تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 10 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هيچ آيينى، با نادانى رُشد نمى كند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1819466634




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

فقط رباعی


واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: صفحه ها : [1] 2 IRAN PARAST19th January 2009, 11:46 AMدرود بر شما دوستان پارسی بیاد کمک کنیم و یک آرشیو از رباعیات شاعران مختلف بسازیم اولیشم از خودم زنده یاد خیام برخیز و بیا بتا برای دل ما ..................حل کن به جمال خویشتن مشکل ما یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم ..................زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما IRAN PARAST20th January 2009, 02:17 PMدرود بر شما با تشکر از مدیر بخش که تایپیکو تایید کرد اولین رباعی رو خودم میدم از حضرت حافظ جز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را naghmeirani20th January 2009, 11:44 PMای چرخ فلک خرابی از کینه تست بیدادگری پیشه ديرينه تست وی خاک اگر سينه تو بشکافند بس گوهر قیمتی که در سینه تست خیام IRAN PARAST21st January 2009, 08:38 AMبر گیر شراب طرب‌انگیز و بیا پنهان ز رقیب سفله بستیز و بیا مشنو سخن خصم که بنشین و مرو بشنو ز من این نکته که برخیز و بیا Shima.A21st January 2009, 10:54 AMبرخیز و بیا بتا برای دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم زان پیش که کوزه‌ها کنند از گل ما IRAN PARAST22nd January 2009, 09:13 AMگفتم که لبت، گفت لبم آب حیات گفتم دهنت، گفت زهی حب نبات گفتم سخن تو، گفت حافظ گفتا شادی همه لطیفه گویان صلوات roksana_f22nd January 2009, 01:01 PMپیوسته حدیث من به گوشت بادا قوتم ز لب شکر فروشت بادا بی‌من چو شراب ناب گیری در دست شرمت بادا ولیک نوشت بادا راستی خریدم امیدوارم خوب بشه maryam_it9022nd January 2009, 01:07 PMحکیم خیام: این کوزه چو من عاشق زاری بودست در بند سر زلف نگاری بودست این دسته که بر گردن او میبینی دستی است که بر گردن یاری بودست IRAN PARAST24th January 2009, 09:40 AMحضرت حافظ ماهی که قدش به سرو می‌ماند راست آیینه به دست و روی خود می‌آراست دستارچه‌ای پیشکشش کردم گفت وصلم طلبی زهی خیالی که توراست naghmeirani24th January 2009, 11:08 AMجز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را IRAN PARAST24th January 2009, 12:03 PMمن باکمر تو در میان کردم دست پنداشتمش که در میان چیزی هست پیداست از آن میان چو بربست کمر تا من ز کمر چه طرف خواهم بربست حضرت حافظ naghmeirani24th January 2009, 04:27 PMای کـــاش دلـــم اســیـــر و بــیـمار نبود در بـــنـــد نــــگاه او گــــرفــتــار نــبـود من عاشق واو زعشق من بی خـبر است ای کــاش دل و دلــبــــر و دلـــدار نـبود IRAN PARAST25th January 2009, 10:57 AMتو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست تا بنده‌ی تو شده‌ست تابنده شده‌ست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست naghmeirani25th January 2009, 11:31 AMتو بدری و خورشید تو را بنده شده‌ست تا بنده‌ی تو شده‌ست تابنده شده‌ست زان روی که از شعاع نور رخ تو خورشید منیر و ماه تابنده شده‌ست IRAN PARAST27th January 2009, 09:00 AMهر روز دلم به زیر باری دگر است در دیده‌ی من ز هجر خاری دگر است من جهد همی‌کنم قضا می‌گوید بیرون ز کفایت تو کاری دگراست Shima.A27th January 2009, 02:13 PMاکنون که گل سعادتت پربار است دست تو ز جام می چرا بیکار است می‌خور که زمانه دشمنی غدار است دریافتن روز چنین دشوار است IRAN PARAST28th January 2009, 11:04 AMماهم که رخش روشنی خور بگرفت گرد خط او چشمه‌ی کوثر بگرفت دلها همه در چاه زنخدان انداخت وآنگه سر چاه را به عنبر بگرفت s@met29th January 2009, 08:08 AMبی زحمت تو با تو وصالی است مرا فارغ ز تو با تو حسب حالی است مرا در پیش خیال تو خیال است تنم پیوند خیال با خیالی است مرا IRAN PARAST31st January 2009, 12:03 PMامشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرست تا در نگرد که بی‌تو چون خواهم خفت naghmeirani4th February 2009, 08:08 PMدلا ديدي كه دلبر عهد بشكست زما ببريد و با اغيار پيوست چو فايز از جفاي بي و فايان بسايد تا قيامت دست بر دست __________________ naghmeirani28th March 2009, 09:56 PMبه مردی، امتحان بایست دادن وفاداری، نشان بایست دادن خطر نزدیک شد، حاضر شو ای دل به جانان بلکه جان بایست دادن ابوالقاسم لاهوتی far_2226th May 2009, 07:26 PMجز نقش تو در نظر نیامد ما را جز کوی تو رهگذر نیامد ما را خواب ار چه خوش آمد همه را در عهدت حقا که به چشم در نیامد ما را naghmeirani27th May 2009, 12:52 AMشبها گذرد که دیده نتوانم بست مردم همه از خواب و من از فکر تو مست باشد که به دست خویش خونم ریزی تا جان بدهم دامن مقصود به دستکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند "سعدی" asra 263027th May 2009, 01:32 AMنیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر است با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است خیام naghmeirani27th May 2009, 02:00 AMچشمت که فسون و رنگ می‌بازد از او افسوس که تیر جنگ می‌بارد از او بس زود ملول گشتی از همنفسان آه از دل تو که سنگ می‌بارد از او "حافظ" far_2227th May 2009, 07:48 AMهر کس که سر زلف تو آورد بدست از غالیه فارغ شدو از مشگ برست عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ داند که میان این و آن فرقی هست عبید زاکانی naghmeirani27th May 2009, 05:48 PMچون باده ز غم چه بایدت جوشیدن با لشگر غم چه بایدت کوشیدن سبز است لبت ساغر از او دور مدار می بر لب سبزه خوش بود نوشیدن "حافظ" far_2227th May 2009, 06:12 PMتا مهر توام در دل شوریده نشست و افتاد مرا چشم بدان نرگس مست این غم ز دلم نمی نهد پای برون وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست ahmad.taj4th June 2009, 02:01 PMمجنون که کمال عشق و حـیرانـی داشت مهری نه چو این مهر که می دانی داشت این مهر نه عاشقی است مهری است که آن بــا یــوسـف مــصـر پـیــر کــنــعانــی داشـت far_224th June 2009, 04:32 PMای مقصد خورشید پرستان رویت محراب جهانیان خم ابرویت سرمایه عیش تنگدستان دهنت سر رشته دلهای پریشان مویت عبید زاکانی naghmeirani4th June 2009, 05:01 PMشوقی، که چو گل دل شکفاند، عشق است ذهنی، که رموز عشق داند، عشق است مهری، که تو را از تو رهاند، عشق است لطفی، که تو را بدو رساند، عشق است *عراقی* far_224th June 2009, 05:04 PMگفتم عقلم گفت که حیران منست گفتم جانم گفت که قربان منست گفتم که دلم گفت که آن دیوانه در سلسله زلف پریشان منست عبید زاکانی naghmeirani4th June 2009, 05:30 PMچون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت درمانش تحملست و سر پیش انداخت یا ترک گل لعل همی باید گفت یا با الم خار همی باید ساخت سعدی far_224th June 2009, 05:33 PMدوران بقا بی می و ساقی حشواست بی زمزمه نای عراقی حشواست چندانکه فذالک جهان می نگرم بارز همه عشرتست و باقی حشواست عبید زاکانی naghmeirani4th June 2009, 05:37 PMگفتى كه ترا شوم مدار اندیشه دل خوش كن و بر صبر گمار اندیشه كو صبر و چه دل كانچه دلش مى خوانند یك قطره خونست و هزار اندیشه حافظ... far_224th June 2009, 06:14 PMدنیا نه مقام ماست نه جای نشست فرزانه در او خراب اولیتر ومست برآتش غم ز باده آبی میزن زان پیش که در خاک روی باد بدست عبید زاکانی ahmad.taj4th June 2009, 06:44 PMیا رب که بقای جاودانی بادا کامت بادا و کامرانی بادا هر اشربه ای کس پی درمان نوشی خاصیت آب زندگانی بادا far_224th June 2009, 06:50 PMهر چند که درد دل هر خسته بسیست وز دست فلک رشته بگسسته بسیست زنهار ز کار بسته دل تنگ مدار درنامه غیب راز سر بسته بسیست عبید زاکانی ahmad.taj4th June 2009, 10:48 PMباز آی و بکوی فرقتم فرد نگر وز درد فراق چهره ام زرد نگر از مرگ دوای درد خود می طلبم بیمار نگر دوا نگر درد نگر naghmeirani5th June 2009, 12:28 AMچشمت كه فسون و رنگ مى بارد ازو افسوس كه تیر جنگ مى بارد ازو بس زود ملول گشتى از هم نفسان آه از دل تو كه مى بارد ازو حافظ.... far_225th June 2009, 12:40 AMگل کز رخ او خجل فرو میماند چیزیش بدان غالیه بو میماند ماه شب چهارده چوبر می آید او نیست ولی نیک بدو میماند عبید زاکانی naghmeirani5th June 2009, 01:12 AMاي سايه‌ي سنبلت سمن پرورده ياقوت لبت در عدن پرورده همچون لب خود مدام جان مي‌پرور زان راح كه روحيست به تن پرورده far_225th June 2009, 01:40 AMاین شمع که شب در انجمن می خندد ماند بگلی که در چمن می خندد هر شب که ببالین من آید تا روز میسوزد و برگریه من میخندد عبید زاکانی naghmeirani5th June 2009, 01:42 AMتا سر نکنم در سرت ای مایه‌ی ناز کوته نکنم ز دامنت دست نیاز هرچند که راهم به تو دورست و دراز در راه بمیرم و نگردم ز تو باز کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشندسعدیکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند far_225th June 2009, 02:05 AMهر جند بهشت صد کرامت دارد مرغ و می وحور و سر و قامت دارد ساقی بده این باده گلرنگ بنقد کان نسیه او سر بقیامت دارد عبید زاکانی naghmeirani5th June 2009, 02:08 AMچون دل ز هوای دوست نتوان پرداخت درمانش تحملست و سر پیش انداخت یا ترک گل لعل همی باید گفت یا با الم خار همی باید ساخت *سعدی* far_225th June 2009, 02:31 AMتا یار برفت صبر از من برمید و ز هر مژه ام هزار خونابه چکید گوئی نتوانم که ببینم بازش تا کور شود هر آنکه نتواند دید naghmeirani5th June 2009, 03:04 AMدنیا چو حباب است ولیکن چه حباب نه بر سر آب ،بلکه بر روی سراب آن هم چه سرابی که ببینند به خواب آن خواب،چه خواب؟خواببد مست خراب far_225th June 2009, 09:05 AMای شعله از پرتو رویت خورشید رویم ز غمت زرد شد و موی سفید از وصل تو هر که بود در جمله جهان برداشت نصیبی و من خسته امید عبید زاکانی ahmad.taj5th June 2009, 02:29 PMشد یار و به غم ساخت گرفتار مرا نگذاشت به درد دل افکار مرا چون سوی چمن روم که از باد بهار دل میترقد چو غنچه بی یار مرا far_225th June 2009, 03:57 PMفکری که برآن طبع روان می گذرد شرحش ز معانی و بیان می گذرد شعر تو چرا نازک و شیرین نبود آخر نه بدان لب و دهان می گذرد عبید زاکانی naghmeirani5th June 2009, 04:25 PMهمزاد دل است درد دیرینه ی من اندوه جهان است در آیینه ی من ای کوه کهن!صدای نالیدن توست این ناله که بر می شود ازسینه ی من(ه.ا.سایه) far_225th June 2009, 04:36 PMآن زلف که بر گوشه غلطاق نهاد صد داغ جفا بر دل عشاق نهاد برچهره او چو طاق ابرویش دید مه خوبی روی خویش بر طاق نهاد عبید زاکانی naghmeirani5th June 2009, 05:06 PMعشرت بادا صبح تو و شام ترا آغاز تو را خوشی و انجام ترا شبهای ترا باد نشاط شب عید نوروز ز هم نگسلد ایام ترا *وحشی بافقی* far_225th June 2009, 05:21 PMدرویش که میخورد به میری برسد ور رو بهکی خورد به شیری برسد گر پیر خورد جوانی از سر گیرد ور زانکه جوان خورد به پیری برسد عبید زاکانی ahmad.taj5th June 2009, 05:27 PMآن سرو که جایش دل غم پرور ماست جان در غم بالاش گرفتار بلاست از دوری او به ناخن محرومی صد چاک زدیم سینه جایش پیداست far_225th June 2009, 05:30 PMمن ترک شراب ناب نتوانم کرد خمخانه خود خراب نتوانم کرد یک روز اگر باده صافی نخورم ده شب ز خمار خواب نتوانم کرد عبید زاکانی ahmad.taj5th June 2009, 05:42 PMپیوستن دوستان به هم آسان است دشوار بریدن است و آخر آن ست شیرینی وصل را نمیدارم دوست از غایت تلخیی که در هجران است ahmad.taj5th June 2009, 06:43 PMجز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست این صیر هراسنده ولی یارم نیست دندان به جگر نهادنی میباید اما چه کنم صبر جگر دارم نیست far_225th June 2009, 09:28 PMاین امتیاز ها همچین واقعی نیست عجله نکن آن خور که از و قدرت روح افزاید یعنی می گل گون که فتوح افزاید من بنده آنکه در شباگاه خورد من چاکر آن که در صبوح افزاید عبید زاکانی naghmeirani5th June 2009, 09:42 PMگفتى كه ترا شوم مدار اندیشه دل خوش كن و بر صبر گمار اندیشه كو صبر و چه دل كانچه دلش مى خوانند یك قطره خونست و هزار اندیشه حافظ... far_225th June 2009, 09:52 PMجان قصه آن ماه سخنگو گوید دل کام روان زان لب دل جو جوید گر عکس رخش بر چمن افتاد روزی از خاک همه لاله خود رو روید عبید زاکانی naghmeirani6th June 2009, 01:57 AMز بوی زلف تو مفتونم ای گل ز رنگ روی تو دلخونم ای گل من عاشق زعشقت بیقرارم تو چون لیلی و من مجنونم ای گل *باباطاهر* far_226th June 2009, 07:36 AMعشق تو مرا چو خاک ره خواهد کرد خال تو مرا حال تبه خواهد کرد زلف تو مرا بباد بر خواهد داد چشم تو مرا خانه سیه خواهد کرد عبید زاکانی IRAN PARAST9th June 2009, 01:15 PMموسای دلم از همگان مایوس است چون نوح به دریا زدنم ملموس است سوراخ نکن کشتی قلبم را خضر این منطقه "عشق" شاه اقیانوس است far_229th June 2009, 04:03 PMتا ساخته شخص من و پرداخته اند در زیر لگد کوب غم انداخته اند گوئی من زرد روی دلسوخته را چون شمع برای سوختن ساخته اند عبید زاکانی IRAN PARAST10th June 2009, 10:26 AMجز فکر جدا شدن ز دلدارم نیست این صبر هراسنده ولی یارم نیست دندان به جگر نهادنی می‌باید اما چه کنم صبر جگر دارم نیست وحشی بافقی naghmeirani10th June 2009, 04:21 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) برخیز ز خواب تا شرابی بخوریم زان پیش که از زمانه تابی بخوریم کاین چرخ ستیزه روی ناگه روزی چندان ندهد زمان که آبی بخوریم خیام (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) far_2210th June 2009, 10:07 PMگر وصل تو دست من شیدا گیرد وین درد و فراق ره صحرا گیرد هم حال من از روی تو نیکو گردد هم کار من از قد تو بالا گیرد عبید زاکانی naghmeirani11th June 2009, 02:28 AMای کرده غم عشق تو غمخواری دل درد تو شده شفای بیماری دل رویت که به خواب در ندیده‌ست کسش دیده نشود مگر به بیداری دل سیف فرغانی (کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند) far_2211th June 2009, 07:50 AMلب هر که برآن لعل طربناک نهد پا برسر نه کرسی افلاک نهد خورشید چو ماه پیش رویش بادب هر روز دوبارهروی برخاک نهد IRAN PARAST11th June 2009, 09:01 AMگفتم صنما لاله رخا دلدارا در خواب نمای چهره باری یارا گفتا که روی به خواب بی ما وانگه خواهی که دگر به خواب بینی ما را naghmeirani11th June 2009, 10:22 AMهـر گـه کـه بـنـفشه جامه در رنگ زند در دامـن گـل بـاد صبا چـنگ زند هُشیار کـسی بــود کــه بــا سیمبری می نوشد و جــام باده بـر سنگ زندکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند IRAN PARAST11th June 2009, 12:01 PMجان سوخت ز داغ دوری یار مرا افزود سد آزار بر آزار مرا من کشتنیم کز او جدایی جستم ای هجر به جرم این بکش زار مرا naghmeirani11th June 2009, 12:56 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند من برگِ گلم ،باغ شبستانِ من است وآن بلبلِ خوش لهجه غزلخوانِ من است نو باوۀ شب که شبنمش می خوانند هر صبح به نیم بوسه مهمانِ من است *ملک الشعرا بهار* کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند far_2211th June 2009, 02:04 PMاز شدت دست تنگی و محنت برد در خیمه مانه خواب یا بی ونه خورد در تابه و صحن و کاسه و کوزه ما نه چرب و نه شیرین ونه گرم است و نه سرد naghmeirani11th June 2009, 02:22 PMمو که سر در بیابانم شو و روز سرشک از دیده بارانم شو و روز نه تب دیرم نه جایم میکند درد همیدونم که نالونم شو و روز باباطاهر far_2211th June 2009, 04:20 PMزین گونه که این شمع روان می سوزد گوئی زفراق دوستان میسوزد گر گریه کنیم هر دو باهم شاید کو را و مرا رشته جان می سوزد عبید زاکانی naghmeirani11th June 2009, 11:22 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند در عشق تو بی‌تو چون توان زیست؟ بگو و آرام دلم جز تو دگر کیست؟ بگو با مات خود این دشمنی از بهر چه خاست؟ جز دوستی تو جرم ما چیست؟ بگوکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند عراقی far_2211th June 2009, 11:49 PMقومی زپی مذهب ودین می سوزند قومی ز برای حور و عین می سوزند من شاهد ومی دارم و باغی چو بهشت ویشان همه در حسرت او می سوزند عبید زاکانی naghmeirani12th June 2009, 03:18 AMدارم دلکی به تیغ هجران خسته از یار جدا و با غمش پیوسته آیا بود آنکه بار دیگر بینم با یار نشسته و ز غم وارسته؟کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند عراقی far_2212th June 2009, 11:41 AMدل با رخ دلبری صفائی دارد کو هر نفسی میل بجائی دارد شرح شب هجران و پریشانی ما چون زلف بتان داراز نائی دارد عبید زاکانی naghmeirani12th June 2009, 01:22 PMاول به هزار لطف بنواخت مرا آخر به هزار غصه بگداخت مرا چون مهره مهر خویش می‌باخت مرا چون من همه او شدم بینداخت مرا "مولوی" far_2212th June 2009, 11:20 PMوصف لب او سخن چو آغاز کند وان رنگ رخش که بر سمن تاز کند از غنچه شنو چو غنچه لب بگشاید وز گل بطلب چو گل دهن باز کند عبید زاکانی naghmeirani13th June 2009, 03:54 AMبه شو یاد تو ای مه پاره هستم به روز از درد و غم بیچاره هستم تو داری در مقام خود قراری مویم که در جهان آواره هستم شاپور پشاوند mahdigaz13th June 2009, 01:10 PMلب باز مگير يک زمان از لب جام تا بستانی کام جهان از لب جام در جام جهان چو تلخ و شيرين به هم است اين از لب يار خواه و آن از لب جام حافظ naghmeirani13th June 2009, 04:10 PMای در سر زلف تو پریشانی ها واندر لب لعلت شکر افشانی ها گفتی ز فراق ما پشیمان گشتی؟ ای جان!چه پشیمان که پشیمانی ها! (مولانا) far_2213th June 2009, 04:49 PMدانا ز می و مغانه می نگریزد وز چنگ و دف و چغانه می نگریزد یک شاهد دو ندیم و سه جام شراب البته از این سه گانه می نگریزد عبید زاکانی naghmeirani13th June 2009, 04:55 PMای سبزی هر درخت و هر باغ و گیا ای دولت و اقبال من و کار و گیا ای خلوت و ای سماع و اخلاص و ریا بی‌حضرت تو این همه سوداست بیا **مولوی** far_2213th June 2009, 05:27 PMهر لحظه رسد به من بلائی دیگر آید بدلم زخم زجائی دیگر بر درد سری کز فلکم راست بود امروز فزود درد پائی دیگر naghmeirani13th June 2009, 05:28 PMکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند عشاق به درگهت اسیرند بیا بدخویی تو بر تو نگیرند بیا هرجور و جفا که کرده‌ای معذوری زان پیش که عذرت نپذیرند بیا کاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند سعدی far_2213th June 2009, 06:02 PMای در سر هر کس از تو سودای دگر در راه تو هر طایفه را رای دگر چیزی ز تو هر کسی تمنا دارد ما جز تو نداریم تمنای دگر ع- زاکانی naghmeirani14th June 2009, 02:24 AMباز آی که تا به خود نیازم بینی بیداریِ شبهایِ درازم بینی نی نی غلطم که خود فراقِ تو مرا کی زنده رها کند که بازم بینیکاربران ثبت نام کرده قادر به مشاهده لینک می باشند far_2216th June 2009, 10:15 PMاز شوق توام هست بر آتش خاطر بی وصل توام نمیشود خاطر خوش در حسرت ابرو و سر زلف خوشت پیوسته نشسته ام مشوش خاطر عبید زاکانی naghmeirani17th June 2009, 02:29 AMعمر تو اگر به خواب غفلت گذرد آن عمر کسی به زندگی کی شمرد گر فهم کنی که ذوق بیداری چیست شاید که دگر ز ذوق خوابت نبرد اهلی شیرازی سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود




این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 732]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن