واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: آینه عبرت
بشنو از هادی علیهالسلام امام متقیپاکزاد طاهر و طیب، نقیبا خلیفه، هادی پاکیزه خوبرخلاف میل خود شد روبرومجلسی سلطان جور آراستهبوالحسن را در کنارش خواستهآن حرامی گفت با عالیجناببا من امشب نوش کن جامی شرابگفت هادی: ای امیر باده نوشچشم از این خواهش بیجا بپوشابن هارون گفت: ای پور عموباید امشب تر کنی لب از سبوگفت با سلطان امام خوش سخنبا من از میمطلقاً حرفی مزنمنع میرا امری از ایزد بدانجسم و جان ما نیامیزد بدانآن خلیفه گفت: ای سبط رسولجام میاز دست من فرما قبولگفت: شرب خمر از من درمخواهحرمت جدّم اگر داری نگاههادی است و حجّة الله است اوزانچه مجهول است آگاه است او
هر که مست از باده عشق خداستاز پلید و از پلیدیها جداستهر چه جعفر همچنان اصرار کرد هادی از انجام آن انکار کردوای بر احوال ره گم کردگانپیروان نفس و شیطان بندگانابن هارون گفت با ابن الرضابگذریم از باده، مافاتَ مَضاپس بیا شعری برای من بخوانتا شوم سرخوش در این بزم گرانآن سخندان سخنور ناگزیرچند بیتی خواند با مضمون زیرزور و زر داران دیبا پوش خاکعاقبت خفتند در آغوش خاکصاحبان قصرهای پرشکوه راه کج رفتند تا بالای کوهتاجداران مطاع این ملل مدتی ماندند بر اوج قللمی به کام و خون مردم در گلوفاصبحو بسیار خوش، واستنزلواخوش فراز امّا چه بد افتادنیبد فرودی بود و بد جان دادنی
چونکه لغزیدند از راه غرورپس در افتادند در اعماق گورقوم خسران دیده، غافل، بی خبر عرصه بازارشان غرق ضرراین ندا آمد از آن کوه بلندهان! چه میدانید از این چون و چند؟از غبار ره نشین پرسید کوهچهرهها کو؟ چهرهها! اینَ الوُجوه؟کو تن و اندام و کو چشمانشانکو غلامان و نگهبانانشاناین صدا برخاست از حلق قبور جمله اینجایند، پیش مار و مورچند روزی بیشتر نگذشت،ها کرمها خوردندشان با اشتهازورمندان مرده و پوسیدهانددست گرگ مرگ را بوسیدهاندروزشان شب شد، شب تار و سیاهعمرشان بر باد و هستیشان تباهگشته محروم از جلال و جاه و فرناتوان و بینوا و کور و کرتا رسد پیک اجل بر کوخ و کاخگر دهد مهلت، فقط یک آه و آخدر مغاک خاک و در ژرفای چاهبد فرو بسته نگاه از مهر و ماهتخت و تاج و زیور آلات طلاماند بهر دشمنان مبتلا
مستبدّان و طواغیت جهانماندنی بودند اگر، بودند، هان!کو حریم و پردههای رنگ رنگبردههای بینصیب اهل زنگواژگون شد کاخ و یکسر خاک شدراوی افلاس و استهلاک شدگنجهاشان ماند از آنان نشانزیر کوه خاکی آتشفشانمحتشم بیخود که بی حشمت نشدکار کارستان که بیحکمت نشدکاخها ایینه عبرت شدهاحتشام الملک بیحشمت شدهگر چه هارون زاده آنشب شد خجلاشک ریز و شرمسار و منفعلباز دست از ظلم هرگز برنداشتدانهای از نیکنامی برنکاشتطاق را ایینه عبرت نکردترک استبداد بی غیرت نکرد غلامرضا عبداللهی
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[مشاهده در: www.tebyan.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 198]