تبلیغات
تبلیغات متنی
محبوبترینها
قیمت انواع دستگاه تصفیه آب خانگی در ایران
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1833140496
عناصر غير از انسان در ادبيات فارسي
واضح آرشیو وب فارسی:سایت ریسک: magmagf24-10-2006, 11:09 PMدرایران باستان:سابقه ی حضور این مرغ اساطیری در فرهنگ ایرانی به پیش از اسلام می رسد.آن چه از اوستا و آثار پهلوی بر می آید ، می توان دریافت که سیمرغ ، مرغی است فراخ بال که بر درختی درمان بخش به نام "ویسپوبیش" یا "هرویسپ تخمک" که در بردارنده ی تخمه ی همه ی گیاهان است ،آشیان دارد.در اوستا اشاره شده که این درخت در در دریای "وروکاشا" یا "فراخکرت" قرار دارد.کلمه ی سیمرغ در اوستا به صورت "مرغوسئن" آمده که جزء نخستین آن به معنای "مرغ"است و جزء دوم آن با اندکی دگرگونی در پهلوی به صورت "سین" و در فارسی دری "سی " خوانده شده است و به هیچ وجه نماینده ی عدد 30 نیست ؛ بلکه معنای آن همان کلمه ی"شاهین" می شود.شاید مقصود از این کلمه (سی) بیان صفت روحانیت آن مرغ بوده است.(1) در شاهنامه فردوسی و منظومه های حماسی:سیمرغ بعد از اسلام هم در حماسه های پهلوانی هم در آثار عرفانی حضور می یابد.سیمرغ در شاهنامه ی فردوسی دو چهره ی متفاوت یزدانی (در داستان زال) و اهریمنی (در هفت خوان اسفندیار ) دارد. زیرا همه ی موجودات ماوراء طبیعت نزد ثنویان (دوگانه پرستان ) دو قلوی متضاد هستند.سیمرغ اهریمنی بیشتر یک مرغ اژدها ست ، فاقد استعداد های قدسی سیمرغ یزدانی است و به دست اسفندیار در خوان پنجمش کشته می شود. ورود سیمرغ یزدانی به شاهنامه با تولد" زال" آغاز می شود."سام "پدر زال فزمان می دهد فرزندش را که با موهای سفید به دنیا آمده در صحرا رها کنند تا از بین برود.سیمرغ به سبب مهری که خدا در دلش می افکند ، زال را به آشیانه می برد و می پرورد.سرانجام وقتی سام به دنبال خوابی که دیده است به پای البرز کوه (جایگاه سیمرغ)(2) به سراغ زال می آید ،سیمرغ بعد از وداع با زال پری از خود را به او می دهد تا به هنگام سختی از آن استفاده کند.سیمرغ دو جا در شاهنامه کمک های مهمی به زال می کند. یکی به هنگام به دنیا آمدن رستم که به علت درشت بودن تولدش با مشکل مواجه شده است و سیمرغ با چاره جویی به موقع این مشکل را بر طرف می کند. دیگری به هنگام جنگ رستم و اسفندیار است که رستم ناتوان از شکست دادن اسفندیار با روشی که سیمرغ به وی می آموزد موفق می شود اسفندیار را در نبرد مغلوب کند.سیمرغ هم چنین زخم های بدن رستم را هم مداوا می کند. اگرچه در شاهنامه سیمرغ به منزله ی موجودی مادی تصویر می شود ،اما صفات و خصوصیات کاملا ً فوق طبیعی دارد.ارتباط او با این جهان تنها از طریق زال است. به یکی از امشاسپندان یا ایزدان یا فرشتگان می ماند که ارتباط گهگاهشان با این جهان ، دلیل تعلق آن ها با جهان مادی نیست.سیمرغ در دیگر متون اساطیری فارسی هم چون " گرشاسب نامه " ی "اسدی توسی" چهره ای روحانی و مابعدالطبیعی ندارد.اصولا ً جز در قسمت اساطیری شاهنامه ،بعد از اسلام ما متن اساطیری به معنای حقیقی کلمه نداریم ، به همین سبب است که سیمرغ تنها با شخصیت و ظرفیت بالقوه تاویل پذیره ای اسطوره ایش که در شاهنامه ظاهر می شود ، به آثار منظوم و منثور عرفانی فارسی راه می یابد و از طریق شخصیت رمزی خود در عناصر فرهنگ اسلامی جذب می گردد.البته معلوم نیست که دقیقا ً از چه زمانی و به دست چه کسی سیمرغ صبغه ی عرفانی گرفته است. پس از شاهنامه ی فردوسی کتب دیگری نیز در ادبیات فارسی هست که در آن ها ذکری از سیمرغ و خصوصیاتش آمده است.از جمله ی آن ها کتب و رسالات زیر را می توان بر شمرد:رسالة الطیر ابن سینا ، ترجمه ی رسالة الطیر ابن سینا توسط شهاب الدین سهروردی ، رسالة الطیر احمد غزالی ، روضة الفریقین ابوالرجاء چاچی ، نزهت نامه ی علایی(نخستین دایرة المعارف به زبان فارسی ) ،بحر الفواید (متنی قدیمی از قرن ششم که در قرن چهار و پنج شکل گرفته و در نیمه ی دوم قرن ششم در سرزمین شام تالیف شده است) و از همه مهم تر منطق الطیر عطار. در منطق الطیر:منطق الطیر عطار داستان سفر گروهی از مرغان به راهنمایی هد هد به کوه قاف برای رسیدن به آستان سیمرغ است. هر مرغ به عنوان نماد دسته ی خاصی از انسان ها تصویر می شود. سختی های راه باعث می شود مرغان یکی یکی از ادامه ی راه منصرف شوند . در پایان ، سی مرغ به کوه قاف می رسند و در حالتی شهودی در می یابند که سیمرغ در حقیقت خودشان هستند.اکثر محققان ادبیات ، از جمله" دکتر شفیعی کدکنی" معتقدند که در این داستان ، سیمرغ رمزی از وجود حق تعالی است.سیمرغ رمز آن مفهومی است که نام دارد و نشان ندارد.ادرک انسان نسبت به او ادراکی است "بی چگونه".سیمرغ در ادبیات ما گاهی رمزی از وجود آفتاب که همان ذات حق است ، نیز می شود. ناپیدایی و بی همتا بودن سیمرغ ، دستاویزی است که او را مثالی برای ذات خداوند قرار می دهد.محقق دیگر ادبیات ، "دکتر پورنامداریان" معتقد است که در این داستان ، سیمرغ در حقیقت رمز" جبرئیل " است.چرا که تقریبا ً تمام صفات سیمرغ در وجود جبرئیل جمع است.صورت ظاهری آن ها ( بزرگ پیکری ، شکوه و جمال ، پر و بال ) به هم شباهت دارد.بنا بر آیه ی یک سوره " فاطر " فرشته ها بال دارند. در داستان زال و سیمرغ ، سیمرغ واسطه ی نیروی غیبی است و زال هم سیمایی پیامبر گونه دارد.این ارتباط بی شباهت به ارتباط جبرئیل (فرشته ی وحی) و پیامبران نیست.شبیه داستان پرورش کودک بی پناه توسط سیمرغ در مورد جبرئیل در فرهنگ اسلامی وجود دارد.جبرئیل نگهدارنده ی کودکان بنی اسرائیل است که مادرانشان آن ها را از ترس فرعون در غارها پنهان کرده اند.مشابه عمل التیام بخشی زخم های رستم توسط سیمرغ را ، در فرهنگ اسلامی در واقعه ی شکافتن سینه ی رسول خدا در ارتباط با واقعه ی معراج می بینیم.هم چنان که سیمرغ بر درخت" هروسیپ تخمک" آشیان دارد ، جبرئیل نیز ساکن درخت " سدرة المنتهی "است. سیمرغ گاهی با مرغان اساطیری دیگر مثل "عنقا" خلط می شود.عنقا از ریشه "عنق" و به معنای " دارنده ی گردن دراز " است. وجه مشترک سیمرغ و عنقا "مرغ بودن " و " افسانه ای بودن " است. در واقع عنقا یک اسطوره ی جاهلی عرب است و سیمرغ یک اسطوره ی ایرانی.شباهت های ذکر شده باعث شده که در ذهن شاعران و نویسندگان این دو مرغ اسطوره ای گاهی به هم مشتبه شوند ، حال آن که درحقیقت دو خاستگاه متفاوت دارند. magmagf24-10-2006, 11:20 PMداستان مرغان در منطق الطير عطار نيشابوري مجمعي كردند مرغان جهان آن چه بودند آشكارا و نهان جمله گفتند: «اين زمان در روزگار نيست خالي هيچ شهر از شهريار يكديگر را شايد ار ياري كنيم پادشاهي را طلب كاري كنيم» پس همه با جايگاهي مي آمدند سر به سر جوياي شاهي آمدند هد هد آشفته دل پر انتظار در ميان جمع آمد بي قرار گفت: «اي مرغان منم بي هيچ ريب هم بريد1 حضرت2 و هم پيك غيب پادشاه خويش را دانسته ام چون روم تنها چو نتوانسته ام ليك با من گر شما همره شويد محرم آن شاه و آن درگه شويد هست ما را پادشاهي بي خلاف در پس كوهي كه هست آن كوه قاف3 نام او سيمرغ4 سلطان طيور او به ما نزديك و ما زو دور دور در حريم5 عزت است آرام او نيست حد هر زباني نام او صد هزاران پرده دارد بيشتر هم ز نور و هم ز ظلمت پيش تر هيچ دانايي كمال او نديد هيچ بينايي جمال او نديد بس كه خشكي بس كه دريا بر ره است تا نپنداري كه راهي كوته است شيرمردي بايد اين ره را شگرف ز آنكه ره دور است و دريا ژرف ژرف، جمله ي مرغان شدند آن جايگاه بي قراري از عزت آن پادشاه شوق او در جان ايشان كار كرد هر يكي بي صبري بسيار كرد عزم ره كردند و در پيش آمدند عاشق او، دشمن خويش آمدند ليك چون بس ره دراز و دور بود هر كسي از رفتنش رنجور بود گرچه ره را بود هر يك كارساز هر يكي عذري دگر گفتند باز جمله ي مرغان چو بشنيدند حال سر به سر كردند از هدهد سؤال كه:«اي سبق برده6 زما در رهبري ختم كرده بهتري و مهتري ما همه مشتي ضعيف و ناتوان بي پر و بال و نه تن نه توان كي رسيم آخر به سيمرغ رفيع گر رسد از ما كسي باشد بديع» هدهد آن گه گفت: «اي بي حاصلان عشق كي نيكو بود از بد دلان اي گدايان چند از اين بي حاصلي راست نايد عاشقي و بد دلي تو بدان كان گه كه سيمرغ از نقاب آشكارا كرد رخ چون آفتاب سايه ي خود كرد بر عالم نثار گشت چندين مرغ هر دم آشكار صورت مرغان عالم سر به سر سايه ي اوست اين بدان اي بي خبر ديده ي سيمرغ بين، گر نيستت دل چو آيينه منور نيستت چون همه مرغان شنودند اين سخن نيك پي بردند اسرار كهن جمله با سيمرغ نسبت يافتند لاجرم در سير رغبت يافتند زين سخن يكسر به ره باز آمدند جمله هم درد و هم آواز آمدند زو بپرسيدند: «اي استاد كار چون دهيم آخر در اين ره دادكار؟ زان كه نبود در چنين علمي مقام از ضعيفان اين روش هرگز تمام» هدهد رهبر چنين گفت آن زمان كه: «آن كه عاشق شد نينديشد ز جان چون دل تو دشمن جان آمده ست جان برافشان ره به پايان آمده ست عشق را با كفر و با ايمان چه كار عاشقان را لحظه اي با جان چه كار عاشق آتش بر همه خرمن زند اره بر فرقش نهند او تن زند7 درد و خون دل ببايد عشق را قصه اي مشكل بايد عشق را» چون شنودند اين سخن مرغان همه آن زمان گفتند ترك جان همه برد سيمرغ از دل ايشان قرار عشق در جانان يكي شد صد هزار عزم ره كردند عزمي بس درست ره سپردن را باستادند چست جمله گفتند: «اين زمان مارا به نقد8 پيشوايي بايد اندر حل عقد9 قرعه افكندند بس لايق فتاد قرعه شان بر هدهد عاشق فتاد جمله او را رهبر خود ساختند گر همي فرمود سر مي باختند هدهد هادي چو آمد پهلوان تاج بر فرقش نهادند آن زمان صد هزاران مرغ در راه آمدند سايه دان ماهي و ماه آمدند چون پديد آمد سر وادي ز راه النفير10 از آن نفير بر شد به ماه هيبتي زان راه بر جان اوفتاد آتشي در جان ايشان اوفتاد جمله ي مرغان ز هول و بيم راه بال و پر پُرخون برآوردند آه راه مي ديدند پايان ناپديد درد مي ديدند درمان ناپديد و آن همه مرغان همه آن جايگاه سر نهادند از سر حسرت به راه سال ها رفتند در شيب و فراز صرف شد در راهشان عمري دراز آخر الامر از ميان آن سپاه كم كسي ره برد تا آن پيشگاه باز بعضي بر سر كوه بلند تشنه جان دادند در گرم11 و گزند باز بعضي در بيابان را زتف آفتاب گشت پرها سوخته دل ها كباب باز بعضي در بيابان خشك لب تشنه در گرما بمردند از تعب12 باز بعضي ز آرزوي دانه اي خويش را كشتند چون ديوانه اي باز بعضي سخت رنجور آمدند باز پس ماندند و مهجور آمدند باز بعضي از عجايب هاي13 راه باز استادند هم بر جايگاه باز بعضي در تماشاي طرب تن فرو دادند فارغ از طلب عاقبت از صد هزاران تا يكي بيش نرسيدند آن جا ز اندكي عالمي بر مرغ مي بردند راه بيش نرسيدند سي آن جايگاه سي تن بي بال و پر، رنجور و مست14 دل شكسته جان شده، تن نادرست حضرتي ديدند بي وصف و صفت برتر از ادراك عقل و معرفت رقعه يي15 بنهاد پيش آن همه گفت: «برخوانيد تا پايان همه» چون نگه كردند آن سي مرغ زار در خط آن رقعه ي پر اعتبار16 هر چه ايشان كرده بودند آن همه بود كرده نقش تا پايان همه كرده و ناكرده ي ديرينه شان پاك گشت و محو گشت از سينه شان چون نگه كردند آن سي مرغ زود بي شك آن سيمرغ آن سي مرغ بود خويش را ديدند سي مرغ تمام بود خود سيمرغ سي مرغ تمام چون به سوي سيمرغ كردندي نگاه بود اين سيمرغ اين كاين جايگاه ور به سوي خويش كردندي نظر بود اين سيمرغ ايشان آن دگر ور نظر در هر دو كردندي به هم هر دو يك سيمرغ بودي بيش و كم بود اين يك و آن يك بود اين در همه عالم كسي نشنود اين آن همه غرق تحير ماندند بي تفكر و ز تفكر ماندند17 چون ندانستند هيچ از هيچ حال بي زفان كردند از حضرت سؤال كشف اين سر قوي درخواستنند حال مايي و تويي درخواستند بي زفان آمد از آن حضرت خطاب كاينه است اين حضرت چون آفتاب هر كه آيد خويشتن بيند در او جان و تن هم جان و تن بيند در او محو او گشتند آخر بر دوام سايه در خورسيد گم شد و السلام لاجرم اين جا سخن كوتاه شد رهرو و رهبر نماند و راه شد magmagf28-10-2006, 01:13 AMتهران _ 22 فروردین 1384 _ میراث خبر گروه هنر فرزانه ابراهيم زاده: بز پاسخ كرد سرفراز جنبانيد كه تو با من پيكار ميكني تو با من نبود ميكني تا به كي برم بار (بردباري كنم) از تو، بلند بيسود اگرت پاسخي كنم ننگي گرانم بود گويندم به افسان مردمان پارسي جانوران به سبب كاربرد تخيلي و تمثيلي كه دارند همواره در ادبيات فارسي نقش زيادي داشتهاند. يكي از قديميترين و كهنترين روشهاي ادبيات فارسي استفاده تمثيلي از حيوانات است. داستان درخت آسوريك يكي از كهنترين نمونهها است كه حكايت نبرد كلامي ميان يك بز و درخت نخل است كه پژوهشگران معتقدند در دوره اشكاني نوشته شده است. دكتر «منيژه عبداللهي»، استاد ادبيات فارسي دانشگاه شيراز و نويسنده و گردآورنده فرهنگ جانوران در ادب فارسي در خصوص سابقه ورود جانوران به ادبيات فارسي معتقد است: «ورود جانوران به ادبيات به زماني باز ميگردد كه تخيل وارد ادبيات شد. يعني دوراني كه انسان براي بيان آنچه كه درك درستي نسبت به آن نداشت از تخيل خود استفاده كرد و جانوران را با همان هيات اما با زبان انساني به ادبيات آورد.» اين مرحله همزمان است با مرحله فتيشيسم (جانورپرستي) دوراني كه انسان از حيوانات به عنوان مظاهر پرستش استفاده ميكند: «فتيشيسم بر ورود حيوانات تاثير داشته است. در اين دوران براي جانوران نقشهاي تثبيت شده خلق ميشود.» در واقع شاعران و اديبان حيوانات را نماد و نشانه يك شخصيت ميدانستند و آن را تعريف ميكردند: «جانوران همين كه وارد حوزه انساني ميشدند از درون جهان تازه ايجاد ميكردند به طور مثال عنكبوت را به دليل مرموزي قيافه داننده رازهاي علم غيب ميدانستند و حكم ساحر يا پيشگو داشتند. استفاده از حيوانات براي ايجاد جهان از درون به بيرون است و بازگشت از عمق رويا به واقعيت. به همين علت است كه شما ميبينيد كه در برخي متون نقش اين جانوران دگرگون ميشود و موجودي مانند عنكبوت تبديل به موجودي ميشود كه عليرغم نظم هندسي تارهايش به دليل سستي كه بر بياعتباري جهان صحه ميگذارد و خانه عنكبوت خانه سست و بيبنيان يا همان جهان فاني ميشود.» آنچه نقش جانوران را در ادبيات به وجود ميآورد قوه تخيل انسان و نوع رفتار خاصي است كه آن جانور به آن منتصب ميشود. عبداللهي معتقد است: «قديميترين حيوان ثبت شده در ادبيات فارسي روباه است. اين داستان حكايتي از زبان سغدي كه روباه در آن يك حكيم است. اين داستان را ماني نقل ميكند اما پيش از او شكل گرفته، در دوران اشكانيان، بنابراين حداقل 2000 سال قدمت مييابد.» با اين همه مهمترين متني كه يك حيوان نقش اساسي در آن بازي ميكند درخت آسوريك است. كليله و دمنه نيز كه در دوره ساساني به فارسي برگردانده شده است و در دورانهاي مختلف يكي از مهمترين متون كهن بود كه براي كودكان هم خوانده ميشد، در ادبيات ايران پس از اسلام نيز نقش حيوانات در اشعار و متون كهن به خصوص متون حماسي شكل ميگيرد. در اين دوران كاربرد نقش برخي حيوانات براساس تفكرات تازه وارد شده در فرهنگ ايراني تغيير ميكند و در قالبهاي تازه ميرود. نويسنده فرهنگ جانوران در ادب فارسي معتقد است: «بخشي از اين نقشها براساس تصورات اقوام جديدي بر ايرانيان مسلط شدند، تغيير كرد. مثلا در ادبيات فارسي پيش از اسلام شير جزو دسته حيوانات بد و اهريمني بود. در تصاوير تخت جمشيد هم شير را همواره در حال ستيز با آدم ميبينيد اما پس از اسلام با توجه به نفوذ تفكرات عربي آرام آرام مفهوم شجاعت ميگيرد و سمبل اصلي ايران ميشود. شما در آثار رودكي و قصران و نويسندههاي متقدم چند مورد ميبينيد اما در شاهنامه فردوسي و ادبيات حماسي رفته رفته شير از وجه شجاعت به كار ميرود.» در شاهنامه، فردوسي از شير به شكل مثبت يعني شجاعت و هم نقش منفي درندهخويي بهره ميبرد. اگر سر به سر تن به كشتن دهيم دريغ است كه كشور به دشمن دهيم دريغ است ايران كه ويران شود كنام پلنگان و شيران شود فردوسي در اين ابيات براساس متون كهن ادب پارسي از وجه منفي شير استفاده كرده است. اين در حالي است كه در ابيات ديگري به خصوص آن جايي كه از پهلوانان به عنوان نره شيران نام ميبرد به صورت مثبت از شير بهره ميبرد. در ادبيات پارسي نمونههايي از جانوران مثبت نيز وجود داشتند كه در دورههاي بعدي از وجه منفي از آنها استفاده شد. خوك حيواني است كه در ايران باستان محبوب بوده است و ريشهاش در زبان پارسي از واژه «خو» به معناي خوب برگرفته شده است و انواع مختلف آن خواسپند يا خوب مقدس بوده اما تحت تاثير فرهنگ سامي و عربي ارزش خود را از دست ميدهد يا جغد كه حيواني مقدس و مثبت بوده است ولي كمكم تبديل به حيوان ويرانهنشين و شوم و نحس ميشود. دكتر عبداللهي همچنين به جادوي حيوانات در ادبيات اشاره ميكند: «در وجه جادويي شما به تاثير حيوانات را در خواب و تعبير آن در قالبهايي برگرفته از ادبيات ميبيند. مثلا بلبل در كتب تعبير خواب به معناي مرد قرآنخوان است در ادبيات نيز بلبل همچنين تعبيري دارد و با لحن و نواهاي موسيقي همراه ميشود و تعبير آن سخن گفتن به زبان پهلوي، تورات خوان، لحن داودي، زندباف، گلبانگ پهلوي و http://www.oshihan.org/Pages/Animals.htm magmagf28-10-2006, 01:16 AMسیمرغ یا مِرِغوسَئِنَ که به مرغ وارغَن نماد ایزد بهرام مشهور است ، در اساطیر ایران پیشینه ای گسترده دارد.در اوستا سِئَین آمده است و در پهلوی سین مرو . در اوستا آشیانه سیمرغ در بالای درختی است که در میان اقیانوس فراخکرت بر پاست . این درخت در اوستا ویسپدببش خوانده شده . بر اساس روایتی دیگر آشیان سیمرغ بر فراز درخت هرویسپ تخمه که صد گزند خوانندش می باشد. هر وقت که سیمرغ از روی آن بر می خیزد هزار شاخه از آن می روید و هر وقت که بر روی آن فرو می آید هزار شاخه از آن شکسته ، تخم های آن پاشیده و پراکنده می گردد. مرغ دیگری به نام چمروش تخم هایی که از هرویسپ تخمه فرو ریخته گرد آوری نموده به جایی می برد که از آنجا تیشتر خدای باران آب می گیرد. انواع و اقسام تخم ها به واسطه وی با باران فرو می ریزد و گیاه هان گوناگون می روید. سیمرغ در شاهنامه و اوستا و روایات پهلوی موجودی خارق العاده و شگفت است . پرهای گسترده اش به ابر فراخی می ماند که از آب کوهساران لبریز است.در پرواز خود ، پهنای کوه را فرو می گیرد. از هر طرف چهار بال دارد با رنگهای نیکو . منقارش چون منقار عقاب کلفت و صورتش چون صورت آدمیان است. سیمرغ در اساطیر ملی و مذهبی قبل از اسلام جایگاهی والا دارد و از دیر باز چنین مرغی مورد توجه و نظر اسطوره آفرینان بوده است. و اما شیخ شهاب الدین سهروردی ، سیمرغ را نمادی از آفتاب گرفته است. او در رساله دیگر خود صفیر سیمرغ ، از این مرغ اساطیری ، چهره دیگری ارائه می دهد که بیشتر رنگ عرفانی دارد و می توان آن را مظهری از انسان کامل و عارف واصل دانست. Dash Ashki01-11-2006, 09:56 AMسيمرغ پرنده حكمت و معرفت در فرهنگها آمده است، به ضّم ثالث عنقا را گویند و آن پرنده ای بوده است کهزال پدر رستم را پرورده و بزرگ کرده، و بعضی گویند نام حکیمی است که زال در خدمت او کسب کمال کرد (برهان – آنندراج- برهان جامع) در ذیل کلمه «سیرنگ» آمده است: به معنی سیمرغ زیرا که سی رنگ دارد (رشیدی) – سیرنگ بروزن بیرنگ پرنده ایست که آنرا سیمرغ و عنقا خوانند و عنقای مغرب همانست و آن را بسبب آن عنقا گویند که گردن او بسیار دراز بوده است و کنایه از محالات و چیزی که فکر بدان نرسد و اشاره بر ذات باریتعالی هم هست (برهان قاطع) – مرغ داستانی معروف مرکب از دو جزء سین یا سئینه و مرغ . سئینه به لغت اوستا مرغ شکاریست و بشکل سین در کلمه سیندخت مانده و سیمرغ در اصل سین مرغ بوده است. این مرغ نظیر عنقاء عربیست (فرهنگ شاهنامه)- و در کتبی که قدما راجع به حیوانات و طیور نوشته اند یا ضمن «علوم اوایل» از این اجناس اسم برده اند آمده است: «عنقا که آنرا به پارسی سیمرغ گویند. او را در جهان نام هست اما نشان نیست و هر چیزی را که وجود او نادر بود به عنقای مغرب تشبیه کنند. http://www.rugart.org/Artimages/1388/simorgh.jpg و در بعضی از تفاسیر آورده اند که در زمین اصحاب رس کوهی بود بس بلند بهر وقتی مرغی بس عظیم با هیأتی غریب و پرهای او بالوان مختلف و گردنی به افراط دراز که او را بدان سبب عنقا گفتندی و هر جانوری که در آن کوه بودی از وحوش و طیور صید کردی و اگر صیدی نیافتی از سر کوه پرواز کردی و هر جا کودکی دیدی برداشتی و بردی و چون آن قوم ازو بسیار در رنج بودند پیش حنظلهٔ بن صفوان رفتند که پیغمبر ایشان بود و ازو شکایت کردند. حنظله دعا کرد حقتعالی آتشی بفرستاد و آن مرغ را بسوخت. و زمخشری در ربیع الا برار آورده است که حقتعالی در عهد موسی (ع) مرغی آفرید نام او عنقا و از چهار پای بود و از هر جانب او رویی مانند روی آدمی و او را همچو او جفتی بیافرید و ایشان در حوالی بیت المقدس بودندی و صید ایشان از وحوش بودی که با موسی (ع) انس داشتند و چون موسی بدار بقا پیوست ایشان از آن زمین نقل کردند و بزمین نجد فرود آمدند و پیوسته کودکان را می بردند و طعمه می ساختند. چون خالدبن سنان العبسی بعد از عیسی (ع) به تشریف نبوت سرافراز گشت اهل حجاز و نجد از آن مرغ شکایت کردند (و) او دعا کرد حقتعالی بدعای خالد بن سنان نسل ایشان را منقطع کرد و جز نام ایشان در جهان نماند و بعضی گویند بدعای حنظله ایشان را به بعضی از جزایر محیط انداخت و در آن جزایر فیل و کرگدن و ببر و جاموس و بیشتر حیوانات باشند لیکن او جز فیل را صید نکند و اگر فیل نیابد تنین یا مار بزرگ صید کند و دیگر حیوانات را بواسطه آنکه مطیع اویند متعرض نشود (نفایس الفنون ج ۲ص۱۵۰) – دمیری در حیاهٔ الحیوان ذیل عنوان عنقاء المغرب آورده است که مرغیست عجیب بسیار دور پرواز و در کوهها بیضه نهد و گویند او را باین جهت بدین اسم خوان سایت ما را در گوگل محبوب کنید با کلیک روی دکمه ای که در سمت چپ این منو با عنوان +1 قرار داده شده شما به این سایت مهر تأیید میزنید و به دوستانتان در صفحه جستجوی گوگل دیدن این سایت را پیشنهاد میکنید که این امر خود باعث افزایش رتبه سایت در گوگل میشود
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: سایت ریسک]
[مشاهده در: www.ri3k.eu]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 894]
-
گوناگون
پربازدیدترینها