تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):از حقيقت ايمان اين است كه حق را بر باطل مقدم دارى، هر چند حق به ضرر تو و باطل به...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1816984934




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

آن بانوي حجله‌ي نکويي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
آن بانوي حجله‌ي نکويي
آن بانوي حجله‌ي نکوييشاعر : جامي و آن بانوي کاخ خوبروييآن بانوي حجله‌ي نکوييآسايش تاج سروري شد،چو گوهر سلک ديگري شدوز عاشق خويش منفعل بودپيوسته ز کار خود خجل بودکن قصه‌ي درد پيچ در پيچتدبير نيافت غير ازين هيچاز خامه‌ي هر مژه چکيدهتحرير کند به خون ديدهارسال کند به سوي مجنونعنوان همه درد همچو مضمونآن نامه‌ي سينه‌سوز را کرداين داعيه چون به خاطر آوردتسکين ده بيدلان غمناکآغاز به نام ايزد پاکاز صورت حال خويش دم زدديباچه‌ي نامه چون رقم زد،همراه تو ني جز آهوي دشت!کاي رفته ز همدمان سوي دشت!افتاده به خار و خاره چوني؟از ما کرده کناره چوني؟خار از کف پاي تو که چيند؟شب‌ها کف پاي تو که بيند؟همخوان تو کيست جز دد و دام؟خوانت که نهد به چاشت يا شام؟نبود چو من‌ات به سينه باريبا اينهمه شکر کن! که باريوز خار ستيزه غنچه‌ام کرددوران چو گل‌ام به ناز پروردکاري نه به اختيار من بودشوهر کردن نه کار من بودز ايشان به دلم خليد اين خاراز مادر و از پدر شد اين کاريا بوي تو از صبا شنيده‌ست،هر کس که چو گل رخ تو ديده‌ستبا صحبت هر خسي کند ساز؟کي ديده به هر کسي کند باز؟سر بر سر من نسوده هرگزهمخوابه‌ي من نبوده هرگزقانع به نگاهي، آن هم از دورگشته ز من خراب، مهجورزين رنج، تنش چو موي باريکزين غم، روزش شبي‌ست تاريکنزديک گسستن است آن مويوز کشمکش غم‌اش ز هر سويخوش آنکه برافتد از ميانهآن موست حجاب را بهانهخورشيد تو بي‌سحاب بينمتا روي تو بي‌حجاب بينمآخر چو به بي‌نقابي افتاد،نامه که شد از حجاب، بنياداز حلقه‌ي ميم، والسلامشزد خاتم مهر، اختتامشقد کرد پي برون‌شدن راستقاصد جويان ز خيمه برخاستنزديک به خيمه، چشمه‌ساريبودش خيمه به مرغزاريبنهاد چو چشمه چشم بر راهبنشست ولي نه از خود آگاهآمد بيرون، شترسواريناگاه بديد کز غبارياشتر به کنار چشمه خوابانددامن ز غبار ره برافشاندکيد ز تو بوي آشنايي!»ليلي گفتش که:«از کجايي؟کحل بصرست خاک نجدم»گفتا که: «ز خاک پاک نجدممجنون لقبي و قيس ناميليلي گفتا که:«تلخکامي،غمديده و سوگوار گرددسرگشته در آن ديار گرددامکان زبان‌گشايي‌اي هست؟»هيچ‌ات به وي آشنايي‌اي هست؟سر در کنف وفاي اوي‌امگفتا: «بلي آشناي اوي‌امتسکين دل از خداش جويم»هر جا باشم دعاش گويمگفتا که:«ز درد عشق زارست!ليلي گفتا که: «در چه کارست؟»با وحش رميده آرميده»همواره ز مردمان رميدهداني که به عشق کيست دربند؟»ليلي گفتا که:«اي خردمند!هر دم راند ز ديده سيلي»گفتا:« آري، به ياد ليليو اسرار نهان ز دل برون ريختليلي ز مژه سرشک خون ريختو آن نام من است بر زبانشگفتا که: «منم مراد جانشکز من خبري به وي رساني،جانم به فدات! اگر توانيو آري سوي من جواب آن باز،آيين وفا گري کني سازشمعي ببري، چراغي آري»دردي ببري و داغي آريکاي مجنون را دل از تو پردرد!برخاست به پاي، آن جوانمردکالاي تو را به جان فروشممنت دارم، به جان بکوشموآن نامه ز جيب خويش بگشادشد ليلي را درون ز غم شادبرگ کاهي و تار موييپيچيد در آن به آرزوييچون مو زارم، چو کاه زردم!يعني: ز آن روز کز تو فردم،بر ناقه‌ي رهنورد بنشستچون نامه‌بر آن گرفت، برجستمايل به قرارگاه مجنونشد راحله‌تاز راه مجنونبسيار دويد از چپ و راستآنجا چو رسيد بي‌کم و کاستدستور خرد به باد دادهديدش که چو مستي اوفتادهبيدار، ولي ز خويش رستهدر خواب نه، ليک چشم بستهوز دايره‌ي سپهر بيروناز گردش ماه و مهر بيرونوز هر چه نه عشق در گذشتهمستغرق بحر عشق گشتهتا بو که به وي تواند آميختقاصد هرچند حيله انگيختاز بانگ بلند آزمودشآن حيله نداشت هيچ سودشدر کوه فکند ازآن صداييبرداشت چو حاديان نواييو آن دلشده را ندا همي کردليلي گويان حدا همي کردو آمد به خود از سماع آن نامکرد آن اثري در او سرانجامزين نام مراد تو کدام است؟»گفتا:«تو که‌اي و اين چه نام است؟خاص نظر قبول ليلي»گفتا که: «منم رسول ليليوز مشک و گلاب لب نشسته،گفتا که: «ره ادب نجستهگستاخ، چرا شماري اين نام؟»هر دم به زبان چه آري اين نام؟گويا شده ترجمان اوي‌امزد لاف که:« من زبان اوي‌اميک رشحه ز نوک خامه‌ي اوست»خيزان، بستان! که نامه‌ي اوستپا ساخت ز فرق سر چو خامهمجنون چو شنيد نام نامهبوسيد و به چشم خويش ماليدچون بر سر نامه نام او ديد،خاصيت چشم و گوش رفتهافتاد ز عقل و هوش رفتهاين نغمه‌ي شوق کرد آغازآمد چو ز بي‌خودي به خود باززو در دل تنگ صد گشادستکاين نامه که غنچه‌ي مرادستمرقوم به خامه‌ي سعادتحرزي‌ست به بازوي ارادتتومار بلا کشيدگان استتعويذ دل رميدگان استسر برزد از او نواي ديگروآن دم که گشاد نامه را سر،وز باغ امل بنفشه‌زاري ستکاين نامه نه نامه، نوبهاري‌ستبر صفحه‌ي آرزو کشيدهدلکش رقمي‌ست نورسيدهره ساخته بر زمين کافورصف‌هاست کشيده عنبرين موربرده دل بيدلان چو دانههر موري از آن به سوي خانهبود از مي ذوق و حال يک ظرفز آن نامه‌ي دلنواز هر حرفاز جا جستي و رقص کرديهر جرعه‌ي مي کز آن بخورديدر گردن جان حمايل‌اش ساختاز خواندن نامه چون بپرداختزو کرد جواب نامه درخواستقاصد چو بديد آن به پا خاستدر اول نامه اين رقم زد:مجنون چو به نامه در، قلم زدعنوان صحيفه‌ي معاني«ديباچه‌ي نامه‌ي امانيکز وي در هر سبب گشايدجز نام مسببي نشايدزنجيري‌ساز پاي تدبيرمطلق‌گردان دست تقديرسر برتر از آسمان فرازدآن را که به وصل چاره سازد،صد شعله به خرمنش فروزد»و آن را که ز هجر سينه سوزد،گشت از دل ريش رازپردازچون بست زبان ازين سرآغازز آزرده دلي به دلنوازيکاين هست صحيفه‌ي نيازيپر عطر وفا ز خامه‌ي توآن دم که رسيد نامه‌ي تودر سينه به جاي جان نهادمبر ديده‌ي خون‌فشان نهادماز ديده سرشک خون فشاندمهر حرف وفا ز وي که خواندمصد تخم فريب کشته بوديدر وي سخنان نوشته بوديغم‌هاي مرا بسي فزوديغمخواري من بسي نمودينيد به زبان تو بجز راست،گيرم که تو دوري از کم و کاستهر لحظه اسير صد گمان استمسکين عاشق چو بدگمان استهر پشه‌ي مرده زنده پيلي‌ستهر شبهه به پيش او دليلي‌ستکو دانه ز بام يار چيند،مرغي که به بام يار بيندکز غير به دوست نامه آري‌ستز آن مرغ به خاطرش غباري‌ستوز فکر کنار بر کنارم!گفتي که: به بوسه دل ندارمهم‌صحبت توست کام و ناکام؟اين درد نه بس که صبح تا شاموز غصه به معرض زوال استگفتي که: ز درد پايمال استبر باد هوا چو دود رفتن!خواهد ز ميانه زود رفتنکالاي تو را چه کم خريدار؟گر او برود تو را چه کم، يار؟محروم از آن همين منم، بس!ممکن بود از تو کام هر کسگر دوست ندارمش نه نيکوستآن را که تو دوست داري، اي دوست!از من نسزد بجز نکوييبا هر که تو دوستدار اوييآن به که رضاي دوست خواهدعاشق که براي دوست کاهددر راه مراد او شتابداز خواهش خويش رو بتابديک بار نداده‌اي مرادم،هر چند که من نه از تو شادم،گيتي همه بر مراد بادت!خاطر ز زمانه شاد بادت!ور من ميرم تو را بقا باد!دمسازي دوستان تو را باد!
#سرگرمی#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 274]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


سرگرمی

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن