واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
حادثهي چرخ بين فايدهي روزگارشاعر : سنايي غزنوي سير ز انجم شناس حکم ز پروردگارحادثهي چرخ بين فايدهي روزگارحسرت امشب چو دوش محنت فردا چو دينيز نباشد مدام هست چو بر ما گذارعدل خداوند را ساز ز فضلش سپراسب قناعت بتاز پيش سپاه قدرسايق علمست اين منتهي و مبتدييافهمگوي و مبين از فلک اين خير و شرسلک جواهي مگير بر ره معني بپويحال فلک را مجوي سير ملک را مگوينزد ظريفي خرام چون حسن اسعدينادره شعري بگوي حسن سعادت بجويسوسن اقبال و بخت در چمن او شکفتآنکه ز الماس عقل در معاني بسفتدير زياد آنکه شد در ره من مهتديعقل چون آن حال ديد در سر با خود بگفتساخت هم از بهر خويش از دل و طبعش سلبحاجت عقل اندرو گشت روا اي عجبعقلش چون مقتداست طبع ورا مقتدينزد همه کس سخنش گشت روا زين سببساخته بر اوج چرخ همت او تخت خويشاو سبب عز دهر يافته از بخت خويشديده مجال سخن در وطن مفرديعالم علوي کشد خاطر او رخت خويشبحر معاني گرفت همت طبعش تمامخط سخنهاي خوب يافت ز گنج کلامگويي بر اوج ساخت جايگه عابدينزدش باز آمد او کرد چو آنجا مقامسعد نجوم فلک جست مر او را دليلآفت ادبار و نحس کرد ز پيشش رحيلديد چو در دولتش قاعدهي سرمديعاجز او شد حسود دشمن او شد دليلساحت آن عرش گشت مسکين اين فکرتشحد و کمال دو چيز خاطر و آن همتشنازد بر همتش حاسد آن حاسدينيست عجب کز فلک از قبل رفعتشساخته از عقل و فضل بر تن و جان قهرماناي شده اشکال شعر از دل و طبعت بيانديوانها ساز زود ز آن همم فرقديعين سعادت چو گشت طبع ترا ترجمانسلسلهي جاه در کنگر سدره فگنحنجر ادبار را خنجر اقبال زناز همه در علم و فضل افضلي و اوحديناز همالان مکش زان که به هر انجمنسيرت زيبات يافت از خط سامان خويشآيت بختت نمود از عز برهان خويشديدهي اقبال را اکنون چون اثمديعادت خوبت براند بر دل فرمان خويشساکن چون کوه و کان روشن چون آذريحافظ چون خاطري صافي چون جوهريناب تو چون لولوي صاف تو چون عسجدينرم چو آب روان زان به گه شاعريسحر مبين چو يافت خاطر شعر و ثناتکبر حيا شد چو ديد آن دل و طبع و سخاتديو زيان شد چو يافت در تو فر مرشديعيش هني شد چو يافت سيرت و زيب و لقاتساخته با نيک و بد راست چو با آب، گلحاسد تا در جهان نيست چو ناصح به دلتا نبود نزد عقل راد بسان ردينيست به چهره حبش بابت چين و چگلشو ز نحوست بري کن به سعادت مکانحربهي اقبال گير ساز ز طبعش فسانکعبهي زوار را تو حجرالاسودينامهي اقبال خوان زان که تويي خوش زبانسير کواکب به سعد دور ز رايت مبادگردش گردون و دهر جز به رضايت مباددين خداييت باد با روش احمديعون عنايت به تو جز ز خدايت مبادسيرت و رسم بدان کار و طريقت مبادحسرت و رنج و بدي يار و صديقت مبادبخش تو نيکي و سعد سهم حسودت بدينيکي يار تو باد نحس رفيقت مباد
#سرگرمی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 411]