تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 5 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):مهدى امت من كسى است كه هنگام پر شدن زمين از بيداد و ظلم، آن را پر از قسط و عدل ...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1833627036




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اگر معروف و مشکورست در راه دل و ديده


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اگر معروف و مشکورست در راه دل و ديده
اگر معروف و مشکورست در راه دل و ديدهشاعر : سنايي غزنوي ز معروفي و مشکوري به مهجوري نهان گردداگر معروف و مشکورست در راه دل و ديدهسنايي وار در ميدان همه ذاتش زبان گردداگر پابست سر گردد و گر ديده بصر گرددکه کشف حال را در حال بي‌حالي زوال آيدنمي‌داند مگر آنکس مراد از کشف حال آيدکه درگاه زوال حال بي‌حالان مجال آيدزوال حال آن باشد کمال حال بي‌حالانچو در کول جلال آيد همه خويش جلال آيداگر چه هر که در کوي هدي باشد به شرع اندرکه از کوي هدي بي‌حال در کوي ضلال آيدز حال آنگه شود صافي دل بدحال مردي راتو آوازي بر آر از دل چنان دل کز خيال آيدنهان گشتست حال کشف در دلهاي مشتاقانز تلخي عيش او دايم همي بوي زلال آيدبه جامي عذر يکسان شد سنايي را به هر حاليفردا که به پيش تو رسول اجل آيداول خلل اي خواجه ترا در امل آيدآن دم که رسول ملک لم يزل آيدزايل شده گير اينهمه‌ي ملک به يک بارهر روز ترا آرزوي نو عمل آيدهر سال يکي کاخ کني ديگر و در ويحقا که همي بوي رسوم و طلل آيدزين کاخ برآورده به عيوق هم امروزدايم ز نجوم و ز حساب جمل آيدشادي و غمت ز ابلهي و حرص فراوانبي تو زحل و زهره به حوت و حمل آيداي بس که نباشي تو و اي بس که درين چرخويحک همه از حکم قضاي ازل آيدهرچ آن تو طمع داري کايد ز کواکبترسي که در اسباب وزارت خلل آيدروزي که به ديوان مثلا ديرتر آيياي بس که به ديوان وزارت بدل آيدگفته‌ست سنايي که ترا با همه تعظيممجاز صفات وي از وي نهان شدکسي را که سر حقيقت عيان شدکه نام وي از نيستي بي نشان شدنشان آن بود بر وجود حقيقتيقين دان که او پادشاه جهان شدکسي کو چنين شد که من وصف کردمچو عيسي که او ساکن آسمان شدملک شد زمين و زمان را پس آنگهمر او را که گفت او چنين شو چنان شدروان گشت فرمان او چون سناييکه سوزنده آتش برو بوستان شدخليل از سر نيستي کرد دعويقدمگاه او جمله آب روان شدچو «ارني» ست از نفس بر طور سيناقرين قضا گشت و صاحبقران شدنبيني که هر کو ز خود گشت فانيمحمد به جنگ سپاه گران شدهم از نيستي بد که با خاک مشتيتن بي‌روان از دمش با روان شدچو در نيستي زد دم چند عيسيگمانها يقين شد يقينها گمان شدبسا کس که در نيستي کسب کردندبيان سنايي ورا ترجمان شدکسي کو ز حل رموزست عاجزسرمه‌ي تسليم را در چشم روشن بين کشدعاشق دين‌دار بايد تا که درد دين کشدبرگ بي‌برگي به فرق زهره و پروين کشدبا قناعت صلح جويد محرم حرمت شودسينه‌ي فرهاد بايد تا غم شيرين کشدديده‌ي يعقوب را ديدار يوسف توتياستحيدر کرار بايد تا ز دشمن کين کشدجعفر طيار بايد تا به عليين پردمرد چون صديق بايد تا سم تنين کشدهر خسي از رنگ و گفتاري بدين ره کي رسدبايزيد فقر بايد فاقه‌ي ماتين کشدنور بو يوسف نداري کي رسي در چاه علمشکر اين از شور بختي محنت غزنين کشداز سعادتها سنايي در سرخس افگند رختچشم هر نامحرمي کي بار نقش چين کشدبرگ بي‌برگي نداري گرد آن درگه مگردمدعي فردا به محشر رخت زي سجين کشدچند ازين دعوي بي‌معني بي‌برهان تواين جهان بي‌وفا چون ذره‌اي بر هم زندگر سنايي دم زند آتش درين عالم زنداز هواي معرفت او لاف کي ز آدم زندآدمي شکل‌ست ليکن رسم آدم دور ازواو نبيند ذره‌اي و چشم را بر هم زنداين جهان چون ذره‌اي در چشم او آيد هميمهر گردون بشکند گر زير و بالا کم زندکم زني داند ز صد گونه نيارد کم زدندست در زلفين سيمين ساعدان محکم زندگر ز درويشي نخواهد سيم و زر نبود عجبهست درياي محبت موج چون قلزم زندبوي يوسف دارد اندر جيب و اسرارش نهاندار قلابان برد بر گنبد اعظم زندزر زند بي‌مهر سلطان بر مراد خويشتنلاف چشم خويشتن از زاده‌ي مريم زندعيسي مريم چو ناپيدا شد اندر کان کوندر نوردد عالم و آواز بر آدم زنددر سنايي و هم خاطر کي رسد زيرا که اوکه خطبه‌ها همي از نام تو بيارايدزهي سزاي محامد محمدبن خطيبز شاخسار همي بي‌ثبات نسرايدچنان ثناي تو در طبعها سرشت که مرغبه هر دو گيتي يک تن چو تو برون نايدز دور نه فلک و چار طبع و هفت اختربسان طوطي گويي شکر همي خايدکسي که راوي آثار و سيرت تو بودستاره از تف او در هوا بپالايدشنيدمي که همي در نواحي قصدارستاره بر فلک از بيم روي ننمايدشنيدمي که ز نا ايمني در آن کشورنسوزد ار فلک شمس را بپيمايدکنون ز فر تو پر کبوتر از گرميکه گرد باد همي پر کاه نربايدکنون شدست بد انسان ز عدل و حشمت توبلا و حادثه بر درگه تو کي پايدچو ايزد و ملک و خواجه نيکخواه تواندچو دور چرخ گريبان صبح بگشايدنه دامن شب تيره زمانه بنورددکه تا ترا به صبوري زمانه بستايددرين دو روزه جهان اين عنا نمودت ازانبدان نبود که جانت ز رنج بگزايدز نکبتي که درين چند روز چرخ نمودکه زهر قاتل جان ترا نفرسايدمرادش آنکه به اعدا نمود جاه تراکه تا روان تو زين رنجها برآسايدچه نوش زهر بخوردي بدان اميد و طمعکه اژدها را زهر کشنده نگزايدتو اژدهايي در جنگ و اين ندانستيز آسياي فلک جوهر تو کي سايدچو جوهر فلک از تست روشن و عاليکه ديد زهري کو زنگ روح بزدايدز دود زنگ ز روح تو زهر در عالمزمانه را چو تو آزادمرد مي‌بايدچو زهر خوردي و زنده شدي بدانکه هميبه جان پاک تو تا روز حشر نالايديقين شناس که از بعد ازين دهان اجلبه پيش شاه کسي از تو خام ندرايدچنان بپخت همه کارهات زهر که هيچز زهر قاتل آب حيات مي‌زايدچه راز داري با ذوالجلال کز پي توبه کامت الماس ار شهد گشت هم شايدبه ناف آهو اگر مشک خون شود چه عجبزمانه بر چو تو آزد کي ببخشايدوليکن اينهمه از عدل شاه بود ارنيبلي بزرگي و حکم روان چنين بايدبه خاتمي که فرستاد شاه زنده شديکه بي‌پيمبر آن مي‌کند که فرمايدز مهر جم چه کم آيد خواص مهر ملکهمي به خاتم اين جان رفته باز آيداگر به خاتم او ملک رفته باز آمدمقيم روي چهارم گهر نيندايدهميشه تا ز مزاج و نم سيم گوهرچهار طبع تو بر يکدگر بيفزايدفزوده باد همي مايه‌ي بقات از آنکدر صدر به جز تو کس نيايداي صدر اجل قوام دولتگردون چو تو نامور نزايدگيتي چو تو پر هنر نبينداندر دلت اندهي فزايدحاشا که زيان مال هرگزپروانه ز شمع کم نيايدبايد که فروخته بود شمعبناي مملکت ويران نمايداگر معمار جاه او نباشدبه قدر همت ار احسان نمايدجهان را از اماني دل بگيردچو آفتاب تو ناگاه زير ميغ آيدعزيز عمر چنان مگذران که آخر کاربه خير بر تو دعا گفتنش دريغ آيدهر آنکه بشنود احوال تو در آن ساعتشادي مهتري به سر نايدبا بقاي پدر پسر نايداز سوي شرق بدر برنايدشمس در غرب تا فرو نشودبه رنج بردن تو چرخ زي تو نگرايدمبر تو رنج که روزي به رنج نفزايدکه آنگهي که ببايد گشاد بگشايدچو روزگار فرو بست تو از آن منديشچنان گشايد گويي که آن چنان بايدچو بسته‌هاي زمانه گشاده خواهد گشتاز آن نياز اسير و ذليل باز آيدوگر نياز برد نزد همچو خويشتنيخداي رحمت پس آنگهيش بنمايدچو اعتقاد کند گر کسش نيايد هيچخداي بندد کار و خداي بگشايدبه دست بنده زحل و ز عقد چيزي نيستچو هر دو معني نتوان همي معاينه ديدز راه رفتن و آسودنم چه سود و زيانيکي ز جاي نجنبيد و پيش گاه رسيديکي بسي بدويد و نديد کنگر قصرکه از او بر سر اولاد پيمبر چه رسيدداستان پسر هند مگر نشنيديمادر او جگر عم پيمبر بمکيدپدر او لب و دندان پيمبر بشکستپسر او سر فرزند پيمبر ببريدخود به ناحق حق داماد پيمبر بگرفتلعنة الله يزيدا و علي حب يزيدبر چنين قوم چرا لعنت و نفرين نکنيمدمي بو که بي‌زاي زحمت زيداگر راي رحمت شود با دلمکه تا بر سر راي رحمت ريدمگس را کند در زمان نامزددر جام کينه خوشتر از آب و شکر کشيدچون شکرم در آب دو چشم و دلم فلکو ايام چشم بخت مرا ميل در کشيدگردون زبان عقل مرا قفل برفگندگمان او يقين گردد يقين او گمان گرددکسي کز کار قلاشي برو بعضي عيان گرددنشان بي‌نشاني را نشان او نشان گرددنشاني باشد آنکس را در آن ديده که هر ساعتچو کوران بي‌بصر گردد چو گنگان بي‌زبان گرددبه گاه ديدن از ديدن به گاه گفتن از گفتنپس آنگه از نهان گشتن بر او وضعي عيان گرددنهان گردد ز هر وضعي که بود آمد چه بود او رابه پشت خاک هامون همچو پروين آسمان گرددچنان گردد حقيقت او که وصف خلق نپذيرد
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 358]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن