تور لحظه آخری
امروز : پنجشنبه ، 15 آذر 1403    احادیث و روایات:  
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ساختمان پزشکان

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1838197978




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

يوسفي کانجم سپندش سوختند


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
يوسفي کانجم سپندش سوختند
يوسفي کانجم سپندش سوختندشاعر : عطار ده برادر چون ورا بفروختنديوسفي کانجم سپندش سوختندخط ايشان خواست، کار زان مي‌خريدمالک دعرش چو زيشان مي‌خريدپس گرفت آن ده برادر را گواهخط ستد زان قوم هم بر جايگاهآن خط پر غدر با يوسف رسيدچون عزيز مصر يوسف را خريدده برادر آمدند آن جايگاهعاقبت چون گشت يوسف پادشاهخويش را در پيش او انداختندروي يوسف باز مي‌نشناختندآب خود بردند تا نان خواستندخويشتن را چاره‌ي جان خواستندمن خطي دارم به عبراني زبانيوسف صديق گفت اي مردمانگر شما خوانيد نان به خشم بسيمي‌نيارد خواند از خيلم کسيشادمان گفتند شاها خط بيارجمله عبري خوان بدند واختيارقصه‌ي خود نشنود چند از غرورکور دل باد آنک اين حال از حضورلرزه بر اندام ايشان برفتادخط ايشان يوسف ايشان را بدادنه حديثي نيز دانستند راندنه خطي زان خط توانستند خواندمبتلاي کار يوسف ماندندجمله از غم در تأسف ماندندشد ز کار سخت جان آن همهسست شد حالي زبان آن همهوقت خط خواندن چرا خامش شديدگفت يوسف گوييي بي‌هش شديدبه ازين خط خواندن و گردن زدنجمله گفتندش که ما و تن زدندر خط آن رقعه‌ي پر اعتبارچون نگه کردند آن سي مرغ زاربود کرده نقش تا پايان همههرچ ايشان کرده‌بودند آن همهکان اسيران چون نگه کردند نيکآن همه خود بود سخت اين بود ليکيوسف خود را به چاه انداختهرفته بودند و طريقي ساختهوانگه او را بر سري بفروختهجان يوسف را به خواري سوختهمي‌فروشي يوسفي در هر نفسمي‌نداني تو گداي هيچ کسپيشواي پيشگه خواهد شدنيوسفت چون پادشه خواهد شدنسوي او خواهي شدن هم برهنهتو به آخر هم گدا، هم گرسنهاز چه او را رايگان بايد فروختچون از و کار تو بر خواهد فروختشد حياي محض و جان شد توتياجان آن مرغان ز تشوير و حيايافتند از نور حضرت جان همهچون شدند از کل کل پاک آن همهباز از نوعي دگر حيران شدندباز از سر بنده‌ي نو جان شدندپاک گشت و محو گشت از سينه‌شانکرده و ناکرده‌ي ديرينه شانجمله را از پرتو آن جان بتافتآفتاب قربت از پيشان بتافتچهره‌ي سيمرغ ديدند از جهانهم ز عکس روي سيمرغ جهانبي‌شک اين سي مرغ آن سيمرغ بودچون نگه کردند آن سي مرغ زودباز از نوعي دگر حيران شدنددر تحير جمله سرگردان شدندبود خود سيمرغ سي مرغ مدامخويش را ديدند سيمرغ تمامبود اين سيمرغ اين کين جايگاهچون سوي سيمرغ کردندي نگاهبود اين سيمرغ ايشان آن دگرور بسوي خويش کردندي نظرهر دو يک سيمرغ بودي بيش و کمور نظر در هر دو کردندي بهمدر همه عالم کسي نشنود اينبود اين يک آن و آن يک بود اينبي تفکر وز تفکر ماندندآن همه غرق تحير ماندندبي زفان کردند از آن حضرت سالچون ندانستند هيچ از هيچ حالحل مايي و توي درخواستندکشف اين سر قوي در خواستندکاينه‌ست اين حضرت چون آفتاببي زفان آمد از آن حضرت خطابجان و تن هم جان و تن بيند دروهر که آيد خويشتن بيند دروسي درين آيينه پيدا آمديدچون شما سي مرغ اينجا آمديدپرده‌اي از خويش بگشاييد بازگر چل و پنجاه مرغ آييد بازخويش را بينيد و خود را ديده‌ايدگرچه بسياري به سر گرديده‌ايدچشم موري بر ثريا کي رسدهيچ کس را ديده بر ما کي رسدپشه‌ي پيلي به دندان برگرفتديده موري که سندان برگرفتو آنچ گفتي و شنيدي، آن نبودهرچ دانستي، چو ديدي آن نبودوين همه مردي که هر کس کرده‌ايداين همه وادي که از پس کرده‌ايدوادي ذات صفت را خفته‌ايدجمله در افعال مايي رفته‌ايدبي‌دل و بي‌صبر و بي‌جان مانده‌ايدچون شما سي مرغ حيران مانده‌ايدزانک سيمرغ حقيقي گوهريمما به سيمرغي بسي اوليتريمتا به ما در خويش را يابيد بازمحو ما گرديد در صد عز و نازسايه در خورشيد گم شد والسلاممحو او گشتند آخر بر دوامچون رسيدند و نه سر ماند و نه بنتا که مي‌رفتند و مي‌گفت اين سخنره رو و ره برنماند و راه شدلاجرم اينجا سخن کوتاه شد
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 448]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن