تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام علی (ع):هر كس امر به معروف كند به مؤمن نيرو مى بخشد و هر كس نهى از منكر نمايد بينى منافق را ب...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816976418




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

رامشگر اين ترانه‌ي خوش


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
رامشگر اين ترانه‌ي خوش
رامشگر اين ترانه‌ي خوششاعر : جامي دستان زن اين سرود دلکشرامشگر اين ترانه‌ي خوشکن مانده به چنگ غم گرفتار،بر عود سخن چنين کشد تاراز تاب حرارت تموزي،روزي به هواي نيمروزييعني که به سايه‌ي مغيلانره برده به خيمه‌ي ذليلانمي‌کرد به هر طرف نگاهيبرساخت از آن نظاره گاهيز ايشان در و دشت گشته معمورناگاه بديد قومي از دورصد خيمه و بارگاه بر پايکردند به يک زمان در آن جايبا جمع ستارگان يکي ماهز آن خيمه گه‌اش نمود ناگاهز آن مرحله رو به دشت کردندکز خيمه هواي گشت کردنديکديگر را تمام ديدندآن دم که به پيش هم رسيدندبا او ز زنان قوم خيليمسکين مجنون چه ديد؟ ليلي!بي‌خود برجست و بي‌خود افتادچشمش چو بر آن سهي‌قد افتادليلي به سرش دويد حاليشد کالبدش ز هوش خاليخونابه فشان ز سينه‌ي ريشبنهاد سرش به زانوي خويشزود آوردش به خواب خيزيز آن خواب خوش از گلاب‌ريزيبردند ملال يکدگر راديدند جمال يکدگر راهر در سخن که بود سفتندهر راز کهن که بود گفتندکس سوخته‌دل مباد ازين داغدر وقت وداع کاندرين باغکامروز ميان صد غم و سوزمجنون گفتا که:«اي دل‌افروز!من بعد کي و کجات بينم؟»بگذاشتي اندر اين زمين‌ام،خواهم هم ازين زمين گذشتنگفتا که: «به وقت بازگشتناز ديدن من به کام باشي»گر زآنکه درين مقام باشي،چون مرده‌تني ز جان جدا مانداين رفت ز جاي و او به جا مانداز منزل خويشتن نجنبيدبر موجب وعده‌اي که بشنيدننشست درخت‌وار از پايدر حيرت عشق آن دلارايمرغان به سرش نشسته لختيمي‌بود ستاده چون درختيمو رفته چو شاخه‌هاش در هميک‌جا چو درخت پاش محکممرغي به سرش گرفت خانهعهدي چو گذشت در ميانهاز گوهر بيضه شد مرصعمويش چو بتان مشک‌برقعمرغان سرود عشق پردازبرخاست ز بيضه‌ها به پروازليلي به ديار خويش برگشتيک‌چند براين نسق چو بگذشتوز ناقه فروگرفت محمل،آمد چو به آن خجسته‌منزلديدش ز حساب عقل بيرونآمد به سر رميده مجنوننمد به وجود خويشتن بازهر چند نهفته دادش آوازبنگر به وفا سرشته‌ي خويش!زد بانگ بلند کاي وفا کيش!بيهوده به سوي من چه آيي؟گفتا :«تو که‌اي و از کجايي؟کام دل و رونق روانت!گفتا که: «منم مراد جانت!اينجا شده پاي‌بست اويي»يعني ليلي که مست اوييدر من زده آتشي جهان‌سوزگفتا: «رو! رو! که عشقت امروزديگر نشوم شکار صورت!برد از نظرم غبار صورتمعشوقي و عاشقي برون ماندعشق‌ام کشتي به موج خون رانداز صبر و قرار ماند تنهاليلي چو شنيد اين سخن‌هابنشست و به هاي‌هاي بگريستدانست يقين، که حال او چيستدر ورطه‌ي عشق ما فتاده!گفت: «اي دل و دين ز دست داده!افتاده به جاودان‌بلايي!ناديده ز خوان ما نوايي!وز دور جمال هم ببينيم»مشکل که دگر به هم نشينيمماتم گري فراق برداشتاين گفت و ره وثاق برداشتمي‌رفت و به آب ديده مي‌گفت:از سينه به ناله درد مي‌رفتسرچشمه‌ي عيش، ناگوارست«دردا! که فلک ستيزه کارستدور از غم روزگار بوديمما خوش خاطر دو يار بوديموز يکديگر جدا فتاديماز دست خسان ز پا فتاديممن دور از وي، چو موي باريکاو دور از من، به مرگ نزديکمن، کرده به تنگناي غم خوياو، کرده به وادي عدم رويافتاده به خون و خاک، بي مناو، بر شرف هلاک، بي منناچيزتر از خيال، بي اومن، درصدد زوال، بي اودل بنهادم به هجر جاويد»امروز بريدم از وي اميدبر نيت کوچ، بست محملاين گفت و شکسته دل ز منزلمنزل به نشيمن دگر کردمجنون هم ازين نشيمن دردبار خود از آن زمين به در بردچون وعده‌ي دوست را به سر بردبا گور و گوزن گشت دمسازبرخاست چنانکه بود از آغاز





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 413]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


گوناگون

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن