تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):خداوند نماز بنده‏اى را كه دلش همراه بدنش نيست نمى‏پذيرد.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816921261




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هان


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هان
هان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هانشاعر : خاقاني ايوان مدائن را آيينه‌ي عبرت دانهان اي دل عبرت بين از ديده نظر کن هانوز ديده دوم دجله بر خاک مدائن رانيک ره ز ره دجله منزل به مدائن کنکز گرمي خونابش آتش چکد از مژگانخود دجله چنان گريد صد دجله‌ي خون گوييگوئي ز تف آهش لب آبله زد چندانبيني که لب دجله کف چون به دهان آردخود آب شنيدستي کاتش کندش برياناز آتش حسرت بين بريان جگر دجلهگرچه لب دريا هست از دجله زکات استانبر دجله‌گري نونو وز ديده زکاتش دهنيمي شود افسرده، نيمي شود آتش‌دانگر دجله درآموزد باد لب و سوز دلدر سلسله شد دجله، چون سلسله شد پيچانتا سلسله‌ي ايوان بگسست مدائن راتا بو که به گوش دل پاسخ شنوي ز ايوانگه‌گه به زبان اشک آواز ده ايوان راپند سر دندانه بشنو ز بن دنداندندانه‌ي هر قصري پندي دهدت نو نوگامي دو سه بر مانه و اشکي دو سه هم بفشانگويد که تو از خاکي، ما خاک توايم اکنوناز ديده گلابي کن، درد سر ما بنشاناز نوحه‌ي جغد الحق مائيم به درد سرجغد است پي بلبل، نوحه است پي الحانآري چه عجب داري کاندر چمن گيتيبر قصر ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلانما بارگه داديم، اين رفت ستم بر ماحکم فلک گردان يا حکم فلک گردانگوئي که نگون کرده است ايوان فلک‌وش راگريند بر آن ديده کاينجا نشود گريانبر ديده‌ي من خندي کاينجا ز چه مي‌گريدنه حجره‌ي تنگ اين کمتر ز تنور آنني زال مدائن کم از پيرزن کوفهاز سينه تنوري کن وز ديده طلب طوفانداني چه مدائن را با کوفه برابر نهخاک در او بودي ديوار نگارستاناين است همان ايوان کز نقش رخ مردمديلم ملک بابل، هندو شه ترکستاناين است همان درگه کورا ز شهان بوديبر شير فلک حمله، شير تن شاد رواناين است همان صفه کز هيبت ار برديدر سلسله‌ي درگه، در کوکبه‌ي ميدانپندار همان عهد است از ديده‌ي فکرت بينزير پي پيلش بين شه مات شده نعماناز اسب پياده شو، بر نطع زمين رخ نهپيلان شب و روزش گشته به پي دورانني ني که چو نعمان بين پيل افکن شاهان راشطرنجي تقديرش در ماتگه حرماناي بس پشه پيل افکن کافکند به شه پيليدر کاس سر هرمز خون دل نوشروانمست است زمين زيرا خورده است بجاي ميصد پنو نوست اکنون در مغز سرش پنهانبس پند که بود آنگه بر تاج سرش پيدابر باد شده يکسر، با خاک شده يکسانکسري و ترنج زر، پرويز و به زرينکردي ز بساط زر زرين تره را بستانپرويز به هر بزمي زرين تره گسترديزرين تره کو برخوان؟ روکم ترکوا برخوانپرويز کنون گم شد، زان گمشده کمتر گوز ايشان شکم خاک است آبستن جاويدانگفتي که کجار رفتند آن تاجوران اينکدشوار بود زادن، نطفه ستدن آسانبس دير همي زايد آبستن خاک آريز آب و گل پرويز است آن خم که نهد دهقانخون دل شيرين است آن مي که دهد رزبناين گرسنه چشم آخر هم سير نشد ز ايشانچندين تن جباران کاين خاک فرو خورده استاين زال سپيد ابرو وين مام سيه پستاناز خون دل طفلان سرخاب رخ آميزدتا از در تو زين پس دريوزه کند خاقانخاقاني ازين درگه دريوزه‌ي عبرت کنفردا ز در رندي توشه طلبد سلطانامروز گر از سلطان رندي طلبد توشهتو زاد مدائن بر سبحه ز گل سلمانگر زاده ره مکه تحقه است به هر شهريکز شط چنين بحري لب تشنه شدن نتواناين بحر بصيرت بين بي‌شربت ازو مگذراين قطعه ره‌آورد است از بهر دل اخواناخوان که ز راه آيند آرند ره‌آورديمهتوک مسيحا دل، ديوانه‌ي عاقل جانبنگر که در اين قطعه چه سحر همي راند
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 458]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن