهر خندي مهمان مي کنند؛ اتفاقي که همين ايام هر شب در سالن اصلي تئاتر شهر حين اجراي «رمولوس کبير» ــ که از مهم ترين متن هاي نمايشي دورنمات است ــ مي افتد. رمولوس مي خواهد به خاطر تمام گذشته خونين و ظالمانه اش از رم انتقام بگيرد و به تلافي آن همه قساوت و جنايت به تعبير خود آن را «قصاص» کند. پس عالمانه و آگاهانه اين امپراتوري معظم و با شکوه را به قهقرا و اضمحلال مي برد و در اين مضحکه اي که به راه انداخته تماشاچي را هم شريک خود مي کند. آدم ها در نمايش هاي دورنمات لازم نيست جرم مشخصي کرده باشند تا به گناه و جنايت متهم و محکوم شوند؛ کافي است فقط لحظه اي برگردند و به زندگي خود دقيق و نزديک تر بنگرند تا از هيولايي که هستند بيزار شوند؛ اتفاقي که براي قهرمان نمايش «پنچري» مي افتد. براي بازي و سرگرمي با سه نفر ديگر دادگاهي براي خودش تشکيل مي دهد؛ يک قاضي مي شود، ديگري دادستان و سومي هم وکيل. خودش هم در جايگاه متهم مي نشيند و سر آخر بودنش چنان بر خودش محرز مي شود که منتظر صدور حکم نمي ماند. اي عشق، رنگ آشنايت پيدا نيست   دورنمات حتي از نشان دادن به ابتذال کشيدن (تعبير بهترش «به گند کشيدن» است) خود مفهوم مقدس «عدالت» هم ابايي ندارد و اين کار را در معروف ترين اثر نمايشي اش «ملاقات با بانوي سالخورده» به بهترين شکل انجام مي دهد. آنجا که مردم شهر از عدالت نقابي مي سازند تا حرص و طمعشان به پول را بپوشانند. با وجداني آسوده دسته جمعي «آلفردايل» را اعدام مي کنند و به ثروتي کلان دست مي يابند. نگاه گزنده و معنادار ايل در پايان قصه که حين کشيدن آخرين سيگار در سکوتي خشمگين به يکان يکان همشهري هايش مي نگرد، گويي از چشم هاي خود دورنمات بيرون مي آيد. خيلي طبيعي است که تصوير سياه و داغان نويسنده از روابط انساني به ازدواج هم بکشد. در «بازي استريندبرگ» اين ديالوگ را بين کورت و آليس درباره زندگي زناشويي آليس مي خوانيم: کورت: آخه چرا از هم متنفرين؟ آليس: نمي دونم. کورت: بايد يه دليلي داشته باشه. آليس: زن و شوهريم. انگار که پيوند زناشويي شرط کافي است براي متنفر بودن. دورنمات البته هيچ کدام از زن و مرد را مقصر اصلي نمي داند و اين شوربختي را طبيعت خود ازدواج قلمداد مي کند. با اين تفاصيل نبايد توقع داشت در نمايش هاي او اثري از «عاشقيت» به شکل رومئو ــ ژوليتي اش ديده شود. قهرمان هاي او هيچ گاه به ديگري دل نمي بازند. حتي عشق ممنوع «کلارا و آلفرد» در ملاقات بانوي سالخورده هم چيزي جز آتش هوسي زودگذر نيست و غير از افلاس و بيچارگي کلار نتيجه اي ندارد. فاتحه اي بر رمان پليسي     دورنمات به غير از نمايشنامه، پنچ رمان هم نوشته که همه آنها در ژانر پليسي ــ جنايي اند. اما اگر ذهنتان از عنوان اين ژانر رفته سمت نويسنده هايي مثل آگاتا کريستي يا آرتور کانن دويل، سخت در اشتباهيد. فقط کافي است بدانيد که عنوان فرعي مهم ترين داستان پليسي دورنمات ــ يعني «قول» ــ چيست: «فاتحه اي بر رمان پليسي». دورنمات همان جهان بيني آثار نمايشي اش را کم و بيش در داستان هاي جنايي هم دنبال مي کند. ما هم چنان با شخصيت هايي مجبور و محکوم طرفيم که با وجود همه ترفندها و زيرکي ها باز از سرنوشتي که برايشان در نظر گرفته شده خلاصي ندارند. پليس کار کشته همين داستان قول ــ که شان پن از رويش فيلم خوبي ساخته و نقشش را به استاد جک نيکلسون داده ــ مثل تمام کارآگاهان و بازرسان آثار ادبي، نماد و سمبل عقل مدرن بشري است؛ کسي که مي خواهد با سلاح حسابگري و هوشمندي به جنگ جنايت برود و به کشف حقيقت برسد اما او خيلي ريزتر از اين حرف هاست، در دنيايي که دورنمات خلقش مي کند. تمام اين محاسبات را تنها يک اتفاق ساده به هم مي ريزد. کارآگاه قصه که از هيچ کوششي براي رسيدن به «حقيقت» کوتاهي نکرده، با يک تصادف تمام زحماتش را بر باد رفته مي بيند و تا آخر عمر در شرمندگي قولي که داده مي ماند و اين گونه است که فاتحه رمان پليسي خوانده مي شود؛ در جهان داستاني کسي که انسان ها را فطر تا فاسد مي داند؛ چه خود خواسته و چه ناخواسته. سه گانه پليسي دورنمات بارها ترجمه و تجديد چاپ شده است   سه قاتل فراري   شايد اگر اين سه گانه دورنمات نبود، جناب نويسنده چندان براي کتاب خوان هاي ما آشنا نبود. مترجم هاي زيادي بارها و بارها به سراغ ترجمه اين کتاب ها رفتند قاضي و جلادش   برلاخ، جرم شناسي سوئيسي اي است که همراه همکارش ــ چانتس ــ روي پرونده قتل يکي ديگر از همکاران کار مي کنند. اول داستان، کارآگاه به دستيارش مي گويد حدسي درباره قاتل دارد که سرآخر آن را مي گويد. با اين وصف بايد منتظر يک پايان غافلگير کننده باشيد که اگر آن را لو بدهيم، تمام کيف داستان را از بين برده ايم! «قاضي و جلادش» را مثل سوء ظن، حسيني زاد ترجمه کرده است. سوء ظن   برلاخ «قاضي و جلادش» حالا پيرتر شده و به خاطر بيماري در بيمارستاني بستري است. او به صورت اتفاقي مي فهمد يک جنايتکار جنگي در سوئيس به طبابت مشغول است. پس تصميم مي گيرد به عنوان بيمار خودش را به طرف برساند و مچش را بگيرد. اما در عوض در دام او گرفتار مي شود. دورنمات قبل از درام نويسي نقاشي مي کرد و لابد به خاطر همين علاقه، در «سوء ظن» نقاشي حضور پررنگي دارد. اگر از سير تحول اين هنر در اروپا چيزهايي بدانيد طبعاً از خواندش بيشتر لذت خواهيد برد. قول   داستان به طور اساسي زيراب فضاي منطقي و عقلاني ادبيات پليسي را مي زند. رئيس پليس بازنشسته زوريخ يک نويسنده داستان هاي پليسي را ملاقات مي کند و به استناد تجربه هايش ادبيات پليسي را کلاً وقت تلف کردن مي داند. چرا که نقش تصادف اين وسط خيلي مهم تر از چيزي است که در نظر گرفته مي شود. شان پي با برداشتي نيمه آزاد از داستان، فيلمي از روي آن ساخته است. از «قول» غير از ترجمه محمود حسيني زاد، يک ترجمه قديمي هم از عزت الله فولادوند وجود دارد. از داستان قول يک فيلمنامه هم اقتباس شده است؛ فيلمنامه اي که پاي خيلي از بازيگران هاليوودي را به فضاي داستاني فردريش دورنمات باز کرد. تئاتر به سبک دورنمات   نمايشنامه هاي جناب نويسنده   تا به حال پنج نمايشنامه از دورنمات ترجمه شده است که تا سه تا از آنها هم رنگ صحنه را در تئاتر ديده اند. رمولوس کبير: تاريخ رم باستان سه رمولوس به خود ديده است: رمولوس اول که رم را تأسيس کرد، رمولوس دوم که امپراتور خيلي مهمي نبود و رمولوس سوم که کل سيستم را به باد فنا داد. دورنمات براي خلق درام خود سراغ زندگي آخرين رمولوس رفته و با جعل تاريخ، شخصيتي روشنفکر خلق کرده که آگاهانه از رم انتقام مي گيرد. اين شب ها اجراي نادر برهاني مرند از متني که دورنمات در 29 سالگي نوشته، در سالن اصلي روي صحنه مي رود که سيامک صفري در نقش اولش خوش درخشيده است. پنچري: در «پنچري» از کمدي سياه خيلي خبري نيست و بيشتر با يک تراژدي تلخ مواجه ايم. قهرمان نمايش به خاطر پنچر شدن ماشينش در سفر مجبور به اقامتي ناخواسته مي شود. سه غريبه در هتل براي سرگرمي به او پيشنهاد يک بازي مي دهند؛ در دادگاهي که آنها قاضي، دادستان و وکيل مدافعش هستند، نقش متهم را به عهده بگيرد. دادگاه در گذشته قهرمان جست و جو مي کند و گناهان و جناياتش را به رخش مي کشد. تله تئاتر پنچري با بازي زنجانپور در نقش اول چند سال پيش از تلويزيون پخش شد. فيزيکدان ها: «راه ما در سياست به بمب اتم رسيده و در تئاتر به کمدي ختم مي شود». فيزيکدان ها تبلور اين جمله دورنمات است. فيزيکدان مشهوري که مي داند دستيابي به تئوري هايش چه قدرت ترسناکي به بشر مي دهد، براي نجات دنيا خود را به ديوانگي مي زند و در آسايشگاهي بستري مي شود. دو ديوانه نماي ديگر هم يکي خودش را نيوتن و ديگري انيشتين مي پندارد، آنجا هستند و با هم مباحثه مي کنند. رضا کرم رضايي تله تئاتر اين متن را با بازي خسر شکيبايي، فردوس کاوياني، بهروز بقايي و جميله شيخي کارگرداني کرد. بازي استريندبرگ: اقتباس دورنمات است از نمايشنامه «رقص مرگ» آگوست استريندبرگ. زن و شوهري که ازدواجي شکست خورده دارند و تنها در جزيره اي به سر مي برند، در شب بيست و پنجمين سالگرد ازدواجشان منتظر پسر عموي زن هستند که عشق قديمي اش بوده. صحنه نمايش به رينگ بوکس بي شباهت نيست و به جاي بخش بندي، راند بندي شده است! هر پرده با صداي زنگ رينگ آغاز مي شود. حميد سمندريان به فاصله 36 سال دوبار اين نمايش را روي صحنه برده. هما روستان (در هر دو اجر)، محمد علي کشاورز و رضا کيانيان بازيگران اين نمايش بودند. ملاقات بانوي سالخورده: بانوي سالخورده (کلارا زاخانسيان) با کرور کرور ثروت بعد از سال ها به شهر کوچک و فقيرش برگشته. او حاضر است پول قلمبه اي به همشهريانش بدهد، تنها به اين شرط که معشوق قديمي اش (آلفرد ايل) را که از او سوء استفاده کرده اعدام کنند. سرانجام عدالت اجرا مي شود اما تنها به حرص پول و نه به خاطر نفس عدالت. باز هم سمندريان دو اجرا از اين متن را روي صحنه برده؛ يکي با بازي جميله شيخي و زنجانپور و ديگري با هنرنمايي گوهر خير انديش و پيام دهکردي. منبع:همشهري جوان، شماره 236 /ج  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 547]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن