واضح آرشیو وب فارسی:پی سی سیتی: نخستین فیلسوفان زن
تاریخ علم نیز مانند بسیاری چیزهای دیگر مردانه بوده است و در دست مردان، بدین سبب جدا از محرومیتهای تاریخی که زنان برای حضور در اجتماع داشتهاند، تاریخنویسان مرد هم با حذف نام زنان اهل علم بر این محرومیت افزودهاند و این بر دشواری یافتن نام نخستین زنان فیلسوف تاریخ میافزاید.
در یونان باستان که مهد فلسفه به شمار میآید، زنان فیلسوفی را مییابیم که در دورهای که زنان، حق شرکت در بسیاری از محافل، از جمله محافل علمی را نداشتند، به سبب دارا بودن خانوادههای مرفه، توانستند با استفاده از موقعیت خانوادگی به مجالس علمی وارد شوند و استعدادهای ذاتی خود را در زمینههای مختلف شکوفا کنند. البته این زنان کتابهای فلسفی نیز مینوشتهاند که متاسفانه تمام آنها از بین رفته و فقط قطعههایی در ستایش از آنها در دست است که از روی نامههایی که بین آنها و مردان فیلسوف رد و بدل میشده است میتوان به این نکته پی برد.
این واقعیت نشان دهنده این موضوع است که با توجه به جو حاکم بر آن زمان، زنانی که دوستدار فلسفه بودند به دنبال حمایت خانوادهی خود که بیشتر افرادی علم دوست و حکیم بودند، به این مدارج دست یافتند. عشق به فلسفه چنان در وجود آنها رخنه کرده بود که برخی از آنها پروا نداشتند از اینکه لباس مردان بپوشند و بدینسان با تغییر قیافه، آموزشهایی را دنبال کنند که رسم زمانه بر آنان ممنوع کرده بود. برخی از این زنان فیلسوف از جاذبههای ظاهری برای جاهطلبیهای خود بهره میبردند و از عشق و زیبایی برای رسیدن به فلسفه و قدرت استفاده میکردند، اما در عین حال شخصیتهای بزرگی مثل «سقراط» هم بودند که درباره یکی از این زنان گفته بود: «من این بخت مساعد را داشتم که زنی از هنرمندترین سخنوران، استادم بود.»یکی از نخستین این زنان فیلسوف یونانی که نامی از او در تاریخ فلسفه باقی است، «هیپارکیا» یا «هیپارچیا» است. او که حوالی سال ۳۰۰ پیش از میلاد میزیست، در خانوادهای اشرافی به دنیا آمد. برادرش «متروکلس» شاگرد «کرات» از پیروان «دیوجانس» کلبی بود. عمده اطلاعات به دست آمده از او چند سطری است که دیوجانس لیرتوس(دیوجنس) درباره او نوشته است. او توسط برادرش با کرات و بعد از آن با فلسفه کلبی آشنا شد و زندگی خود را وقف فلسفه کلبی کرد. او با مشاهده سخنان و شیوه زندگی کرات کلبی شیفته او گشت و به خواستگاران ثروتمند و خوشچهره خود پشت کرد. و کرات لاغر و زمخت و فاقد جذابیتهای مردانه را برگزید. برای هیپارکیا کرات فقیر کلبی مذهب همه چیز بود. او کسی را یافته بود که مانند خودش تشنه حقیقت و برابری و سادگی انسانها بود.
طبیعی مینماید که برای انتخاب کرات و حتا نفس عمل انتخاب کردن همسر توسط یک دختر، هیپارچیا مورد سرزنش خانوادهاش واقع شود. هیپارچیا حتا برای ازدواج با کرات والدین خود را تهدید به خودکشی کرد. کرات هم به درخواست پدر و مادر هیپارکیا هرکاری که برای منصرف کردن او از این تصمیم میتوانست انجام داد. به راحتی میتوان تصور کرد که کرات هم با این موضوع دچار دودلی و سرگشتگی شده بود. چون از یک سو ازدواج با هیپارکیا، یعنی دختری زیبا و متمول و مهمتر از این خوشفکر و همسو با فلسفه او، که در واقع خرق عادتی در آن جامعه باستانی بود، برای او لذتی بزرگ محسوب میشد، از سوی دیگر فلسفه او فلسفه سادگی و فقر و ریاضت بود. در پایان که موفق به منصرف کردن او نشد، برخاست و لباسهای کهنه و مندرس تنش را جلوی او گذاشت و گفت: «این داماد تو است و این هم سرمایه و دارایی او است، انتخاب کن. تو تا زمانی که راه من را برای زندگی پیش نگیری شریک من نخواهی بود. هیپارچیا پذیرفت و مانند او به سان کلبیون لباس پوشید و در پی او روان شد. و در مجامع عمومی همنشین او به همان شیوه شد.»او در یک مهمانی «تئدروس» را در جای خود با این استدلال فرونشاند: «هر عملی که برای تئدروس اشتباه و خطا نباشد برای هیپارچیا نیز اشتباه و خطا محسوب نمیشود پس حالا که عمل تئودروس که خودش را میزند اشتباه محسوب نمیشود، زدن تئدروس توسط هیپارکیا نیز خطا نیست.» تئدروس که جوابی برای این استدلال نداشت سعی کرد ردای او را از تنش بیرون آورد و او را برهنه کند. در واکنش در هیپارچیا نشانی از شرم، ترس و سراسیمگی که از دیگر زنان انتظار میرود دیده نشد. سپس تئدروس پرسید: «این زنی است که شانه پنبه زنیاش را در کارگاه نساجی جا گذاشته است؟» هیپارچیا جواب داد، بله این منم و آیا تو فکر میکنی که آیا من اشتباه کردهام که بین بافندگی در کنج منزل و آموزش و تحصیل، خودم آموزش را انتخاب کردهام؟
هیپارچیا وکرات سالها با هم زندگی کردند و صاحب فرزندانی شدند. باید دانست که زندگی این دو به شیوه سایر کلبیان ادامه پیدا کرد. در مورد روابط آنها نیز مسایلی نظیر داشتن ****** در عرصهی عمومی با توجه به فلسفه طبعیتگرای کلبیان و عدم توجه آنها به ارزشها و قراردادهای اجتماعی و یا نظیر اینها ذکر شده است .
در ایران باستان نیز چنین زنان فرهیختهای میزیستهاند که زندگی برخی از آنها با افسانهها در آمیخته است. بانو «ورتا» ( ۳۱۴ تا ۲۴۰ پیش از میلاد ) یکی از آنها است. این زن نخبه و خردمند بزرگ تاریخ ایران، از شاگردان «آرشیت» بود که در ۱۵ سالگی همه دانشهای زمان خویش را آموخت .
آرشیت او را بهترین جانشین خویش میدانست. ورتا فیلسوفی بزرگ بود مورخان شرق او را مرجع دانش جهان در زمان زندگیاش میدانستند و از همه جای دنیا برای آموختن به سویش میآمدند.
او را پس از آرشیت خردمند از اولین نظریهپردازان دموکراسی مینامند. که در نهایت آن اندیشهها توسط «مهرداد یکم» پادشاه اشکانی به شکل ایجاد مجلس مهستان بروز یافت. او در سپیده دم ۴ اکتبر ۲۴۰ پیش از میلاد در زادگاهش «سرخس»، در سن ۷۴ سالگی توسط یکی از جاسوسان یونانی کشته شد .
پس از مسیحیت باورهای مذهبی متعصبانه و در راس آنها کلیسا وجود چنین زنانی را بر نمیتابیدند. یکی از مشهورترین آنان «هیپاتیا» بود که فیلمی به نام «آگوراAgora» و با بازی «ریچل وایسRachel Weiss» و «همایون ارشادی» نیز توسط «آلخاندرو آمنابار» کارگردان مشهور اسپانیایی شیلییایی بر اساس زندگیاش ساخته شده است.
هیپاتیا زنی یونانیست که به عنوان نخستین زن برجستهی ریاضیدان شناخته میشود. نام او به معنای برترین و والامقامترین است. او استاد فلسفه در شهر اسکندریه بود و در علم نجوم تبحر داشت. وی در دوران حکومت روم بر مصر در اسکندریه زندگی میکرد و به دست مسیحیان و با تحریک کلیسا به اتهام جادوگری کشته شد. پدرش «تئون» از ریاضیدانان مشهور و استاد دانشگاه اسکندریه بود. تحت تعالیم پدر ریاضیات و فلسفه را آموخت. تئون برای آموزش همه جانبهی او اهمیت بسیاری قایل بود و به این سبب هیپاتیا هنر سخنوری و خطابه را آموخت و به ورزشهایی چون سوارکاری و شنا پرداخت. تئون او را با تمامی نظامهای مذهبی آن زمان آشنا کرد و به هیپاتیا تفکر دور از تعصب را آموخت.
بخش عمدهای از تعلیم او به سفرهایش اختصاص دارد. برخی معتقدند او بیش از ده سال از عمرش را در سفر گذرانده است. او سفر کوتاهی به آتن داشت و در مدرسه آتن به عنوان دانشجو تحصیل کرد. در بازگشت از آتن از او برای تدریس در دانشگاه اسکندریه در رشته فلسفه و ریاضیات دعوت شد و تا پایان عمر به تدریس در این دانشگاه مشغول بود. به علت تسلط کامل به علوم زمان خود و نطق بینظیرش معلم محبوبی بود. افراد بسیاری از کشورهای مختلف برای شرکت در کلاسهای او به اسکندریه میآمدند و بسیاری از مردم برای شنیدن سخنان او جمع میشدند. سقراط مورخ مینویسد: «او معلم محبوبی بود، در خانهی او همانند اتاق کنفرانسش سختکوشترین دانشجویان آن روز آمد و شد داشتند.» با وجود پیشنهادهای ازدواجی که از جانب شاهزادگان و فلاسفه داشت، هرگز ازدواج نکرد.
هیپاتیا پیرو افلاطون بود و به تفسیر آثار ارسطو میپرداخت. او عقاید نوافلاطونیان را تبلیغ میکرد. در یکی از نوشتههایش آمده: «افسانهها باید تنها به عنوان افسانه و اسطورهها تنها به عنوان اسطوره آموخته شوند. آموزش موهومات به عنوان حقایق چیز وحشتناکی است. ذهن کودک آنها را میپذیرد و به آنها اعتقاد میآورد و در سالهای بعد تنها با سختی و شکنجه میتواند از چنگ آنها رهایی یابد. در حقیقت انسان همانطور که برای برقراری حقیقت میجنگد باید با خرافات نیز به مبارزه برخیزد. چرا که موهومات، نامحسوس، درکناکردنی و بغرنج هستند و تکذیب آنها به سختی میسر میشود.»
در آن زمان اسکندریه از مراکز مهم مسیحیت بود و تفکرات دیگر با عنوان کافرکیشی به شدت سرکوب میشدند. دانشهایی که هیپاتیا بر روی آنها کار میکرد از دید روحانیون برای مردم مضر و گمراهکننده بود و اینکه یک زن به فلسفه و ریاضیات بپردازد غیرقابل تحمل بود. هیپاتیا توسط «سیریل» اسقف شهر اسکندریه متهم به جادوگری و توطئه علیه مسیحیت شد. در یکی از روزهای ماه مارس سال ۴۱۵ میلادی هنگامی که هیپاتیا از کتابخانه اسکندریه بازمیگشت به کالسکهی وی حمله کردند و او را به طرز وحشیانهای کشتند و سپس جسدش را سوزاندند. نفوذ و قدرت کلیسا مانع پیگرد و مجازات قاتلان هیپاتیا شد. پس از چندی وی توسط کلیسا به عنوان قدیسه معرفی شد.
این پایان سرنوشت زنی بود که نه تنها در زندگیاش به عنوان یک فیلسوف ذرهای با خرافات و تعصبات کنار نیامد، بلکه نشان داد زنان نیز اگر بخواهند توانایی آن را دارند که به اوج عظمت و شهرت در تاریخ فلسفه و علم نایل شوند.
منبع: رادیو کوچه
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: پی سی سیتی]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 212]