تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 15 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):براستى كه قرآن ظاهرش زيباست و باطنش عميق، عجايبش پايان ندارد، اسرار نهفته آن پايان نم...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1804637035




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

حركت جوهري و ماوراء الطبيعه(2)


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حركت جوهري و ماوراء الطبيعه(2)
حركت جوهري و ماوراء الطبيعه(2)   نويسنده:منصور ايمان پور   (حدوث يا قدم عالم بر اساس حركت جوهري)   نظريه فيلسوفان اسلامي قبل از ملاصدرا در حدوث و قدم عالَم   نظر به اينكه اين حكيمان ملاك نيازمندي به علّت را امكان مي‌دانند و إمكان نيز لازم ذات همه موجودات ممكنه مي‌باشد و اين سيه رويي، هرگز از آنها جدا شدني نيست و از طرف ديگر بر اين باورند كه معلول از علّت تامه خود تخلّف نمي‌كند و فرض انفكاك بين علّت و معلول، گمان يك امر محال مي‌باشد، لذا عالم را كه همان جهان طبيعت مي‌باشد حادث ذاتي دانستند زيرا جنبه إمكان و يا به تعبيري ذاتِ جهان طبيعت كه همان «لااقتضائيت» و «ليسيّت ذاتيه» و «لا إستحقاق» است بر وجود آن مقدّم است; زيرا وجودش از ناحيه غير مي‌باشد ولي امكانش مالِ خودش است و هر چه ذاتي و خودي باشد مقدّم است بر آنچه از ناحيه ديگري مي‌باشد[11]. بنابراين عالم از نظر اين فيلسوفان حادث ذاتي است و اين امر هرگز منافاتي با قديم زماني بودن عالم ندارد و نبايد دچار اين توهّم شد كه قول به قدم زماني عالم مستلزم بي نيازي آن از خالق و علّت است بلكه جميع مخلوقات ذاتاً ممكن هستند و لذا هميشه نيازمند به خالق و علّت مي‌باشند; زيرا اين امكان كه ملاك حاجت به علّت است هماره با آنهاست. بنابراين فلاسفه اسلامي، هم ميان قديم زماني عالم و نيازمندي آن به علّت جمع نمودند و هم اصل «عدم تخلّف معلول از علّت» را حفظ نمودند و اين خود چاره اي نيكو و راه حلي پسنديده است. اين سخن علي رغم مقبوليتي كه در نزد اكثر فيلسوفان قبل از ملاصدرا داشته، از نقد و نكته سنجي فيلسوفان بعدي در امان نمانده است. اصالت وجود - پادشاه مملكت فلسفه صدرالمتألهين - بزرگترين ضربه را بر پيكر اين ديدگاه وارد كرد; زيرا طبق اصالت وجود، وجود اصل هر چيزي است و اگر چيزي وجود نداشته باشد اصلاً ماهيتي در ميان نخواهد بود. پاي ماهيّت و لازم آن إمكان، وقتي به ميان مي‌آيد كه فاعل وجودي را إفاده كند و آن وجود با نظر به محدوديّتش معنا و ماهيّتي داشته باشد[12]. بنابراين نظردقّي بيانگر اين حقيقت إنكار ناپذير است كه «اصل در موجوديّت همان وجود است و ماهيّت به سبب آن موجود مي‌باشد»[13] و به عبارت ديگر «وجود بود و ماهيّت نابود و بودش نمود بود»[14] پس «الوجود في الواقع متقدّم علي الماهية ضرباً آخر من التقدّم و هو التقدّم بالحقيقه كما مرّ»[15] يعني «وجود در حقيقت يك نوع تقدّم ديگر بر ماهيّت دارد كه همان تقدّم بالحقيقه است». پس با اين توضيحات هرگز نمي‌توان گفت كه در خارج وجود چيزي مسبوق به امكان يا ماهيت آن چيز است; زيرا ماهيّت پس از تحقّق وجود به ميان مي‌آيد نه قبل از آن. ممكن است گفته شود كه درست است كه وجود در خارج مقدّم بر ماهيّت و سابق بر آن است لكن عقل مي‌تواند ماهيّت را مجرّد از وجود در نظر بگيرد و در ظرف عقل، وجود عارضِ بر ماهيّت و مسبوق به آن باشد و به عبارت ديگر «در مقام تصوّر وجود عارض مهيّت گردد»[16]. در جواب اين سخن بايد گفت كه: اوّلاً چنين تقدّم و تأخّري بر فرض صحّت، يك تقدّم و تأخّرِ عقلي است و حال آنكه صحبت ما از تقدّم واقعي است زيرا «حدوث عبارت است از تقدّم واقعي نيستي شيء بر هستي شيء نه تقدّم رتبي و عقلي و ذهني»[17]. ثانياً حتي در ظرف ذهن نيز انفكاك و جدايي بين ماهيّت و وجود بسيار مشكل و بلكه قريب به محال است زيرا تجريد در اين مقام هم عين تخليط است[18]. حدوث زماني عالم از نظر صدرالمتألهين   يكي از ثمرات حركت جوهري كه بر نزاع ديرينه ميان انديشمندان جهان اسلام در باب حدوث و قدم عالم، خاتمه داد، إثبات حدوث زماني عالم جسماني به شيوه جديد و روشي كاملاً إبتكاري است. بر اساس حركت جوهري تمام موجودات عالم طبيعت ذاتاً متحوّل و دگرگون شونده اند; هر موجودي اعم از جوهر و عرض، در اين عالم، نهادي بيقرار و وجودي گذرا دارد; همه چيز جهان ماده، عين دگرگوني و نو شدن است و هرگز در عالم طبيعت، موجود باقي يافت نمي‌شود. بنابراين، عالم حدوث مستمّر دارد و در هر «آن»، وجود آن مسبوق به عدم زماني خودش است; هر چيزي كه انگشت رويش گذاشته شود در حركت و تجدّد و سيلان است و در هر «آن» وجودش محفوف به دو عدم است عدم سابق و عدم لاحق; لذا حادث زماني است بدين معنا كه در زمان قبل نبوده و در زمان بعد پيدا شده است. هيچ چيزي در عالم ماده يافت نمي‌شود كه قديم زماني باشد; زيرا تمام موجودات عالم طبيعت در تجدّد و دثور و تبدّل بسر مي‌برند و در هيچ «آن»، همان موجودي نيستند كه در «آن» قبل بوده اند. روشن است كه طبق اين ديدگاه نمي‌توان براي عالم نقطه آغاز زماني معيّن كرد و اصلاً نيازي به فرض نقطه آغاز نيست; زيرا عالم هر چه هست دائماً در حال حدوث است و سلسله حادثات هم به يك نقطه معيّن نمي‌رسد، هر چه كه به جلو برويم همين طور تا بي نهايت ادامه داشته است[19]. صدرالمتألهين در باب حدوث زماني عالم مي‌نويسد: «عالم با همه آنچه در آن است حادث زماني است زيرا هر چه در آن يافت شود وجودش مسبوق به عدم زماني است به اين معنا كه تك تك هويّات شخصيه، وجودشان مسبوق به عدمشان و عدمشان مسبوق به وجودشان به سبق زماني است و بطور كلّي هر يك از أجسام و جسمانيّات مادي اعم از «فلكي و عنصري» و «نفس و بدن»، هويّتشان نو شونده و وجود و شخصيّتشان بي قرار و نا آرام است»[20]. «طبيعت ساري در هر جسمي - كه همان صورت جسم و قوام بخش ماده اش است - امري ذاتاً نا آرام و وجوداً تدريجي مي‌باشد بطوري كه وجودش در دو زمان، باقي نمي‌ماند تا چه رسد به اينكه بشخصه قديم هم باشد»[21]. «از نظر ما جملگي طبايع مادّي و نفوس متعلّق به ابدان طبيعي در ذات و جوهرشان، متحرّك هستند، همانطوري كه بدان براهين إقامه شد و روشن گرديد كه تمام هويّتهاي جسمانيي كه در اين عالم وجود دارد - اعم از بسائط و مركّبات، و صور و موادّ، و طبايع فلكي و عنصري، و نفوس و طبايع - همگي مسبوق به عدم زمانيند»[22]. «پس بايد صورت اجسام در ذات و طبيعتش كه به واسطه آن ذات اجسام كامل و نوعيّتشان متحصّل و ماده شان متقوّم مي‌شود، امري باشد كه هويّتش نو شونده و وجودش تدريجي و ذاتش حادث و نو پيداست; امري كه كائن و فساد پذير است و هماره در دگرگوني بسر مي‌برد مي‌گذرد و مي‌آيد و حاضر مي‌شود و به غيبت مي‌رود و اين نو شدن با توجه به وجود خارجي و تشخّص عيني است هر چند بحسب ماهيّت عقلي و مرتبه ماده هيولاني چنين نباشد»[23]. حال ممكن است اشكالي به اين صورت مطرح بشود كه طبق عبارتهاي مذكور «هر چيزي در عالم طبيعت در حدوث مستمّر است و در هر آن مسبوق به عدم زماني مي‌باشد»، حال آنكه «كلّي طبيعي» چنين نيست; زيرا سخن شما به تجدّد و سيلان افراد مربوط مي‌شد نه به كلّي طبيعي مثل «انسان» و «فرس» و مواردي از اين قبيل. بنابراين كلّي طبيعي مثل انسان و آهو و ... قديم است و اين يك نمونه (كلي طبيعي)، براي نقض كلّيت قضيّه شما كافي است، زيرا شما نتيجه گرفتيد كه «هر چيزي در جهان طبيعت، هر «آن» مسبوق به عدم زماني خودش است» ولي ما مي‌گوييم كه نمونه هايي داريم كه به جهان طبيعت مربوط مي‌شود; ولي مسبوق به عدم زماني هم نيست; بلكه قديم است و آن «طبايع كلّي» مي‌باشد. صدرالمتألهين پاسخ مي‌دهد كه آري، كلّي طبيعي وجود دارد ولي وجودش عين وجود افرادش است. كلّي طبيعي با قطع نظر از افرادش وجود ندارد و اينطور نيست كه در كنار افرادش مستقلّاً با نام «طبيعت كلي» وجود داشته باشد; آنچه وجود دارد افراد انسان است و «انسان» هم عين افراد خودش است بنابراين در وجود و وحدت و كثرت و استمرار و حدوث تابع افراد خودش مي‌باشد و چون افرادش حادثند آن نيز به تبع آن حادث خواهد بود صدرالمتألهين در اين باره مي‌نويسد: «آنچه كلّي طبيعي و ماهيّت لابشرط ناميده مي‌شود ذاتش از آن جهت كه ذاتش است، نه وجود دارد و نه وحدت و كثرت و نه استمرار و ثبات و نه انقطاع و حدوث; بلكه در همه اين صفات، تابع افراد خودش مي‌باشد و موجود به عين وجود آنها و واحد به وحدت آنها و كثير به كثرت آنها و قديم به قدم آنها و حادث به حدوث آنهاست. پس وقتي از طريق برهان ثابت و روشن گرديد كه تمام افراد آن حادث مي‌باشد در اين صورت آن (كلي طبيعي) نيز به ناچار در نفس الامر حادث خواهد بود هر چند با نظر به ذاتش از آن جهت كه ذاتش است حادث نباشد; ولي همانطوري كه ذاتش از آن جهت كه ذاتش است حادث نمي‌باشد به همين صورت ذاتش از آن حيث، قديم هم نخواهد بود»;[24] باز ايشان مي‌گويند: «و بطور كلّي، اين ماهيات كه افرادشان متجدّد و كائن و فساد پذير مي‌باشند هرگاه از نحوه وجودشان در خارج سؤال شود كه آيا اين ماهيّات حادث هستند يا قديم؟ اين پاسخ را مي‌دهيم كه آنها در نفس الامر و بحسب خارج، حادثند و هرگز قديم و هميشگي نيستند زيرا اگر در خارج با نفس الامر به ازليّت و دوام متّصف شوند حتماً بايد حدّاقلّ فرد واحدي براي آنها باشد كه موصوف به قِدم باشد زيرا وجود اين ماهيّات در افرادشان و بلكه عين وجود افرادشان است. بنابراين، اين ماهيات به هيچ يك از عوارض متّصف نمي‌شوند مگر به سبب اتّصاف فردي از آنها بدان عوارض و چون هيچ يك از افراد آنها موصوف به قدم و دوام نمي‌باشد لذا ماهيّت نيز بدانها موصوف نمي‌شود. و اگر سؤال شود كه آيا اين ماهيّات از حيث ذاتشان قديم هستند يا حادث؟ در جواب مي‌گوييم كه نه قديمند و نه حادث، نه بي آغازند و نه نقطه شروع دارند، نه بي انقطاع هستند و نه انقطاع دارند. زيرا اين ماهيّات (طبايع كلّي) از حيث ذاتشان به هيچ يك از اين صفات متصف نمي‌شوند و در حقيقت، تنها از جهت وجودشان كه همان افرادشان است به اين صفات متّصف مي‌شوند»[25]. اشكال و سؤال ديگري كه در باب حدوث زماني عالم بر اساس حركت جوهري، وجود دارد اين است كه شما گفتيد هر يك از اجزاء عالم حادث زماني است و سلسله حادثها به همين صورت تا بي نهايت ادامه مي‌يابد بدون اينكه به إبتداء زماني برسد; حال طبق اين سخن، مي‌توان گفت كه باز «كلّ عالم» قديم است; زيرا كلّ عالم از اجزاي آن تشكيل يافته و وقتي اجزاء تا بي نهايت كشيده شده و هيچ آغاز زماني براي آن قابل فرض نيست; پس با اين حساب «كلّ عالم» قديم است نه حادث زماني. صدرالمتألهين در پاسخ اين اشكال مي‌گويد كه «كلّ» در اينجا يك امر اعتباري و بافته قوّه وهم مي‌باشد: عالم همين اجزاء مي‌باشد و وقتي هر يك از اين اجزاء حادث و مسبوق به عدم زماني شدند، عالم هم حادث خواهد شد و اين «كلّ» را كه شما مطرح مي‌كنيد يك امر اعتباري است نه واقعي. بنابراين موضوع قضيّه شما مبني بر اينكه «كلّ عالم قديم است» وجود ندارد لذا چيزي براي آن ثابت نمي‌شود; زيرا «ما لاوجود له لا يثبت له شيء اصلاً»[26]قضيّه شما يك قضيّه موجبه است و علي القاعده بايد موضوعش وجود داشته باشد در حاليكه وجود ندارد; پس چگونه بر آنچه كه ثبوتي ندارد چيزي ثابت مي‌شود[27]. صدرالمتألهين در زمينه فوق مي‌نويسد: «...همانطوري كه كلّي وجود ندارد مگر به وجود افراد، كلّ نيز وجود ندارد، جز وجود أجزاء و اجزاء كثيرند; پس حدوثهاي آنها هم كثيرند و مجموع اگر وجودي غير از وجودات اجزاء داشته باشد به حدوث سزاوارتر است; ولي حقيقت اين است كه مجموع فقط وجودش به اعتبار و هم است به گونه اي كه وهم مجموع را چنان مي‌پندارد كه گويا چيز واحدي است، ولي وهم نيز نمي‌تواند امور غير متناهي را ادراك كند و آنها را با هم احضار نمايد. و فرق ميان كلّي طبيعي و كلّ آن است كه كلّي در ضمن هر فردي وجود دارد، لذا همانطوري كه به وجود متّصف مي‌شود به حدوث هم موصوف مي‌شود; ولي «كلّ»، في نفسه وجودي برايش نيست زيرا وجود مساوق با وحدت و بلكه عين آن است، و «كلّ» در جزء هم وجود ندارد; پس نه به حدوث متصف مي‌شود و نه به قدم موصوف مي‌گردد، همانگونه كه به وجود موصوف نمي‌باشد[28]. پس با همه اين توضيحات روشن گرديد كه «عالم با تمام اجزائش اعم از افلاك و ستارگان و بسائط و مركباتش حادث و زوال پذير است و هر آنچه در آن است در هر «آن» موجودي ديگر و خلقي جديد مي‌باشد»[29]. بنابراين «عالم جسماني بتمامه حادثومسبوق به عدم زماني است»[30]. پي نوشت ها :   11 - شرح الإشارات، ج3، النمط الخامس، ص129، شرح خواجه. و نيز المشارع و المطارحات، المشرع الخامس، فصل(4) ص424. و همچنين گوهر مراد، مقاله دوم، فصل ششم، ص228. 12- الاسفار، ج3، المرحلة التاسعة، فصل(9)، ص275. 13- همان، ص277. 14- شرح المنظومة، تعليقه آية الله حسن زاده آملي، ج2، ص66، تعليقه ش8. 15- الأسفار، ج3، ص275، و نيز: الشواهد الربوبيه (ترجمه)، مشهد اوّل، شاهد اوّل، اشرق پنجم، ص10. 16- شرح المنظومة، ج2، المقصد الاوّل، الفريدة الاوّلي، ص88. 17- شرح مبسوط منظومه، ج4، ص91. 18- الاسفار، ج3، همان، ص274 و نيز الشواهد الربوبيه (ترجمه)، همان مدرك، ص12. 19- شرح مبسوط منظومه، ج4، ص121. 20 - المشاعر، المنهج الثالث، المشعر الثالث، ص97 و 98. 21- مفاتيح الغيب، المفتاح الثاني عشر، ص 395 و 396 و نيز رسالة في الحدوث، ص48. 22 - الاسفار، ج7، الموقف العاشر، الفصل1، ص285. 23- همان، الفصل2، ص292. 24- همان، فصل1، ص285. 25- همان، ص288. 26- همان، ص287. 27- همان. 28- همان، من السفر الثالث، فصل(2)، ص297. 29- همان، ص298. 30- المظاهر الإلهية، الفن الاوّل، المظهر السابع، ص44.   منبع: www.mullasadra.org  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 446]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن