تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 2 بهمن 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):هرگاه صبح مى‏شد پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله دست نوازش بر سر فرزندان و نوه هاى...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

کلینیک زخم تهران

کاشت ابرو طبیعی

پارتیشن شیشه ای اداری

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

تعمیر سرووموتور

تحصیل پزشکی در چین

مجله سلامت و پزشکی

تریلی چادری

خرید یوسی

ساندویچ پانل

ویزای ایتالیا

مهاجرت به استرالیا

میز کنفرانس

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

تعمیرگاه هیوندای

اوزمپیک چیست

قیمت ورق سیاه

چاپ جزوه ارزان قیمت

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1855797525




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چون شمع شد وجود من از شمع تفرقه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چون شمع شد وجود من از شمع تفرقه
چون شمع شد وجود من از شمع تفرقهشاعر : فخرالدين عراقي مطلق بود وجود من، ار چه معينمچون شمع شد وجود من از شمع تفرقهآن دم ازو بپرس نگويد که آهنمچون عکس آفتاب در آيينه اوفتددر پيش مرغ همت من دانه‌اي افشانساقي، بيار دانه‌ي مرغان لامکانپرواز گيرم از خود و از جمله بگذرمتا ز آشيان کون چو سيمرغ بر پرمزان سوي کاينات يکي بال گسترمبگذارم اين قفس، که پر و بال من شکستوز آشيان هفت دري جان برون برمدر بوستان بي‌خبري جلوه‌اي کنمسدره مقام و کنگره‌ي عرش منظرمشهباز عرشيم، که به پرواز من سزددر پيش آفتاب ضمير منورمچه عرش و چه ثري؟ که همه ذره‌اي بوددر بحر ژرف بيخودي ار غوطه‌اي خورمنز ذره گردم آگه، نز خود، نه ز آفتابآن او بود، نه من، به سوي هيچ ننگرم«سبحاني» آن نفس ز من ار بشنوي بدانکباري نظاره کن، به خرابات بر گذراي بي‌خبر ز حالت مستان با خبربنگر که: وقت کار چه جولان نموده‌اند؟آنان که گوي عشق ز ميدان ربوده‌اندگوي مرا از خم چوگان ربوده‌اندخود را، چو گوي، در خم چوگان فکنده‌اندبنگر برش چگونه فراوان دروده‌اندکشت اميد را ز دو چشم آب داده‌اندبس مرحبا که از لب جانان شنوده‌اندتا سر نهاده‌اند چو پا در ره طلبآيينه‌ي دل از قبل آن زدوده‌اندهر لحظه ديده‌اند عيان عکس روي دوستاينان مگر ز طينت انسان نبوده‌اند؟در وسع آدمي نبود آنچه کرده‌اندآندم بدان که ايشان، ايشان نبوده‌اندآن دم که گفته‌اند «اناالحق» ز بيخوديکز ما در عدم، همه خود مست زاده‌انددر کوي بيخودي نه کنون پا نهاده‌اندبر خاک تيره جرعه‌اي ايثار کرده‌اندآن دم که جام باده نگونسار کرده‌اندخوشتر هزار بار ز گلزار کرده‌انداز رنگ و بوي جرعه يکي مشت خاک رااز درديي سرشته‌ي انوار کرده‌انداين لطف بين که: بي‌غرض اين خاک تيره راآب و گلي خزانه‌ي اسرار کرده‌انداين بوالعجب رموز نگر کز همه جهانمستانه خفته را همه بيدار کرده‌انددر صبح دم براي صبوح از نسيم مينظارگي خويش به ديدار کرده‌اندچندين هزار عاشق شيدا ز يک نظردر ضمن آن جمال خود اظهار کرده‌اندنقشي که کرده‌اند درين کارگاه صنعگوهرشناس بهر گهر نشکند صدفافکند بحر عشق صدف چون به هر طرفافشاند ابر فيض بر اطراف کن فکانچندين هزار قطره‌ي درياي بي‌کرانهم قطره گشت غرقه و هم کون و هم مکانناگه در آن ميانه يکي موج زد محيطدر بحر قطره را نتوان يافتن نشاندر ساحت قدم نبود کون را اثرتوحيد بي‌مشارکت آنجا شود عيانآنجا نه اسم باشد و نه رسم و نه خبراو باشد و هم او بود و هيچ اين و آنبنمود چون جمال جلالش ازل، بدانکنه عرش، نه ثري، نه اشارت، نه ترجمانجمله يکي بود، نبود از دويي خبرنايد يقين حقيقت توحيد در مياناين قطره‌اي ز قلزم توحيد بيش نيستروشن کنم ضمير به توحيد ذوالجلالتوحيد لايزال نيايد چو در مقالبيرون ز گفت و گو صفت لايزال اوبرتر ز چند و چون جبروت جلال اوگرد سرادقات جمال و کمال اونگذاشت و نگذرد نظر هيچ کامليناچيز گشتي از سطوات جلال اوگر نيستي شعاع جمالش، همه جهانعالم بسوختي ز فروغ جمال اوورنه نقاب نور جمالش شدي جلالوز قهر لطف تعبيه کرده وصال اواز لطف قهر باز نموده فراق اودر حسرت جمال رخ بي‌مثال اوهر دم هزار عاشق مسکين بداده جانزنده شده به بوي نسيم شمال اوبس يافته نسيم گلستان ز رافتشآخر بنال زار سحرگه به کوي اواي بي‌خبر ز نفحه‌ي گلزار بوي اوبر درگه قبول تو آورده‌ام نيازاي بي‌نياز، آمده‌ام بر در تو بازاميد کز درت نشوم نااميد بازاميدوار بر در لطفت فتاده‌امزيرا به دل تويي، که تو دانيش جمله رازدل زان توست، بر سر کويت فکنده‌امبازش رهاني از تف هجران جان گدازگر يک نظر کني به دل سوخته جگراز لطف خويش کار دل خسته‌ام بسازاز کارسازي دل خود عاجز آمده‌امزيرا که از نخست بپرورده‌اي به نازخوارش مکن به ذل حجاب خود، اي عزيزاي دوست، در به روي طفيلي مکن فرازچون بر در تو بار بود دوستانت رااز لطف شاد کن دل غمگينش اي رحيمبخشاي بر عراقي مسکينت، اي کريمبنمود تيره‌شب رخ خورشيد مه نقابساقي، بيار مي، که فرو رفت آفتابکز آسمان جام برآيد صد آفتابمنگر بدان که روز فروشد، تو مي بيارخوشتر بود بهار خراباتيان خراببنياد عمر اگر چه خراب است، باک نيستبيدار کن به بوي مي اين خفته را ز خوابياران شدند مست و مرا بخت خفته ماندوز بند من مرا نرهاند مگر شراببگشا سر قنينه، که در بند مانده‌امکواز صور برنکند هم مرا ز خوابخواهم به خواب در شوم از مستي آنچنانوز شور و عربده همه عالم کنم خرابمستم کن آنچنان که سر از پاي گم کنمخود بشنود ز خود «لمن الملک» را جوابتا او بود همه، نه جهان ماند و نه منصافي و درد، هرچه بود، جرعه‌اي بيارساقي، مدار چشم اميدم در انتظارخود را دمي مگر به خرابات افگنممستم کن آنچنان که ندانم که من منمزين حقه‌ي دو رنگ جهان مهره برچنمفارغ شوم ز شعبده بازي روزگارعياروار از خودي خود بر اشکنمقلاش وار بر سر عالم نهم قدمتا کي چو کرم پيله همي گرد خود تنم؟در تنگناي ظلمت هستي چه مانده‌ام؟شايد که اين زمانه «انا الشمس» در زنمپيوسته شد، چو شبنم، بودم به آفتابگويد هر آينه که: همه مهر روشنمآري چو آفتاب بيفتد در آينهتا آفتاب غيب درآيد ز روزنمسوي سماع قدس گشايم دريچه‌ايمعذور باشم ار ز «انا الشمس» دم زنمچون پيش آفتاب شوم همچو ذره باز
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 429]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن