واضح آرشیو وب فارسی:تبیان: بيست و يک گزاره درباره شعراين گزارهها، با همين ترتيب، در مقدمه کتابي تحت عنوان «چيزها صرفاً هستند» (Things Merely Are) آمده است که کريچلي در شرح و تأويل فلسفي شعرهاي شاعر بزرگ آمريکا، والاس استيونس*، نوشته است.

سيمون کريچلي از نويسندگان حائز اهميت و شناختهشده در حوزه فلسفه ادبيات است. سيمون کريچلي (متولد 1960) فيلسوف انگليسي است که اکنون در امريکا به تدريس فلسفه مشغول است. آنچه در ادامه ميآيد، مجموعهاي از گزارههاي فلسفهوار او درباره چيستي شعر است. اين گزارهها، با همين ترتيب، در مقدمه کتابي تحت عنوان «چيزها صرفاً هستند» (Things Merely Are) آمده است که کريچلي در شرح و تأويل فلسفي شعرهاي شاعر بزرگ آمريکا، والاس استيونس*، نوشته است و از جمله کتابهاي مهم و راهگشا درباره اين شاعر مسحوب ميشود.1 . شعر توصيف يک چيز خاص است – بشقابي حلبي، تکه ناني بر روي آن، آبي زلال در جامي درخشان، سنگي کوچک بر کف دستم، درخت تنومند بيبرگي که از پنجره آشپزخانهام ميبينماش، ماه در آسمان بيابر زمستاني.2 . شاعر در آن فضاي پرتلألويي به توصيف اين چيزها مينشيند که ساختهوپرداخته تخيل است. کنشهاي شاعرانه به همين سبب کنشهاي ذهن هستند، که چيزهاي شناختهشدني را وصف ميکنند، چيزهاي واقعي، واقعا ً واقعي، ولي کنشهاي شاعرانه ظاهر آن چيزها را گوناگون ميسازند، و آن منظري را تغيير ميدهند که چيزها از دريچهاش نظاره ميشوند. شعر در ظاهر چيزها، گوناگوني محسوسي پديد ميآورد.3. شعر به نحوي خيالين واقعيتي عادي را دگرگون ميکند. 4 . پس شاعران به چه کار ميآيند؟ در زمانه قحطي، آنها از فشار واقعيت تن ميزنند، آنها به لطف نيروي تخيلشان اين غمآوري را پس ميرانند، و دگرگونيهاي محسوسي را در ظاهر چيزها به وجود ميآورند. شعر به ما مجال متفاوت ديدن و متفاوت احساس کردن را ارزاني ميدارد.5 . شعر خودْ زندگي است با پرتويي از قدرت خيال که از خلال زندگي ميگذرد.6 . کنش شاعرانه، کنش ذهن، پرتوي خيال را بر سطح چيزها ميتاباند. اين کنش بخشي از خودِ چيز است و نه درباره چيز. از رهگذر کنش شاعرانه، آنچيزي را تشخيص ميدهيم که شايد بشود «حرکتِ نفس» ناميدش. شاعران صنعتکاران دلآواز ِ جهاني هستند که در آن گرم آواز خواندنند و، آوازخوان، آن جهان را ميسازند.7 . واژههاي جهان هستي ِ جهانند. يا ما اينطور ميگوييم.8 . آنچه که هست، از براي اين هست که يک نفس بودنش را اعلام کند. به بياني فلسفي، تمامي شعر آرمانخواهانه است، دستکم در بلندپروازيهاياش. اما «مادت شعر»، آن ماده خامي که شعر با آن فضاي پرتلألوي خودش را سر و شکل ميدهد، واقعي است، جزئيتهايي واقعي، موادي حقيقي، کثرت بيعلاج چيزها. شعر خياليست که واقعيت را لمس ميکند.9 . شعر به ما مجال ميدهد چيزها را آنگونه که هستند ببينيم. مجال ميدهد جزئيتها را گوناگون ببينيم. ولي اعجاب شعر در اين است که مجالمان ميدهد تا جزئيتها را نوگشته ببينيم، از دريچه منظري نو، دگرگون شده، در معرض گوناگونياي محسوس.اعجاب شعر در اين است که مجالمان ميدهد تا جزئيتها را نوگشته ببينيم، از دريچه منظري نو، دگرگون شده، در معرض گوناگونياي محسوس.10 . خيلي ساده گفته ميشود که شاعر آنچه پيشپاافتاده است را شگفت ميکند. با اين حال امر شگفت تنها وقتي شگفت است که به چيزي پيشپاافتاده ارجاع دهد، وگرنه چيزي به جز يک امر پوچ نميتواند باشد. اين راهي ديگر براي تمايزگذاشتن بين وهم و خيال است، خيال شاعرانه چيزها را آنگونه که هستند تصوير ميکند، اما فراتر از ما، واژگونه.11 . در چيزها نظمي را مييابيم. شعر نظمي را که در چيزها مييابيم ثبت ميکند. شعر چيزها را همانگونهاي که هستند به ما ارزاني ميدارد، اما فراتر از ما. ميتوان گفت شعر ايده نظم را به ما ارزاني ميدارد.12 . شعر از حقيقت چيزها سخن ميگويد، شعر در دل چيزها حقيقت را به گفت ميآورد، حقيقتي که هم بازميشناسيماش و هم چيزي تازه است، چيزي فراتر از ما هرچند خودِ ما.13 . شعر زندگي را «همانگونه» که هست توصيف ميکند، اما با تمام آن گريززنيها و طفرهرويهاي پيچيدهاي که در واژه «همانگونه» نهفته است. شعر جهان را همانگونه که هست به ما ارزاني ميدارد اما به خيال درآمده، روشنائي ديده، واژگونه. اين جهاني است هم ديده و هم ناديده تا آن هنگام که با چشمان شاعر نگريسته شود.14 . شعر يک آن در حيرتي که بدان خو کردهايم و در حکم هستي دروني ماست دقيق ميشود.15 . شعر فرارفتن است، فراخگشتن هستيست. در نجيبانهترين حالتش، شعر به مردم کمک ميکند که هستيشان را زندگي کنند. در سستعنصرانهترين حالتش، اينچنين نميکند.16 . مسئله حياتي آن است که شعر چنين فرارفتني را ممکن ميسازد، اين فراخشدن را، با واژههايي رها از قيد و بند رازآميزي و عرفان، يعني رها از قيد و بند هرگونه شهود ژرفانديشانه و تظاهرشدهاي درباره? حقيقتي متعالي. شهودي از اين دست در کار نيست. شعر ممکن است فرّ و شکوه ارزاني دارد، اما يکسره زمينيست.17 . اقليم جهان ما بينقصان نيست. جهان ما جهان خدايان، ديوان و قهرمانان نيست، جهان ارواحي بالدار که به سوي اثير ِ خاموش پَر ميکشند، بلکه جهان ِ هرآنچيزيست که نزديک، دني، عادي و پُرنقصان است. اين پُرنقصان بودن يگانه بهشت ماست. دشواري ِ کار در جُستن بهشتي در اين پرنقصاني است.18 . شاعري ممکن است شعرهايي همخوان با اقليم ما بسرايد، با گوناگوني چيزهايي که در اطراف پراکندهاند.19 . شاعر واژههايي مييابد براي اين چيزها که [از جنس] وحي منزل ِ باورهاي مذهبي نيستند، و نه سرودي روحاني براي آسمان بلند؛ بلکه از جنس ِ نشانههاي ارزندهتر تواناييهاي خود ما؛ از جنس پرتوي خيال که نظمي دوباره ميدهد به آن نظمي که در جهان مييابيم.20 . اگر سر بر در بکوبم، فرياد نخواهم کرد که: «واي خدا»، بلکه خواهم گفت: «در»؛ «سر» يا، محتملتر از اين دو: «آخ». شعر ميتواند همين را بياموزد. اين حقيقت است نه تهذيب نفس.21 . من هستم. جان کلام شعر همين است؛ اما چگونه چيزيست همين [جان کلام شعر بودن]؟چنين است مسئله شعر. پينوشت:*والاس استيونس» در دوم اکتبر سال 1879 ميلادي در پنسيلوانيايي آمريکا به دنيا آمد. او شاعريست که به تخيل و غناي آن و تجريدي کردن واقعيت در بستر واقعيت به گونهاي مدرن فکر ميکند. خيال براي او خود نوعي از واقعيت است، براي او آن امر استعلايي تخيلي و دور از دسترس در همين جا و در تجربه محسوس واقعيت شکل ميگيرد. فرآوري: مهسا رضاييبخش ادبيات تبيانمنابع: وازنا (نويسنده: سيمون کريچلي/ مترجم: علي ثباتي)، آفتاب، جنوپري
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: تبیان]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 463]