تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 12 دی 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):عقل راهنمايى مى  كند و نجات مى  دهد و نادانى گمراه مى  كند و نابود مى  گرداند.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

اجاره سند در شیراز

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

پوستر آنلاین

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

دوره آموزش باریستا

مهاجرت به آلمان

بهترین قالیشویی تهران

بورس کارتریج پرینتر در تهران

تشریفات روناک

نوار اخطار زرد رنگ

ثبت شرکت فوری

تابلو برق

خودارزیابی چیست

فروشگاه مخازن پلی اتیلن

قیمت و خرید تخت برقی پزشکی

کلینیک زخم تهران

خرید بیت کوین

خرید شب یلدا

پرچم تشریفات با کیفیت بالا و قیمت ارزان

کاشت ابرو طبیعی

پرواز از نگاه دکتر ماکان آریا پارسا

پارتیشن شیشه ای اداری

اقامت یونان

خرید غذای گربه

رزرو هتل خارجی

تولید کننده تخت زیبایی

مشاوره تخصصی تولید محتوا

سی پی کالاف

دوره باریستا فنی حرفه ای

چاکرا

استند تسلیت

تور بالی نوروز 1404

سوالات لو رفته آیین نامه اصلی

کلینیک دندانپزشکی سعادت آباد

پی ال سی زیمنس

دکتر علی پرند فوق تخصص جراحی پلاستیک

تجهیزات و دستگاه های کلینیک زیبایی

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1848739940




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اي خدايي که بجز تو ملک‌العرش ندانم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اي خدايي که بجز تو ملک‌العرش ندانم
اي خدايي که بجز تو ملک‌العرش ندانمشاعر : سنايي غزنوي بجز از نام تو نامي نه برآيد به زبانماي خدايي که بجز تو ملک‌العرش ندانمبجز از گفتن حمدت نبود ورد زبانمبجز از دين و صنعت نبود عادت چشممملک عالمم و عالم اسرار نهانمعارفا فخر به من کن که خداوند جهانممنم آن عالم اسرار که هر غيب بدانمغيب من دانم و پس غيب نداند بجز از مندر گذارنده و پوشنده‌ي عيب همگانمپاک و بي‌عيبم و بيننده‌ي عيب همه خلقانهمه من گويم و گوينده ني کام زبانمهمه من بينم و بيننده ني ديده دو چشممشنوايان جهان را سخنان ميشنوانمشنواي سخنان همه خلقم به حقيقتمن يکي معتمد و واحد و قيوم بمانمحي و قيومم و آن دم که کس از خلق نماندنه چو طبعم متوطن نه چو سياره روانمملک طبعم و سياره و نه سياره‌ي طبعمنه بخندم نه بگريم نه چنين و نه چنانمنه بخوابم نه به بحرم نه کنار و نه ميانهنه ز تحتم نه ز فوقم ملک کان و مکانمنه ز نورم نه ز ظلمت نه ز جوهر نه ز عنصرهر چه در فهم تو گنجد که چنينم نه چنانمهر چه در خاطرات آيد که من آنم نه من آنمبه حقيقت تو بدان بنده که من خالق آنمهر چه در فهم تو گنجد همه مخلوق بود آنسيصد و شصت نظر سوي دلت مي‌کند آنمهر شب و روز به لطف و کرم وجود و جلالمزود باشد که شوي کشته‌ي تيغ خذلانمگر از آن خسته دلت يک نظر فيض بگيرمآفريننده‌ي اشياء و خداوند جهانمشيم از روي حقيقت نه از شيء مجازيمن فرستاده‌ي فرقانم و ماه رمضانممن فرستاده‌ي توراتم و انجيل و زبورمنه کس از من نه من از کس نه ازينم نه از آنمصفت خويش بگفتم که منم خالق بي‌چونهر زماني به دلال صمدي نور چشانممنم که بار خدايي که دل متقيان راجرم صد ساله به يک عذر گنه در گذرانمکفر صد ساله ببخشم به يک اقرار زبانيخوش بخوابانم و راحت به روانت برسانمبعد مردن برمت زير لحد با دل پر خوندر چنان انجمني پرده ز رازت ندرانمآن دم از خاک برانگيزم در روز قيامتدر بهشت آرم و بر خوان نعيمت بنشانمبگذرانم ز صراط و برهانم ز عذابتپرده بردارم و آن گه به خودت مي‌نگرانمشربت شوق دهم تا تو شوي مست تجليکوه کوه از تو معاصي به کرم در گذرانمذره ذره حسنات از تو ز لطفم بپذيرمخوش نشين بنده که من داده‌ي خود را نستانمهر عطايي که بکردم به تو اي بنده‌ي من مناو نبيند به حقيقت نه از آن گمشدگانمهر که گويد که خدا را به قيامت بتوان ديدکه مسلمانم و يارب نه از آن بي‌خبرانمبار الاها تو بر آري همه اميد سنايياي راي تو شمس‌الضحي وي روي تو بدرالظلمروحي فداک اي محتشم لبيک لبيک اي صنمهمشهري زمزم تويي يا قبلة الله في العجممايه ده آدم تويي ميوه‌ي دل مريم توييدر حضرت شاهنشهي بوالقاسمي يا بوالحکمدانم که از بيت‌اللهي شيري بگو يا روبهيآنرا که چونين رخ بود نبود حديثش بيش و کمني ني پيت فرخ بود خلقت شکر پاسخ بودوندر خم گيسوي تو پنهان هزاران صبحدماي جان جانها روي تو آشوب دلهاي موي توخلق جهان را از جهان هم کعبه‌اي و هم صنمرو رو که از چشم و دهان خواهي عيان خواهي نهانهم عذر با تو هم گنه هم نور با تو هم ظلمرويت بناميزد چو مه زلفت بناميزد سيههر بوست از لب حامله دارد مسيحي در شکمهر چينت از مشکين کله دارد کليمي در تلهجم را بگو تا کيستي او را رواني ده ز شماز باد و آتش نيستي تو آب و خاکي چيستيچون در خرابات آمدي کم کن حديث خال و عمچون عشق را ذات آمدي نفي قرابات آمديگه لعل گويد «لا تخف» گه جزع گويد «لا تنم»بر رويت از بهر شرف با ما گه قهر و لطفمنعت غني‌تر يا عطا ذاتت هني تر يا شيمرويت بهي ترياقفا بالا سهي ترياقباباري تو هستي از عرب اين الوفا اين الکرمگيرم کرم وقت کرب ز اهل عجم باشد عجبگر نور نبود نار کن آخر نباشد کم ز کمما را شرابي يار کن يا چيزکي در کار کنهرچ آيد از تو خوش بود خواهي شفا خواهي الماز دستت ار آتش بود ما را ز گل مفرش بودان لم يکن خمر فخل ان لم يکن شهد فسمان لم يکن طود فتل ان لم يکن وبل فطلور عز نبود کم ز ذل ور مدح نبود کم ز ذمگر طاق نبود کم ز پل گر طوق نبود کم ز غلسيمرغ مشرق را بگو تا بال بگشايد ز همصحراي مغرب چارسو بگرفت زاغ تنگخوبر فرق آدم نه قدم بر بال عالم زن علمهم گنج داري هم خدم بيرون چه از کتم عدمبر زن سما را بر سمک انداز در کتم عدمانجم فرو روب از فلک عصمت فرو شو از ملکجوشن بدر بهرام را بشکن عطارد را قلمکم کن ز کيوان نام را بستان ز زهره جام رانه جان‌مان نه غدر او نه خيل‌مان و نه حشمنه چرخ‌مان نه قدر او نه عقل نه صدر اوآخر گزافست اين چنين تو محتشم او محتشمبيرون خرام و برنشين بر شهپر روح‌الامينمي مکش بسان تهمتن اندر عجم در جام جمتا کي ز کاس ذواليزن گاهي عسل گاهي لبندر راه رستم کي کشد جز رخش رخت روستممي‌کش که غمها مي‌کشد اندوه مردان وي کشددر باز ننگ و نام را اندر خرابات قدمبستان الاهي جام را بردار از آدم دام راوز جان جهاني کن دگر بنشين درو شاد و خرماز عشق کاني کن دگر وز باده جاني کن دگردفتر بدر جبريل را نه لا گذار آنجا نه لميک دم بکش قنديل را بيرون کن اسرافيل رااي نور ماه و مشتري قسام را هستي قسمتو بر زمين آن مهتري کز آسمانها برتريبر فرق عالم سايه‌اي شد فوق و تحت از تو خرمنور فلک را مايه‌اي روح ملک را دايه‌ايرضوان کنون مهمان تست ارواح را داري خدمامروز و فردا از آن تست اصل دو عالم جان تستبر بازوان شهپر تويي بنوشت چون نامت قلمکونين را افسر تويي بر مهتران مهتر توييخوبي به چشمت گست شد شد ايمن از جور و ستمهر کو ز شوقت مست شد گر نيستي بد هست شداي خلد را نعمت ز تو قلب‌ست بي‌نامت درماي چرخ را رفعت ز تو اي ملک را دولت ز تودر کوي صدق آسوده‌اند محرم تويي اندر حرمدر کعبه مردان بوده‌اند کز دل وفا افزوده‌اندني بر زمين ني بر سما نامد چو تو يک محترماز دور آدم تا به ما از انبيا تا اولياهر ساعت از اخبار تو بر زعفران بارم به قمدر حسرت ديدار تو در حکمت گفتار توجاي نبي آدم شدست کز نام تو دارد رقمفردوس زان خرم شدست وز خرمي مفخم شدستآمد کنون مردي چنان کز علم تو دار علمچون تو برفتي از جهان گشت از جهان حکمت نهاننوشيد شرب ذوق تو زان بست بر مهرت سلمدارد حديثش ذوق تو از کارخانه‌ي شوق توزيرا که کار از دل کند فارغ شد از کار شکمهر جا که او منزل کند از مرده جان حاصل کندبر خود نشانش داده‌اي چون گشت موجود از عدمدر خواب جانش داده‌اي آب روانش داده‌ايبر چرخ نطقش بر شود روح‌الامين گويد نعمچون بر سر منبر شود شهري پر از گوهر شودبفزاي عشق آنک حرم بنماي روي آنک ارمبگشاي کوي آنک قدم بر باي عقل آنک عدمبر تکيه جاي عاشقان شعر سنايي کن رقمجان کن فداي عاشقان اندر هواي عاشقانعشق بر من پادشا شد پادشايي چون کنمقبله چون ميخانه کردم پارسايي چون کنممن همان مذهب گرفتم پارسايي چون کنمکعبه يارم خراباتست و احرامش قمارآسماني کرده باشم آسيايي چون کنممن چو گرد باده گشتم کم گرايم گرد بادبرگ بي‌برگي ندارم بينوايي چون کنمعشق تو با مفلسان سازد چو من در راه اواو خداي من بر او من کدخدايي چون کنماو مرا قلاش خواهد من همان خواهم که اوخاک و باد و آب و آتش را گدايي چون کنمکديه‌ي جان و خرد هرگز نکرده بر درشاز کهي گر کمتر آيم کهربايي چون کنممن چنان خواهم که او خواهد چو در خرمن گهشبا گهر در قعر دريا آشنايي چون کنمبر سر دريا چو از کاهي کمم در آشنامن که در دل عشق دارم بي‌وفايي چون کنماو که بر رخ حسن دارد جز وفاکاريش نيستدست تا از دل نشويم بادپايي چون کنمبادپايي خواهد از من عشق و من در کار دلپيش روح پاک دعوي روشنايي چون کنمبا خرد گويم که از مي چون گريزي گويدمزاهدان را جز بدانجا رهنمايي چون کنمشاهدان چون در خراباتند من زان آگهمبا سيه‌رويان دين زهد ريايي چون کنمبا نکورويان گبران بوده در ميخانه مستجز به سعي باده خود را بي‌سنايي چون کنمچون مرا او بي سنايي دوستر دارد هميمن برآنم تا سنايي را سمايي چون کنماو بر آن تا مر سنايي را به خاک اندر کشدمن ز بهر برگشان اين بينوايي چون کنمطبع من زو طبع دارد پس مرا گويد مخواهعاجزم تا از جدايي خود جدايي چون کنماز همه عالم جدا گشتن توانستم وليکگرفته دامن شادي شکسته گردن غمنماز شام من و دوست خوش نشسته بهمگرفته دوست به دام و کشيده رطل به دمسپرده لاله به پاي و بسوده زلف به دستز کوه کبک به بانگ آمده به ناله‌ي بمز چرخ زهره به زير آمده به زاري زيرفشانده حلقه ز انگشتها ز زلف به خمنشانده شعله ز انگشتها به باده‌ي خامنه در ميانه تکلف نه از زمانه ستمنه از رفيق گريغ و نه از فراق دريغکه زخم آن به دلم زد هزار شوق صنممر بر آمده ناگاه شوق از دل و جانگزيده و جدي با صدهزار فوج نغمخجسته شوقي با صدهزار جوق نشاطبمانده خيره و پوشيده جامه‌ي ماتمزمين و چرخ خبر يافته ز حال دلمهمي کشيده فلک بر هوا بساط ظلمهمي گشاده هوا بر زمين شراع گهرسواد مغرب در طبع چرخ مستحکمظلام مشرق بر چهر روز مستوليبجسته از بر يار و نشسته بر ادهممرا دل اندر راه و دو ديده در حرکاتبرين صفت رود آري مه چهارده همسياه رنگ وليکن جهان بدو روشنچنان نشستم و چون بر فراز ديوان جمچگونه ادهمي آن ادهمي که من ز برشچو عزم بر سر کوه چو وال در دل يمبسهم شير و بتن زنده پيل و چشم چراغدراز گردن و آهخته گوش و گرد شکمقوي قوايم و فربه سرين و چيده مياندرشت و صعب و سيه چون شعار کفر و ظلمبه پيشم اندر راهي و وادي و دشتيهمي زدم شب تاريک هر سه را بر هماگر چه کوه و بيابان و بيشه بود به پيشهزار شعله برآمد چو صد هزار علمبرين صفت همه شب تا ز لاجورد هواهزار قصر بديدم چو قصر فخراممبه مرغزاري کان روشنايي اندر ويبه ذکر اوست همه اصل احتشام عجمبه شعر اوست همه افتخار و ناز عربتفاخريست مسلم چو نصرت آدمتفاخري که کند او ز روي تحقيقياز بدو نيک جهان همچو جهان بي‌خبريمپسرا تا به کف عشوه‌ي عشق تو دريمبي‌غم عشق تو ما عقل به يک جو نخريمعقل ما عشق تو گر کرد هبا شايد از آنکاز پي روي تو تا حشر غلام نظريمنظري کرد سوي چهره‌ي تو ديده‌ي مابنده‌ي آن قد و آن قامت و آن زيب و فريمچاکران رخ و آن عارض و آن چشم و لبيمشيفته‌ي آن خرد و خط و سخا و هنريمسوخته‌ي آن روش و چابکي و غنج توايمکه غلام تو و آن رفتن و آن رهگذريمآن گرازيدن و آن گام زدن پيش رقيبباز کردار در آن لحظه ز شادي بپريمبگذري چونت ببينم خرامنده چو کبکچاک دامنت چو بينيم گريبان بدريموالهي کرد چنان عشق تو ما را که ز دردزير سايه‌ي علم عشق تو همچون کمريمتا ببستيم کمر عشق ترا اي مه رويما ز سوز غم عشق تو ميان سقريماي گرامي و بهشتي صفت از خوبي و حسنکه خود از آتش عشقت چو دخان و شرريمآتشي بيش مزن در دل و جانمان ز فراقزان ز عشقت به نزاري و به زردي چو زريماز عزيزي و ز خردي به درم ماني راستباش تا پاره‌اي از عشق تو بر تو شمريمکودکي عشق چه داني که چه باشد پسراتا سپيده‌دم لرزان چو ستاره‌ي سحريمتو چه داني که ز عشق رخ خورشيدوشتهمه شب با دو لب خشک و دو رخسار تريمتو چه داني که ز چشم و جگر از آتش و آببر سر کوي تو چون مار همي خاک خوريمتو چه داني که از آن زلف چو مار ارقمکه چه پر آب دو چشميم و پر آتش جگريمتو چه داني که ز جعد و کله و چشم و لبتچه گدازنده چو بر آتش سوزان شکريمتو چه داني که از آن شکر آتش صفتتخاصه اکنون که درين محنت و عزم سفريمرازها هست ز عشق تو که آن نتوان گفتتو چه داني که ازين پاي چه در درد سريمپاي ما را به ره عشق تو آورد و بداشتکه هم اکنون بود اين زحمت از اينجا ببريمبه سلامي و حديثي دل ما را دريابيادگار از تو به جز انده عشقت نبريميادگاري به تو بدهيم دل تنگ و به راهکه به غمهاي بزرگ از غم عشق تو دريمخرد خردم چکني اي شکر از سر تا پايتا نگويي که درين عشق تو ما مختصريمدين ما عشق تو و مذهب ما خدمت تستجانم آنگاه بجوشد که به تو درگذريمدلم آن گه بگردد که بگرداني رويکز نحيفي و نزاري چو يکي موي سريمخود مپرس اي پسر از عشق تو تا چون شده‌ايمکه رقيب تو نبيند که به تو در نگريمليک شکر است ازين لاغري خود ما رااز غم و رنج قدمهات بر آتش سپريمخيره درديست چو در پاي ببينيم تراما قدم سازيم از روح پس آن ره سپريمراه کوي تو همه کس به قدم مي‌سپردز اديب و ز رقيب تو چنين بر حذريمديده زير قدمت فرش کنيمي ليکنما غريبيم اگر چه به مثل شير نريمعيب نايد ز حذر کردن ما از پي آنکگر به از نوش ننوشيم پس از سگ بتريمزهر بر ياد يکي بوس تو اي آهو چشمبنده‌ي شهر تو و دشمن شهر پدريماز پي عشق تو اي طرفه پسر در همه حالگر دغا بازد کسي ما مهره در ششدر نهيمبر بساز کم زنان خود را بر آن مهتر نهيمگر حريفي زر نهد ما جان به جاي زر نهيمپاکبازانيم ما را نه جهاز و نه گروبا چنين افلاس خود را نام سر دفتر نهيمدر دو کونم نيست از معلوم حالي يک درمغايت سستي بود گر جرم بر آزر نهيمچون خطا از سامري بينيم در هنگام کارما ز سر بنهيم سودا بر خط او سر نهيمگر سراندازي کند با ما درين ره يار مادرد چون از علم زايد جهل را بر در نهيمهمتي داريم عالي در ره ديوانگيجامه‌مان گازر درد تاوانش بر زرگر نهيمفتنه‌ي خويشيم هر يک در طريق عاشقيکاسب تازي مانده بي که جو به پيش خر نهيمکي پسندد عاقل از ما در مقام زيرکياز طريق نيستي صد ديگ ديگر برنهيمگر يکي ديگ از هواي هستي خود بشکنيمتا ز روي تربيت تر دامنان را تر نهيمز آتش معني مگر مردان ره را خوي دهيمما برين معلوم نامعلوم دستي بر نهيمگر حريفان زان مکان لامکان پي برگرنددست بر حنظل زنيم و پاي بر شکر نهيمآيت غم از براي عاشقان منزل شدستسيم گر سلمان ربايد ديده در بوذر نهيممصر اگر فرعون دارد ما به کنعان بس کنيمپاي خرسندي ز حکمت بر سر اختر نهيمدست همت چنبر گردون خرسندي کنيمپاي معني از سپهر و اختران برتر نهيمپاي راي نفس را از تيغ شرعي پي کنيمرهبر ار گمراه گردد سنگها رهبر نهيمماه اگر نيکو نتابد ابر در پيشش کشيمپاي را بر شاهراه شرع پيغمبر نهيمگوش زي فرمان صاحب حرمت و دولت نهيمگر گنه از کور زايد جرم چون بر کر نهيمعقل را اگر نقل بايد گو چو مردان کسب کننفس اگر ميزر بجويد حکمش از معجر نهيمخواجه‌ي جانيم از آن از خودپرستي رسته‌ايمغايب و حاضر چه داند ما کجا محضر نهيمهر خسي واقف نگردد بر نهاد کار ماعطر از عود آن گهي آيد که بر آذر نهيمتا بدين دلق اي برادر در سنايي ننگريتير همت را به پاي عقل کافي بر نهيمديده‌ي بيدار بايد تا بينند نظم اوراه چون معلوم باشد نک به ديده بر نهيمبر سر معلوم خود خاک قناعت گستريمتا کي مثل ز جوهر ديو و ملک زنيمتا کي دم از علايق و طبع فلک زنيمتا کي دم از علي و عتيق و فلک زنيمتا کي غم امام و خليفه‌ي جهان خوريمتا ما همي سقف به نواي سلک زنيمدوريم از سماع و قرينيم با صداعتير اميد کي چو شهان بر دفک زنيمهرگز نبوده دفتر و دف در مصاف عشقبهر گل و کلاله‌ي خوبان کلک زنيمتا کي ز راه رشک برين و بر آن رويماز بهر برد خويش دم لي و لک زنيمتا کي به زير دور فلک چون مقامرانشش پنج نقش ماست همين ما دو يک زنيمدست حريف خوبتر آيد که در قماراندر سراي عشق دمي مشترک زنيميک دم شويم همچو دم آدم و چنوميخ طناب خيمه برون از فلک زنيمآن به که همچو شعر سناي گه سنابر دامن يقين و گريبان شک زنيمبر ياد روي و موي صنم صد هزار بوسآتش نخست در شکن چاک و چک زنيمگر چه ستد زمانه چک و چاک را ز ماخر پشته در سفينه‌ي نوح و ملک زنيمطوفان عام تا چکند چون بسان سامهرگز بود که زيور ما بر محک زنيماي ما ز لعل پر نمکت چون نمک در آبگر چه همي ز قهر سما بر سمک زنيمزين جوهر و عرض غرض ما همين يکيستيک دم به پاي تا دو سخن بر نمک زنيمما را طعام خوان خدا آرزو شدستنقش دانش را فرو شوييم و آتش در زنيمخيز تا از روي مستي بيخ هستي بر کنيمهمچو زلف ماهرويان توبه‌ها را بشکنيمهمچو خد و خوي خوبان پرده‌ها را بردريمبهر جان چون آسيا تا چند گرد تن تنيمهمچو عياران همي ريزيم اندر جام جانزين هوس خانه‌ي هوا تا کي نه ما اهريمنيمگرد صحراي قدم پوييم چون تر دامنانتا چو يک چشمان دلي پر دعوي ما و منيمديده‌ي جانهاي ما هرگز نبيند مامنيبسته‌ي اين طارم پيروزه‌ي بي‌روزنيممجرم و محروممان دارند تا ما غمرواربيشتر حمال سر خوانندمان گر گردنيمگردني بيرون کنيم از سر و گرنه تا ابدشيوه‌ي آبستنانست و نه ما آبستنيمآروزها را برون روبيم از دل کارزونه درين ره تنگ چشم و تنگ دل چو سوزنيمرشته تابي هم نيابد ره به ما زيرا که ماني چو مشتي خشک مغز بوالطمع تر دامنيمعاقبت ما را گريبان‌گير نايد زان که ماتا شويم آزاد و انگاريم شاخ سوسنيمبرکنيم از بوستان نطق بيخ صوت و حرفهر چه فرعونيست در ما بيخش از بن برکنيمجام فرعوني به کف گيريم و پس موسي نهادخرقه‌ي سالوسيان را بخيه بر روي افگنيماز درون سالوسيان داريم به گر يکدميما چو سيماب از طريق خاصيت بپراکنيمگر چه نااهلانمان چون سيم بد بپرا کنندکز در معني نه ما کمتر ز سنگ و آهنيمدر زنيم آتش سنايي وار در هر سوختهدر ميدان عشق باز کنيمخيز تا خود ز عقل باز کنيمدر چه صد هزار باز کنيميوسف چاه را به دولت دوستخويشتن جبرييل ساز کنيمدر قمار وقار بنشينيمخاک بر شيب و بر فراز کنيمهر چه شيب و فراز پرده‌ي ماستآن به از هر دو احتراز کنيمز بر و زير چرخ هرزه زنيمخويشتن جان شاهباز کنيمجان کبکي برون کنيم از تندر به روي خرد فراز کنيمبه خرابات روح در تازيمملک‌الموت جان آز کنيمآه را از براي زنده دليهيزم آتش نياز کنيمناز را از براي پخته شدنچون همه او شديم ناز کنيمبا نيازيم تا همه ماييمآفت عقل عشوه ساز کنيمآلت عشرت ظريفان راحجره‌ي روز هاي راز کنيمخم زلفين خوبرويان رادر جهان بي‌جهان نماز کنيمدر زمين بي زمين سجود بريمچار تکبير بر مجاز کنيمسه شراب حقيقتي بخوريمبه يکي باده درد باز کنيماز سنايي مگر سنايي رامرد عشق آمد بيا تا گرد او جولان کنيمگاه رزم آمد بيا تا عزم زي ميدان کنيمپس لگام نيستي را بر سر فرسان کنيمچنگ در فتراک اين معشوق عاشق کش زنيمما ز ديده بر خط منشور در افشان کنيمگر برآيد خط توقعيش برين منشور مابس به رسم حاجيان گه طوف و گه قربان کنيماز خيال چهره‌ي غماز رنگ آميز اوچون که مسجد لافگه شد قبله را ويران کنيمننگ اين مسجد پرستان را در ديگر زنيمما همه نسبت به زور رستم دستان کنيمملک دين را گر بگيرد لشکر ديو سپيدتوتياي چشم شاهان همه کيهان کنيمخاکپاي مرکب عشاق را از روي فخربوهريره‌وار دست صدق در انبان کنيمبوحنيفه‌وار پاي شرع بر دنيا نهيمآن گه‌ي نسبت درست از سنت و ايمان کنيمسوز سلمان را و درد بوذري را برگريمو آنچه حکم احمدي باشد به حرمت آن کنيمهر چه امر سرمدي باشد به جان فرمان بريمو آنچه آن طوفان نوح آورد در طوفان کنيمشربت لا بر اميد درد الاالله کشيمجامه چون عاشق دريم و شور چون مستان کنيمچون جمال قرب و شرب لايزالي در رسيدگه چو حسان ابن ثابت مدحت احسان کنيمگه چو بو عمر و علا فرش قرائت گستريمطاعت سلطان بمانده خدمت دربان کنيماين نه شرط مومني باشد نه راه بي‌خوديصورت هارون بمانده سيرت هامان کنيمهم تري باشد که در دعوي راه معرفتبر عزيزان طريقت شايد ار پيمان کنيمچون عروسان طبيعت محرم ما نيستندما بر آن از دل صلاي «من عليها فان» کنيمهر چه از پيشي و بيشي هست در اطراف ماتات چون شمع معنبر روشن و تابان کنيماي سنايي تا درين دامي مزن دم جز به عشقچون شدي طاووس جايت منظر و ايوان کنيمعندليب اين نوايي در قفس اولاتريکاشکارا آن گه‌ي گردي که ما فرمان کنيمتا ز فرمان نيايد زين قفس بيرون مپرفقر تو افزون شود چون حرص تو نقصان کنيمگر تمناي بزرگي باشدت در سر رواست
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 475]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن