-
اي جوان زير چرخ پير مباششاعر : سنايي غزنوي يا ز دورانش در نفير مباشاي جوان زير چرخ پير مباشورنه با ويل و واي و وير مباشيا برون شو ز چرخ چون مردانساکن گنبد اثير مباشاثر دوزخ ار نميخواهيدر سراپردهي سعير مباشگر سعيديت آرزوست به عدندر کف هفت و هشت اسير مباشتو وراي چهار و پنج و ششيناقدي باش و جز بصير مباشدر سرا ضرب عقل و نفس و فلکبستهي ديو بسته گير مباشدر ميان غرور و وهم و خيالگر تو سلطان نهاي سفير مباشهر دمي با گشاد نامهي عقلگر نهاي زن مني پذير مباشمني انداز باش چون