واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:

خانواده ي کج وکول! (SIMPSONS) ... همه چيز درباره ي خانواده ي سيمپسون خانواده ي سيمپسون اواخر دهه ي، هشتاد به عنوان مجموعه ي کارتوني کوتاهي در برنامه اي با عنوان نمايش تريسي اولمن پخش مي شد. در سال 1989، شرکت تلويزيوني فاکس براي ساخت سيزده قسمت نيم ساعتي آن قراردادي با مت گرونينگ که در واقع خالق آن بود، بست و اين مجموعه عليرغم انتقادهاي کوبنده ي مؤسسه هاي مقتدر آمريکايي، به زودي تبديل به يکي از بهترين و محبوب ترين برنامه هاي اين شبکه شد. آشنايي با شخصيت هاي خانواده ي سيمپسون هومر سيمپسون هومر سيمپسون شوهر، پدر، بازرس ايمني نيروگاه هسته اسپرينگفيلد (شهري که خانواده ي سيمپسون در آن زندگي مي کند)، در برخي قسمت ها بولينگ باز، فضانورد، خرده تاجر، و به طور کلي خيالباف است. هومر با وزن 100کيلوگرم عاشق دونات، شکلات، گوشت دست پخت همسرش و تماشاي برنامه ي «مرد زنبوري» از کانال اسپانياست و از اين چيزها و افراد خيلي بدش مي آيد: رئيس اش آقاي برنز، کار در حياط خانه و همسايه اش ندفلندرز. پدر خانواده ي سيمپسون به کم هوش بودن شهرت دارد، که علت آن باقي ماندن يک عدد مداد شمعي کرايولا از سن شش سالگي در مغز وي است! مارج سيمپسون مارج سيمپسون يک زن خانه دار خوشبخت و مادر سه فرزند به نام هاي بارت، ليزا و مگي است که مايه ي فخر و شادماني اش هستند.او همچنين به همسرش، هومر، بسيار علاقه دارد. مارج رابطه اي پايدار با دو خواهرش، پتي و سلما، و نيز با پدر و شوهرش، ايب سيمپسون، دارد. او يک بار با ترک شوهرش و يک بار هم به کشيده شدن به زندگي اي جنايتکارانه وسوسه و اغفال شده و غير از وظايف اش در خانه به عناوين مختلف چون مأمور پليس و حامي فعال جبهه ي ضد خشونت فعاليت کرده است. بارت سيمپسون بارت سيمپسون خيلي سخت از سوي ديگران درک مي شود. او که به اشتباه به عنوان کودکي مشکل ساز و از زير کار در رو شناخته شده، همواره سعي مي کند اعمال نيک اش را به ديگران يادآوري کند؛ اعمالي چون مراقبت از خواهرش ليزا، کمک به افراد مطرود و بي خانمان چون ميلهاوس ون هاوتن و نيز بازگرداندن عشق به زندگي معلم اش، ادنا کريپل... بارت اين شانس را داشته تا به شماري از روياهايش دست يابد: بازي در يک مجموعه ي تلويزيوني کوتاه به همراه ستاره ي محبوب اش کراستي دلقک، کشف و نامگذاري ستاره ي دنباله دار مرگباري که ممکن بود اسپرينگفيلد را نابود سازد، ربودن نقش پسر غباري در فيلبم سينمايي «مرد راديواکتيو» و... البته ناگفته نماند که بارت بدون کمک بهترين دوست اش، دستيار کوچک اش سانتا که يک سگ است، هيچگاه موفق به انجام اين کارها نمي شد. ليزا سيمپسون ليزا سيمپسون با اين که هشت ساله است، اما مثل يک دانشجوي سال بالايي مطالعه مي کند. او تا به حال تعدادي مقاله نوشته که يکي از آنها خانواده اش را برنده ي سفري رايگان کرده است. فعاليت هاي مورد علاقه ي ليزا اين ها هستند: نواختن ساکسيفون، حضور در مدرسه و خواندن مجلات پسرانه...ليزا خيلي دوست دارد همه بدانند که او گياهخوار است. او همواره برقراري صلح در جهان را بزرگ ترين آرزوي خود عنوان مي دارد. مگي سيمپسون مگي سيمپسون با اين که يک ساله است، اما خيلي کارها انجام داده: ياد گرفته نام خود را هجي کند، به تنهايي در اسپرينگفيلد گردش کرده، و همچنين به ثروتمندترين مرد شهر که قصد دزديدن آب نبات چوبي اش را داشته، شليک کرده است.... مگي در حضور ديگران حرف نمي زند، اما به طور پنهاني زماني که کسي او را نمي بيند کلماتي را ادا مي کند. پدربزرگ سيمپسون بسياري نمي دانند که ايب سيمپسون، کهنه سربازي با نشان افتخار از جنگ جهاني دوم است. هم اوست که باعث شده سگ ها و گربه ها از هم متنفر باشند! اين ها را نمي دانند، چون به اوگوش نمي دهند، معمولاً هنگامي که او آغاز به سخن مي کند، ديگران از اتاق خارج مي شوند.ايب در خانه ي سالمندان اسپرينگفيلد زندگي مي کند و در آنجا از غذاهاي لذيذ و مصاحبت دوستان برخوردار است. سلما بوويه تنها چيزي که سلما بوويه بيش از شوهرخواهرش، هومر، از آن تنفر دارد مجرد بودن است. او دوبار ازدواج کرده و دو بار هم طلاق گرفته است. نخست با باب شورتلي و بار دوم با تروي مک کلار، بازيگر فيلم هايي چون «آنها براي سرقت از کارنگي هال آمدند». ازدواج نخست هنگامي به سرانجام رسيد که شورتلي در طي ماه عسل سعي کرد به سلما کتک بزند و دومين ازدواج زماني که سلما و مک کلار دريافتند که نسبت به هم هيچ علاقه اي ندارند. پتي بوويه پتي بوويه از اين که کسي زندگي او را پوچ و ملال آور بداند، بيزار است. او به عنوان کارمند اداره ي وسايل نقليه ي اسپرينگفيلد، روزهايش را به انجام آزمون هاي چشم و صدور تأييديه براي درخواست کنندگان گواهينامه ي رانندگي مي گذراند و شب هايش را در خانه به تماشاي برنامه هاي مورد علاقه اش و افروختن سيگار مشغول است. پتي به اين دليل که از خواهر دوقلويش، سلما، کمتر نااميد ودل مرده است، به خود مي بالد. اسنوبال 1و2 اسنوبال1، گربه ي محبوب ليزا به علت نامعلومي مرد. اين موضوع ليزا را بسيار افسرده ساخت هومر و مارگ سعي کردند با جايگزين کردن گربه اي همانند با نام اسنوبال2 سر ليزا را کلاه بگذارند، اما اين گربه هيچگاه نتوانست جاي خالي اسنوبال 1 را در قلب ليزا پرکند. اسنوبال 2 رابطه اي آرام با سگ خانواده يا همان دستيار کوچک سانتا دارد و از بازي با گلوله ي کاموا لذت مي برد. دستيار کوچک سانتا بارت سيمپسون وي را بسيار دوست دارد. او از چنان زندگي اي برخوردار است که ديگر سگ ها خواب اش را هم نمي توانند ببينند. البته او گاهي با مشکلاتي هم روبرو بوده است؛ مانند زماني که آقاي برنز پاي اش را شکاند يا زماني که سگي ديگر به نام لدي به او ترجيح داده شد. دستيار کوچک سانتا اين ها را خيلي دوست دارد، پياده روي هاي طولاني همراه با بارت، خاک کردن اشياء در حياط پشتي و پارس کردن براي غذا... بارني گامبل بارني گامبل مي توانست براي خودش کسي باشد، چون زماني دانش آموز ممتازي بود و همه فکر مي کردند وارد دانشگاه هاروارد مي شود.اما اکنون خانه به دوش است. با اين وجود او جز نشستن هميشگي در کافه ي مو، کارهايي نيز انجام داده: به عنوان کارگردان و بازيگر، جايزه اي از جشنواره ي فيلم اسپرينگفيلد ربوده، خوانندگي کرده، فضانورد شده و براي خود شغل برف روبي دست وپا کرده است. فرمانده ويگام وي رئيس پليس اسپرينگفيلد است. او پس از ابتلا به آسم در دوران کودکي و نوجواني، بزرگ و بزرگ تر شد تا اينکه بدل گشت به مرد پرابهتي که اينک است. دو موفقيت عمده ي او در راه مبارزه با جرم و جنايت، حل پرونده ي اقدام به قتل مونتگمري برنز توسط مگي سيمپسون و نيز دستگيري باب شورتلي پس از ربودن خانواده ي سيمپسون و داغان کردن خانه ي قايقي شان بوده است. ويگام در زندگي شخصي به پسرش، رالف، بسيار افتخار مي کند. پسر کوچکي که با دوستان کوچکي بازي مي کند که براي هيچکس جز خودش قابل ديدن نيستند. مانتي برنز سي مونتگمري برنز ثروتمندترين مرد اسپرينگفيلد است. به عنوان مالک پايگاه هسته اي اسپرينگفيلد، او قدرت آن را داشته يک تيم بيس بال را سرپرستي کند، کرسي اي در هيئت مديره دانشگاه اسپرينگفيلد به دست آورد و نيز دستگاهي عجيب و غريب و غول آسا بسازد که نور خورشيد را سد کرده و اسپرينگفيلد را در تاريکي کامل فرو برد. پس از يک شليک مرگبار از سوي مگي سيمپسون و يک ورشکستگي مختصر که نزديک بود به امپراتوري وي پايان دهد، آقاي برنز بار ديگر به جايگاه قدرت بازگشت و تا امروز هم اندکي از آن فرود نيامده است. ويلن اسميترز ويلن معاون شخصي موتنگمري برنز است. به طور کلي وظايف وي عبارتند از: رانندگي براي آقاي برنز، گرداندن آقاي برنز سوار بر يک دوچرخه ي دوترکه، نظافت و نگهداري از مجموعه دندان مصنوعي آقاي برنز و نيز احضار کارمندان به دفتر آقاي برنز براي اخراج شدن! ند فلندرز ند فيلندرز از زندگي سعادتمندانه اي برخورداربوده، تا اينکه همسرش در حادثه اي درگذشت و پس از آن وي مجبور شد دو پسر کوچک اش، راد و تاد، را به تنهايي بزرگ کند. با اين وجود ند شکايت چنداني ندارد، جز از همسايه اش هومر سيمپسون... منبع: دنياي تصوير- ش 188 /ج
#فرهنگ و هنر#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 272]