تور لحظه آخری
امروز : سه شنبه ، 12 تیر 1403    احادیث و روایات:  ghhhhhh
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

کاشت پای مصنوعی

میز جلو مبلی

پراپ رابین سود

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1803617297




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

اي جوان زير چرخ پير مباش


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
اي جوان زير چرخ پير مباش
اي جوان زير چرخ پير مباششاعر : سنايي غزنوي يا ز دورانش در نفير مباشاي جوان زير چرخ پير مباشورنه با ويل و واي و وير مباشيا برون شو ز چرخ چون مردانساکن گنبد اثير مباشاثر دوزخ ار نمي‌خواهيدر سراپرده‌ي سعير مباشگر سعيديت آرزوست به عدندر کف هفت و هشت اسير مباشتو وراي چهار و پنج و ششيناقدي باش و جز بصير مباشدر سرا ضرب عقل و نفس و فلکبسته‌ي ديو بسته گير مباشدر ميان غرور و وهم و خيالگر تو سلطان نه‌اي سفير مباشهر دمي با گشاد نامه‌ي عقلگر نه‌اي زن مني پذير مباشمني انداز باش چون مردانداروي وزر کن وزير مباشگر ترا جان به وزر آلودستبه سرو دنب جز بگير مباشاز براي خلاف و استبدادبهر آز اين چنين حقير مباشاي به گوهر و راي طبع و فلکگر نه‌اي مور زود مير مباشمار قانع بسي زيد تو به حرصگاه گوز و گهي پنير مباشاز پي خرس حرص و موش طمعدر نياز پياز و سير مباش«من» و «سلوي» چو هست اندر تيهتو ز کژ دور شو چو تير مباشاز کمان يافت دور گشتن تيربحرها هست در غدير مباشگر همي در و عنبرت بايدورنه ايمن بزي خطير مباشگر خطر بايدت خطر کن جانگو کنون تخت اردشير مباشچون ترا خاک تخت خواهد بودشو فقيهي گزين فقير مباشتا ز يک وصف خلق متصفيهمچو قابوس وشمگير مباشفقه خوان ليک در جهنم جاهورنه بيهوده در زفير مباشچون زفر درس و ترس با هم خوانچون چراغي بجز منير مباشدر ره دين چو بو حنيفه ز علمجز ازين دايه سير شير مباشچون تو طفلي و شرع دايه‌ي تستطالب جامع کبير مباشمجمع اکبر ار نخواهد بودره مخوفست بي‌خفير مباشور کنون سوي کعبه خواهي رفتجز چو پيغمبران نذير مباشبا چنين غافلان نذر شکنچون نکو نه‌اي دبير مباشاز پي ذکر بر صحيفه‌ي عمرمنکر «منکر» و «نکير» مباشبا تو در گورتست علم و عملکاهلانه «بجه» «بگير» مباشپاس پيوسته دار بر در حقپس در آن کوي خير خير مباشخار خارت چو نيست در ره اوبي‌خبر بر در خبير مباشهمه دل باش و آگهي نيازپس تو گر آگهي چو زير مباشزير بي‌آگهي کند زاريليک از بن شکر بي‌صرير مباشچون قلم هر دمي فدا کن سرپس چو يعقوب جز ضرير مباشچون به پيش تو نيست يوسف تودر سخن فرد و بي‌نظير مباشاي سنايي تو بر نظاره‌ي خلقگفت بگذار و در زحير مباشدر زحيري ز سغبه‌ي گفتندردت ار هست گو صفير مباشدر هواي صفا چو بوتيمارچشم سر گو: برو قرير مباشبا قرارست نور ديده‌ي سرخرت ار نيست گو شعير مباششکر کن زان که شرع و شعرت هستتو به پاداش او جرير مباشگر چه خصمت فرزدق ست به هجودر نقار از پي نقير مباشخود نقيريست کل عالم و توگاه بشرا و گه بشير مباشاز پي يوسف کسان به غرضابر باش و بجز مطير مباشهمه بر کشتهاي تشنه ز قحطباد کشتيش باش و قير مباشهر کجا پاي عاشقي‌ست روانخاک را گر دوست بودي پاک را دشمن مباشاي سنايي خواجه‌ي جاني غلام تن مباشمرد يزدان گر نباشي جفت اهريمن مباشگرد پاکي گر نکردي گرد خاکي هم مگردجام را گرمي نباشي دام را ارزن مباشخاص را گر اهل نبوي عام را منکر مشونقش نام دوستان را موم شو آهن مباشکار خام دشمنان را آب شو آتش مباشمرد دندان مزد نبوي درد دندان کن مباشيار خندان لب نباشي سرو سندان دل مباشچون شکوفه روي بودي چون شکافه زن مباشدر ميان نيکوان زهره طبع ماهرويپس دو روي و ده زبان همچون گل و سوسن مباشگر چو نرگس نيستي شوخ و چو لاله تيره دلمرد بودي از براي رنگ و بويي زن مباشنيک بودي از براي گفتگويي بد مشوهمچو نامردان گريبان خشک و تر دامن مباشدر لباس شيرمردان در صف کم کاستيدر ميان خيره‌رايان همچو تن الکن مباشدر سراي تيره‌رويان همچو جان گويا مشوگر راني هست فر به گو برو گردن مباشدلبري داري به از جان اينت غم گو جان مباشچون فرشته خو شدي مرد خر و خرمن مباشگرد خرمن گشتي و خوي ستوري با تو بوديا چو ماهي گر زبانت نيست بي‌جوشن مباشهمچو کژدم گر نداري چشم بي‌نيشي مروده زبان چون سوسن و يک چشم چون سوزن مباشريسمان وار ار نخواهي پاي چون سرسر چو پايدر جهان تيره‌اي بي‌باده‌ي روشن مباشدر ميان تيرگي از روشنايي چاره نيستبا ضريري خو کن و در بند پيراهن مباشيوسفت محتاج شلواريست اي يعقوب چشمگر همي دعوي کني در مردي آبستن مباشاز دو عالم ياد کردن بي گمان آبستني‌ست
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 413]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن