تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 19 آبان 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):هرکس نماز را سبک بشمارد ، بشفاعت ما دست نخواهد یافت.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

اوزمپیک چیست

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

نگهداری از سالمند شبانه روزی در منزل

بی متال زیمنس

ساختمان پزشکان

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

چراغ خطی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1827752070




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

زين سخن مرغان وادي سر به سر


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
زين سخن مرغان وادي سر به سر
زين سخن مرغان وادي سر به سرشاعر : عطار سرنگون گشتند در خون جگرزين سخن مرغان وادي سر به سرنيست بر بازوي مشتي ناتوانجمله دانستند کين شيوه کمانهم در آن منزل بسي مردند زارزين سخن شد جان ايشان بي‌قرارسر نهادند از سر حسرت به راهوان همه مرغان همه آن جايگاهصرف شد در راهشان عمري درازسالها رفتند در شيب و فرازکي تواند شرح آن پاسخ نمودآنچ ايشان را درين ره رخ نمودعقبه‌ي آن ره کني يک يک نگاهگر تو هم روزي فروآيي به راهروشنت گردد که چون خون خورده‌اندبازداني آنچ ايشان کرده‌اندکم رهي ره برد تا آن پيش گاهآخر الامر از ميان آن سپاهاز هزاران کس يکي آنجا رسيدزان همه مرغ اندکي آنجا رسيدباز بعضي محو و ناپيدا شدندباز بعضي غرقه‌ي دريا شدندتشنه جان دادند در گرم و گزندباز بعضي بر سر کوه بلندگشت پرها سوخته، دلها کبابباز بعضي را ز تف آفتابکرد در يک دم به رسوايي تباهباز بعضي را پلنگ و شير راهدر کف ذات المخالب ماندندباز بعضي نيز غايب ماندندتشنه در گرما بمردند از تعبباز بعضي در بيابان خشک لبخويش را کشتند چون ديوانه‌ايباز بعضي ز آرزوي دانه‌ايباز پس ماندند و مهجور آمدندباز بعضي سخت رنجور آمدندباز استادند هم بر جايگاهباز بعضي در عجايبهاي راهتن فرو دادند فارغ از طلبباز بعضي در تماشاي طرببيش نرسيدند آنجا اندکيعاقبت از صد هزاران تا يکيبيش نرسيدند سي آن جايگاهعالمي پر مرغ مي‌بردند راهدل شکسته، جان شده، تن نادرستسي تن بي‌بال و پر، رنجور و سستبرتر از ادراک عقل و معرفتحضرتي ديدند بي‌وصف وصفتصد جهان در يک زمان مي‌سوختيبرق استغنا همي افروختيصد هزاران ماه و انجم بيشترصد هزاران آفتاب معتبرهمچو ذره پاي کوبان آمدهجمع مي‌ديدند حيران آمدهذره‌ي محوست پيش اين حسابجمله گفتند اي عجب چون آفتاباي دريغا رنج برد ما به راهکي پديد آييم ما اين جايگاهنيست زان دست اين که ما پنداشتيمدل به کل از خويشتن برداشتيمهمچو مرغ نيم بسمل ماندندآن همه مرغان چو بي‌دل ماندندتا برآمد روزگاري نيز هممحو مي‌بودند و گم، ناچيز همچاوش عزت برآمد ناگهيآخر از پيشان عالي درگهيبال و پرنه، جان شده، در تن گدازديد سي مرغ خرف را مانده بازنه تهي شان مانده نه پر ماندهپاي تا سر در تحير ماندهدر چنين منزل گه از بهر چه‌ايدگفت هان اي قوم از شهر که‌ايديا کجا بودست آرام شماچيست اي بي‌حاصلان نام شمابا چه کارآيند مشتي ناتوانيا شما را کس چه گويد در جهانتا بود سيمرغ ما را پادشاهجمله گفتند آمديم اين جايگاهبي‌دلان و بي‌قراران رهيمما همه سرگشتگان درگهيماز هزاران، سي به درگاه آمديممدتي شد تا درين راه آمديمتا بود ما را درين حضرت حضوربر اميدي آمديم از راه دورآخر از لطفي کند در ما نگاهکي پسندد رنج ما آن پادشاههمچو در خون دل آغشتگانگفت آن چاوش کاي سرگشتگاناوست مطلق پادشاه جاودانگر شما باشيد و گرنه در جهانهست موري بر در اين پادشاهصد هزاران عالم پر از سپاهبازپس‌گرديد اي مشتي حقيراز شما آخر چه خيزد جز زحيرکان زمان چون مرده‌ي جاويد شدزان سخن هر يک چنان نوميد شدگر دهد ما را بخواري سر به راهجمله گفتند اين معظم پادشاهور بود زو خواريي از عز نبودزو کسي را خواريي هرگز نبود
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 422]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن