واضح آرشیو وب فارسی:سیمرغ: انگار که پیوند زناشویی شرط کافی است برای متنفر بودن. دورنمات البته هیچ کدام از زن و مرد را مقصر اصلی نمیداند و این شور بختی را طبیعت خود ازدواج قلمداد میکند. با این تفاصیل... تلاشهای کمیک برای رهایی از عاقبتی تراژیک جناب دورنمات چاق و چله این روزها با نمایش نامههایش دوباره سراغ ادبیات خوانهای ایرانی آمده «انسان سرنوشتی تراژیک دارد که در طول زندگی اش برای رهایی از آن به دست و پا زدنی کمیک تن میدهد» شاید این لب حرف فردریش دورنمات در مجموعه آثارش باشد. او را که 20 سال مهمترین نویسنده آلمانی زبان بوده، بیشتر به واسطه متون نمایشی اش میشناسیم: در حالی که دورنمات رمان و داستان کوتاه هم کم ننوشته و حتی در اوان جوانی نقاشی هم کرده است. به بهانه تجدید چاپ رمانهای پلیسی اش در نشر ماهی و البته اجرای صحنه ای «رمولوس کبیر» در تئاتر شهر، گشتی در آثار این نویسنده بدبین بزنیم. سوفوکل، ویلیام شکسپر، ساموئل بکت و برتولت برشت، این چهار نفر را چهار ستون اصلی تاریخ تئاتر میدانند.خب طبیعی است وقتی زبان مادری ات انگلیسی، آلمانی یا یونانی باشد، روزگارت را با نمایشنامه نویسی بگذرانی و اگر هم در زمان حیات یکی از استاید کذا نفس کشیده باشی؛ طرف تاثیر خودش را روی نوشتههایت بگذارد. این اتفاقی بود که برای فردریش دورنمات افتاد. او البته در سوئیس به دنیا آمد، اما آgمانی میگفت و مینوشت. با این حال و گرچه دورنمات مضمون و ساختار بعضی آثارش را از برشت وام گرفته است اما از یک لحاظ به هیچ وجه آبش با استاد توی یک جوی نرفت. برشت معتقد بود که تئاتر باید به انسان کمک کند تا جهان را تغییر دهد، در حالی که دورنمات مطلقا با تغییر و بهبود جهان حال نمیکرد و به همین شکل و شمایل فعلیاش گردن نهاده بود، «این اندیشه که انسان میتواند و باید دنیا را عوض کند اکنون دیگر تحققناپذیر شده است» دورنمات دغدغههای اخلاقی و حتی مذهبی داشت (پدرش کشیش بود و این حضور دائمی مذهب در زندگی آدم بالاخره باید خودش را یک جایی نشان دهد) و در آثارش زیاد سراغ مساله عدالت انسانی و الهی میرفت. با وجود این، نسخه ای که در نهایت برای بشر میپیچید هیچ وقت مریضش را به شفا نزدیک نکرد. او انسان هم عصر خودش را به خاطر دسترسی به قدرت و ثروت، موجودی منحط و مضمحل میدانست. گناهکار نیستم، بدبختم«تکیه تراژدی بر گناه و یاس و حس مسوولیت است. در خیمه شب بازی روزگار ما دیگر گناهکار یا مسوول وجود ندارد. همه ادعا میکنند گناهکار نیستند. تمام حوادث بدون این که شخص به خصوصی خواسته باشد، اتفاق میافتد. هیچ کدام ما گناهکار نیستیم. ما فقط فرزندان پدرمان هستیم. این گناه ما نیست، بدبختی ماست. دنیا ما را به ورطه ای عجیب و مسخره کشانده است. تنها کمدی میتواند توجیه کننده موقعیت ما باشد»این حرفها احتمالا عصاره و چکیده مانیفیست دورنمات در دنیای آثار نمایشیاش است. اغلب درامهای او در عین مضامین تلخ و سیاهی که دارند، خواننده/ بیننده را به خنده هم وا میدارند یا لااقل او را به زهرخندی مهمان میکنند، اتفاقی که همین ایام هر شب در سالن اصلی تئاتر شهر حین اجرای «رومولوس کبیر» - که از مهمترین متنهای نمایشی دورنمات است – میافتد.رومولوس میخواهد به خاطر تمام گذشته خونین و ظالمانه اش از رم انتقام بگیرد و به تلافی آن همه قساوت و جنایت به تعبیر خود آن را «قصاص» کند. پس عامدانه و آگاهانه این امپراتوری معظم و باشکوه را به قهقرا و اضمحلال میبرد و در این مضحکه ای که به راه انداخته تماشاچی را هم شریک خود میکند. آدمها در نمایشهای دونمات لازم نیست جرم مشخصی کرده باشند تا به گناه و جنایت متهم و محکوم شوند، کافی است فقط لحظه ای برگردند و به زندگی خود دقیقتر و نزدیکتر بنگرند تا از هیولایی که هستند، بیزار شوند اتفاقی که برای قهرمان نمایش «پنچری» میافتد. برای بازی و سرگرمی با سه نفر دیگر دادگاهی برای خودش تشکیل میدهد، یکی قاضی میشود، دیگری دادستان و سومی هم وکیل. خودش هم در جایگاه متهم مینشیند و سر آخر جانی بودنش چنان بر خودش محرز میشود که منتظر صدور حکم نمیماند. ای عشق، رنگ آشنایت پیدا نیستدورنمات حتی از نشان دادن به ابتذال کشیدن (تعبیر بهترش «به گند کشیدن» است) خود مفهوم مقدس «عدالت» هم ابایی ندارد و این کار را در معروفترین اثر نمایشی اش «ملاقات با بانوی سالخورده» به بهترین شکل انجام میدهد.آن جا که مردم شهر از عدالت نقابی میسازند تا حرص و طمعشان به پول را بپوشانند. با وجدانی آسوده دسته جمعی «آلفرد ایل» را اعدام میکنند و به ثروتی کلان دست مییابند. نگاه گزنده و معنادار ایل در پایان قصه که حین کشیدن آخرین سیگار در سکوتی خشمگین به یکان یکان همشهریهایش مینگرد؛ گویی از چشمهای خود دورنمات بیرون میآید.خیلی طبیعی است که تصویر سیاه و داغان نویسنده از روابط انسانی به ازدواج هم بکشد. در «بازی استریندبرگ» این دیالوگ را بین کورت و آلیس در باره زندگی زناشویی آلیس میخوانیم: کورت: آخه چرا از هم متنفرین؟آلیس: نمیدونم.کورت: باید یه دلیلی داشته باشه.آلیس: زن و شوهریم. انگار که پیوند زناشویی شرط کافی است برای متنفر بودن. دورنمات البته هیچ کدام از زن و مرد را مقصر اصلی نمیداند و این شور بختی را طبیعت خود ازدواج قلمداد میکند. با این تفاصیل نباید توقع داشت در نمایشهای او اثری از «عاشقیت» به شکل رومئو- ژولیتی اش دیده شود. قهرمانهای او هیچ گاه به دیگری دل نمیبازد. حتی عشق ممنوع «کلارا و آلفرد» در ملاقات بانوی سالخورده هم چیزی جز آتش هوسی زودگذر نیست و غیر از افلاس و بیچارگی کلارا نتیجه ای ندارد. فاتحه ای بر رمان پلیسیدورنمات به غیر از نمایشنامه، پنج رمان هم نوشته که همه آنها در ژانر پلیسی- جناییاند. اما اگر ذهنتان از عنوان این ژانر رفته سمت نویسندههایی مثل آگاتا کریستی یا آرتور کانن دویل، سخت در اشتباهید. فقط کافی است بدانید که عنوان فرعی مهمترین داستان پلیسی دورنمات- یعنی «قول» - چیست: «فاتحه ای بر رمان پلیسی»دورنمات همان جهان بینی آثار نمایشی اش را کم و بیش در داستانهای جنایی هم دنبال میکند. ما هم چنان با شخصیتهایی مجبور و محکوم طرفیم که با وجود همه ترفندها و زیرکیها باز از سرنوشتی که برایشان درنظر گرفته شده خلاصی ندارند. پلیس کار کشته همین داستان قول- که شان پن از رویش فیلم خوبی ساخته و نقشش را به استاد جک نیکلسون داده- مثل تمام کارآگاهان و بازرسان آثار ادبی، نماد و سمبل عقل مدرن بشری است؛ کسی که میخواهد با سلاح حسابگری و هوشمندی به جنگ جنایت برود و به کشف حقیقت برسد اما او خیلی ریز تر از این حرفهاست، در دنیایی که دورنمات خلقش میکند.تمام این محاسبات را تنها یک اتفاق ساده به هم میریزد. کار آگاه قصه که از هیچ کوششی برای رسیدن به «حقیقت» کوتاهی نکرده، با یک تصادف تمام زحماتش را بر باد رفته میبیند وت ا آخر عمر در شرمندگی قولی که داده میماند و این گونه است که فاتحه رمان پلیسی خوانده میشود، در جهان داستانی کسی که انسانها را فطرتا فاسد میداند، چه خود خواسته و چه ناخواسته. سه قاتل فراری سه گانه پلیسی دورنمات بارها ترجمه و تجدید چاپ شده است شاید اگر این سه گانه دورنمات نبود، جناب نویسنده چندان برای کتاب خوانهای ما آشنا نبود. مترجمهای زیادی بارها و بارها به سراغ ترجمه این کتابها رفتند. قاضی و جلادشبرلاخ، جرم شناسی سوئیسی است که همراه همکارش – چانتس – روی پرونده قاتل یکی دیگر از همکاران کار میکنند. اول داستان، کارآگاه به دستیارش میگوید حدسی درباره قاتل دارد که سر آخر آن را میگوید. با این وصف باید منتظر یک پایان غافلگیر کننده باشید که اگر آن را لو بدهیم، تمام کیف داستان را از بین برده ایم! «قاضی و جلادش» را مثل سوءظن، حسینی زاد ترجمه کرده است. سوءظن برلاخ «قاضی و جلادش» حالا پیرتر شده و به خاطر بیماری در بیمارستانی بستری است. او به صورت اتفاقی میفهمد یک جنایتکار جنگی در سوئیس به طبابت مشغول است. پس تصمیم میگیرد به عنوان بیمار خودش را به طرف برساند و مچش را بگیرد. اما در عوض در دام او گرفتار میشود. دورنمات قبل از درام نویسی نقاشی میکرد و لابد به خاطر همین علاقه، در «سوء ظن» نقاشی حضور پر رنگی دارد. اگر از سیر تحول این هنر در اروپا چیزهایی بدانید طبعا از خواندنش بیشتر لذت خواهید برد. قول داستان به طور اساسی زیراب فضای منطقی و عقلانی ادبیات پلیسی را میزند. رئیس پلیس باز نشسته زوریخ یک نویسنده داستانهای پلیسی را ملاقات میکند و به استناد تجربههایش ادبیات پلیسی را کلا وقت تلف کردن میداند.چرا که نقش تصادف این وسط خیلی مهم تر از چیزی است که در نظر گرفته میشود.شان پن با برداشتی نیمه آزاد از داستان، فیلمی از روی آن ساخته است. از «قول» غیر از ترجمه محمود حسینی زاد، یک ترجمه قدیمی هم از عزت الله فولادوند وجود دارد.از داستان قول یک فیلم نامه هم اقتباس شده است؛ فیلم نامه ای که پای خیلی از بازیگرانهالیوودی را به فضای داستانی فردریش دورنمات باز کرد.
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سیمرغ]
[مشاهده در: www.seemorgh.com]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 831]