واضح آرشیو وب فارسی:دنياي اقتصاد: دانش - از حيوانات درس اخلاق بگيريم
دانش - از حيوانات درس اخلاق بگيريم
مارك بكاف/ ترجمه طاهره رنجبر: «جترو» بيش از 10 سال پيش و از طريق يك انجمن نيكوكاري محلي وارد زندگيام شد. او تقريبا 9 ماهه بود و به نظر ميرسيد مخلوطي از نژاد «راتويلر» و «ژرمن شپرد» است و احتمالا مقدار جزئي از نژاد تازي هم در خزانه ژنياش داشت. رنگش سياهـ خرمايي، قفسه سينهاش خمرهاي، لب و لوچهاش هميشه خيس و گوشهايش دراز و آويزان بود. اين شريك جديد زندگيام خيلي جنتلمن و خوشرفتار بود و دنبال بقيه حيوانات ساكن خانه كوهستانيام در «بولدر» نميدويد. او فقط عاشق اين بود كه با خونسردي خاص خودش با زبان آويخته بنشيند و دور و اطراف را ديد بزند. در هنگام بررسي انواع پرندگاني كه در نزديكي خانهام زندگي ميكردند، جترو برايم در نقش يك دستيار صحرايي تمامعيار ظاهر ميشد. يك روز جترو آمد جلوي در خانه و به جاي زوزه كشيدنـ كاري كه هر وقت ميخواست بيايد درون خانه انجام ميدادـ فقط همانجا نشست. يك مرتبه ديدم كه يك چيز كوچك پشمالو در دهانش است. اولش فكر كردم كه يك پرنده را كشته است اما وقتي در را باز كردم، جترو يك خرگوش ماده كوچولو را انداخت جلوي پايم. بچه خرگوش حسابي در بزاق جترو خيس خورده بود اما هنوز حركت ميكرد. من كه در هيچ جاي بدنش زخمي نديدم، حدس زدم كه اين گلوله پشمي بيدفاع بايستي يتيم باشد، احتمالا مادرش توسط يك كايوت يا شكارچي ديگري كشته شده بود. وقتي خرگوش را از روي زمين برداشتم، جترو خيلي دستپاچه شد. او سعي داشت بچه را از دستم بقاپد و در تمام مدتي كه داشتم، جاي خواب، پتو و مقداري آب و غذا براي بچه خرگوش تهيه ميكردم، همينطور دنبال سرم راه افتاده بود و زوزه ميكشيد. خيلي آرام بچه خرگوش را درون جعبه گذاشتم و دورش پتو پيچيدم. تصميم گرفتم اسمش را باني بگذارم. بعد مقداري هويج خرد كرده، جو و كاهو كنار دستاش گذاشتم و او هم سعي كرد آنها را بخورد. در تمام اين مدت جترو پشت سرم بود و همينطور نفسنفس ميزد، آب لب و لوچهاش روي شانههايم ميريخت و همه حركاتم را زير نظر داشت. با خودم گفتم او به خاطر باني است كه اينطور مواظب است يا به خاطر غذا. اما او فقط نگاه ميكرد و محو تماشاي فرزندخوانده كوچكش شده بود كه حالا ديگر داشت در خانه جديدش ورجه وورجه ميكرد. وقتي مجبور شدم كه بالاخره بچه خرگوش را به حال خودش بگذارم، جترو را صدا زدم. معمولا هر وقت او را صدا ميزدم بيدرنگ دنبالم ميآمد اما اينبار قاطعانه كنار جعبه ايستاده بود و تا ساعتها هم تكان نخورد تا اينكه بالاخره مجبور شدم براي گردش شبانه او را به زور با خودم ببرم. به محض اينكه برگشتم، يكراست سراغ جعبه رفت و تمام شب همانجا كنارش خوابيد. طي دو هفتهاي كه از بچه خرگوش مراقبت ميكردم ديگر مطمئن شدم كه جترو هيچآسيبي به آن نميرساند، اما جترو فراتر از يك عامل بيخطر بود؛ او در نقش يك محافظ ظاهر شده بود. او مدافع و رفيق خرگوش كوچولو بود. سرانجام روزي رسيد كه باني را به دنياي بيرون از خانه ببرم. من و جترو به طرف حاشيه شرقي خانه به راه افتاديم و باني را از درون جعبهاش در آوردم و رها كردم و همانجا ايستادم و نگاه كردم كه او آرامآرام به طرف كپه هيزمي كه در آن نزديكي بود به راه افتاد. او خيلي محتاط بود؛ ديدنيها، صداها و بوهاي جديدي كه احاطهاش كرده بودند باعث شدند تا حسابي گيج شود. باني يك ساعتي زير كپه هيزمها ماند و بعد شجاعانه از آن زير بيرون آمد تا به عنوان يك خرگوش تمامعيار زندگي را آغاز كند. جترو با علاقه تمام و بيهيچ حركتي شاهد اين تغييرات بود. باني چند ماهي همان دور و اطراف ميپلكيد. هر وقت كه به جترو اجازه ميدادم بيرون از خانه برود، او بلافاصله به طرف همان نقطهاي ميدويد كه باني را آزاد كرده بودم و همانجا توقف ميكرد و بعد گردن ميكشيد، گوشهايش را تيز ميكرد و اطراف را براي ديدن باني زير نظر ميگرفت. او تقريبا تا ششماه همينكار را ميكرد. مطمئن نبودم كه چه اتفاقي براي باني افتاده است. خرگوشهاي ديگر، بالغ و نابالغ، ميآمدند و ميرفتند و جترو تكتك آنها را وارسي ميكرد تا شايد يكي از آنها باني باشد. او هميشه سعي ميكرد تا جايي كه ممكن است به خرگوشها نزديك شود اما هيچوقت دنبالشان نميدويد. به نظرم جترو قلب خيلي رئوفي دارد. تابستان گذشته، 9 سال بعد از ماجراي باني و مراقبت از او با آنهمه دلسوزي، اينبار جترو با يك حيوان خيس ديگر در دهانش به طرفم ميدويد، از او خواستم تا آن را زمين بگذارد و او هم همينكار را كرد. يك پرنده جوان بود كه با سر رفته بود توي شيشه پنجره و گيج شده بود و فقط به كمي وقت نياز داشت تا دوباره خودش را جمعوجور كند. من چند دقيقهاي نگهاش داشتم و جترو هم نگاه ميكرد. وقتي احساس كردم كه پرنده آماده پرواز كردن است آن را روي نرده ايوان گذاشتم. جترو به او نزديك شد، بوكشيد، چند قدم به عقب بازگشت و بعد بالزدنش را تماشا كرد. جترو تا به حال دو تا حيوان را از مرگ نجات داده است در حاليكه ميتوانست هر دوي آنها را بيهيچ زحمتي در يك چشم برهم زدن بخورد. اما ما حتي براي دوستانمان هم، خودمان را به زحمت نمياندازيم.
Bekoff. M. 2000. Anurturing nature, in the smile of dolphin
(ed. M. Bekoff). Discovery Books.
چهارشنبه 8 خرداد 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: دنياي اقتصاد]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 314]