واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
نخستين فيلسوف زن ترجمه: شيرين احد زاده گزارش تهيه «آگورا» (Agora) ساخته آلخاندرو آمنابار آگورا يک دارم تاريخي محصول سال 2009 است که آلخاندرو آمنابار آن را کارگرداني کرده است. فيلمنامه آن را آمنابار و ماتئو گيل نوشته اند و ريچل ويتس و مکس مينگلا از جمله بازيگران آن هستند داستان فيلم در مورد يک زن فيلسوف مصري است که ويتس نقش آن رابازي مي کند. داستان فيلم درمورد اين فيلسوف/اخترشناس و رابطه اي ست که با برده اش داووس دارد. داووس بر سر دو راهي عشق به بانوي خود و آزادي از بردگي با گرويدن به مسيحيت قرار گرفته است. نام آلخاندرو آمنابار خيلي ها را به خود جذب مي کند. اما اگر توجه کسي به اين نام جلب نشود بايد مواردي را يادآوري کرد. او در سال 1997 با همکاري ماتئو گيل فيلنمامه فيلم اسپانيايي چشم هايت را باز کن را نوشت و آن را کارگرداني کرد که تماشاگران نسخه آمريکايي آن را با نام آسمان وانيلي بهتر مي شناسند. در سال 2001 اولين فيلم انگيليسي خود را با بازي نيکول کيدمن با نام ديگران ساخت. در سال 2004 به صنعت سينماي اسپانيا بازگشت و در ياي درون را با بازي خاوير باردم ساخت. اکنون نيز فيلمي عالي و تامل بر انگيز و برجسته با نام آگورا ر ابه نمايش مي گذارد. اين فيلم دومين اثر آمنابار به زبان انگليسي است و 65 ميليون دلار خرج برداشته است. اين فيلم به يکي از تاثير گذارترين شخصيت هاي مونث تاريخ پرداخته است. او که يک متفکر صاحب نام در اسکندريه تحت سلطه روم بود، به عنوان نخستين زن فيلسوف و رياضيدان تاريخ نيز شناخته مي شود. اين زن به مطالعه فلسفه و اخترشناسي مي پرداخت. شاگردان او هم مسيحي و هم بي دين بودند و از گوشه گوشه گيتي در کلاس درس او حاضر مي شدند. همه مردان وقار و متانت او را تحسين مي کردند ماجراي فيلم به سال 391 بعداز ميلاد باز مي گردد. باقدرت گرفتن مسيحيت خيابان هاي شهر در آتش منازعات مي سوزد. مرداني همچون آمونيوس (اشرف بارهوم) با سخنراني و معجزات خود مردم عامي را تحت تاثير قرار مي دهند. در اين بين هايپشيا در بين ديوارهاي کتابخانه اسکندريه تلاش مي کند که آتشي که با جان دانشجويانش افتاده است را خاموش کند. داووس (برده او) به او عشق مي ورزد، اما نمي تواند عشقش را به او ابراز کند در اين ميان يکي از شاگردان او به نام اورستس از هر موقعيتي براي ابراز عشقش به او استفاده مي کند روزي يک نفر طي يکي از سخنراني هاي آمونيوس براي اثبات قدرت خدا در ذغال سنگ داغ، کشته مي شود. به اين ترتيب همه چيز تغيير مي کند. بين دو گروه درگيري در مي گيرد، هر يک مي خواهند برديگري چيره شوند. مرگ آن رومي باعث مي شود که درگيري هاي خونيني در خيابان رخ دهد. کتابخانه و همه دانش آن از بين مي رود و ديگر از زندگي اي که هايپشيا مي شناخت نيز خبري نيست، حتي داووس نيز او را ترک کرده و به آمونيوس مي پيوندد. سال ها مي گذرد و اين جنگ ها ادامه مي يابد اما حالا ديگر تقريبا همه از جمله اورستس مسيحي هستند. آشوب هاي مذهبي متوجه يهوديان زنان و کودکان است. ديگر حقوق هايپشيا و نفوذ سياسي او امنيت ندارد. طراحي صحنه، موسيقي و نماهاي فيلم همگي بسيار عالي کار شده اند و داستان زندگي هايپشا و سقوط اسکندريه فوق العاده از آب در آمده است. شکوه و حماسه آن فضا در داستان غرق نمي شود و گره هاي سينماي خوبي ايجاد مي کند. فيلم هر چه را که لازم باشد دارد؛ يک قهرمان زيبا (و داستان عشقي داووس)، کشمکش هاي بين عقل و دين و شهادت، به نظر مي رسد که فروش خوبي داشته باشد. اما آيا از نظر تاريخي مطابق واقعيت است؟ آمنابار، يک اسطوره روشنفکري کهن را به داستاني اخلاقي در مورد علم در برابر اصولگرايي تبديل کرده است. در مورد هايپشيان اسکندريه به اندازه ساير فيلسوف هاي هم دوره او مدارک و اسنادي وجود ندارد، اما در مورد بعضي وقايع در مورد او مي توانيم تقريبا مطمئن باشيم. او دختر تئون بوده است و در اسکندريه مصر و در قرن چهارم قبل از ميلاد زندگي مي کرده است. تاريخ او را اين چنين وصف کرده است:«زني به نام هيپشيا در اسکندريه زندگي مي کرد. او دختر فيلسوفي به نام تئون بود و دستاوردهاي زيادي در علوم و ادبيات داشت و از فلاسفه هم عصر خود پيشي گرفته بود او هر دو فراکسيون سياسي آن زمان را - يکي به رهبري اورستس و ديگري به رهبري سيرل که هر دو مسيحي بودند - به خوبي مي شناخت. سيرل و اورستس به زودي به خاطر اقدامات خشونت بار سيرل دچار و درگير منازعات شدند. بين حاميان اين دو گروه نيز تنش هاي زيادي به وجود آمد. دريکي از روزهاي پر آشوب شهر، يک گروه از راهبه هايي که براي پشتيباني از اسقف سيرل به اسکندريه آمده بود. هايپشيا را به قتل رساندند. هايپشيا قرباني حسادت هاي سياسي اي شد که آن روزها متداول بود. از آن جا که ملاقات هاي زيادي با اورستس داشت، بين مسيحي ها اين طور گفته مي شد که او اورستس را از آشتي با اسقف منع کرده است. در آن روز پر آشوب هيپشيا را از درشکه بيرون کشيدند و به کليسا بردند و بدنش را قطعه قطعه کردند و بعد آن را آتش زدند.» اين کارگردان 37 ساله توجهش را به داستان کمتر شناخته شده هايپشيا معطوف ساخته است. هايپشيا هزار سال قبل از گاليله با کليسا در افتاد. هايپشيا در فيلم به خاطر علمش که مسيحيت را به چالش مي کشد، مجازات مي شود. شهر بعد از درگيرهاي خونيني که به قتل و کشتار کشيد، درگير منازعات درون مذهبي شد و مسيحيان پيروز به ميراث علمي دوران کهن که هايپشيا از آن دفاع مي کرد، پشت کردند. آمنابار در يکي از مصاحبه هايش گفته مي خواسته توليد پنجاه ميليون يورويي اسپانيا، در اسکندريه اي که در جزيره مالت بازسازي شد، صرف رساندن پيام ضد تعصب و افراط گرايي شود. طبق داستان واقعي، درگيري هاي سياسي درون اسکندريه مي تواند دليل مرگ او و اتفاقات تراژيکي که در آن زمان رخ داد باشد يا افراطي گرايي هاي مذهبي بيزار از علم؟ در آگورادومين کتابخانه اسکندريه را يهوديان و مسيحيان ويران مي کنند، در حالي که اولين کتابخانه معروف را جوليوس سزار از بين برده است. البته کاملا مسلم نشده که سزار مسئول ويراني کتابخانه سلطنتي اسکندريه باشد. پلوتارک در کتاب تاريخ خود نوشته است که فاتحان رومي تصادفي آن را به آتش کشيده و ويران کردند. اما منابع ديگر آن را تاييد نکرده اند. تئوري ديگري که بيشتر مورد قبول است براين ادعاست که اين کتابخانه به تدريج و با مرور زمان از بين رفته است و البته اين بدان معنا نيست که مسيحيان و يهوديان نمي توانسته اند دومين کتابخانه اسکندريه را ويران کنند. آمنابار در فيلم نشان مي دهد که تعصب چگونه تمدن اسکندريه را از بين برد. در اين فيلم ظاهر افراطي هاي مسيحي که بر شهرچيره شدند و کتابخانه را ويران کردند به طالبان امروز شباهت دارد. آمنابار در مورد اين شباهت مي گويد: «بايد از طراح لباس، گابريلا پسکوچي توضيح بخواهيم. اما بله؛ اين فيلم در مذمت افراط گرايي است، در مورد آن نقطه از تاريخ که مسيحيان از آزار و شکنجه رهايي يافتند و خود به شکنجه و اعدام ديگران پرداختند.» بازي در نقش هيپشيا مي تواند براي يک بازيگر رويايي باشد. اين شخصيت يکي از معدود شخصيت هاي زن است که به خاطر رابطه اي که با مردان قدرتمند داشته است، حائز اهميت نشده است. او نه شوهر دارد و نه معشوقي و به فکر و انديشه عشق مي ورزد نه به مردان، ريچل ويتس که در دانشگاه کمبريچ ادبيات خوانده به خوبي مي توانست از عهده اين نقش بربيايد. آمنابار در طول فيلم چندبار تماشاگر را بر فراز زمين پرواز مي دهد. او در اين باره مي گويد:« اين فيلم براي من تنها داستان يک زن نبود، بلکه داستان يک شهر و تمدن بود و مي خواستم از طريق تصوير نيز اين حس را القا کنم.» منابع : لس آنجلس تايمز (17 مه 2009) ماهنامه صنعت سینما ش 89 /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 637]