تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 13 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):مردم را با غیر زبانتان بخوانید تا از شما پارسایی و کوشش و نماز و خوبی را ببینند...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1820540155




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

سرپناه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
سرپناه
سرپناه   نويسنده:اكبر رضي زاده منبع:راسخون   گاهگاهي قفسي مي سازم.. مي فروشم به شما تا به آواز شقايق که در آن زنداني است دل تنهايي تان تازه شود. «سهراب سپهري» ...البته خيال نکن که دارم التماست مي کنم ها! ابداً! خودت که من رو خوب مي شناسي. من يکي اهل اين جور حرفا نيستم. به هيچ وجه زير بار فلک هم نمي رم. زير بار هيچ کس. اصلاً منت کشي توگروه خون ما نيست .از اولش هم نبوده. اما...اما...آخرش چي؟! تا کي مي شه استخوون لاي زخم گذاشت؟! تا کي مي شه تحمل کرد؟! تا کي باس به اين وضع ادامه داد؟! آسمون که به زمين نيومده...اومده؟! بالاخره هر مشکل يه راه حلي داره. نداره؟! آدم که نباس اين قدربي ظرفيت باشه. آدم که نباس براي هيچ و پوچ بزنه همه چيزرو به هم بريزه. باس بريزه؟! بخاطر يه مشت حرف مفت، يه مشت شر و ور، يه مشت چرت وپرت. تو باغي؟! گيرم يه نفر هم اين ميون يه زري زده باشه، يه پدر سوختگي يي در آورده باشه. خوب که چي؟! پشت سر تو هم هزار بدوبيراه تو گوش من خوندن. اينا همه ش حرف مفته ! آدم باس يه گوشش در باشه، يکي ش دروازه. دردهن مردم رو که نمي شه بست. بذار هر کي هر چي دلش مي خواد بلغور کنه. ماباس ساز خودمون رو کوک کنيم. نباس که به خاطر دو تا مسأله بي ارزش همه خوبي هاي طرف را از ياد برد وزود از کوره در رفت. باس؟! وبراي يه چيزاي خيلي جزيي، معامله دونسته رو به همش زد. اصلاً اين درستشه؟! تو باغي؟! يا نه؟ البته خيال نکن که دارم التماست مي کنم ها ! ابداً! خودت که من روخوب مي شناسي.... ديروز...همين ديروز. به جون تونباشه به جون غولوم خله، به بهونه اي رفتم درتعميرگاه مجيد سگدس. راستياتش تو اين دو سه ساله تا حالا چند بار مي خواستم يه سري بهش بزنم ويه خرده باهاش صحبت کنم. اما... بگذريم...مهم نيس....پيش مي ياد ديگه! آقا وقتي نيگاش به من افتاد، انگاري شوور ننه شو ديده! اولاً چشماشو چنون درنده توي چشاي من که نزديک بود از ترس زهره ترک بشم. بعدشم دو زار ده شاهي کليد زبون مي خواست تا سلامم رو جواب بده . بعد شم چار ساعت لب و لوچه شو جمع و تفريق مي کنه ومي گه: «خب. که چي؟!» مونده بودم که بهش چي جواب بدم! نزديک بود به قول خودش، بزنم واشر سر سيلندر شو بسوزونم. اون قدر بزنمش که آب و روغنش قاطي بشه ومجبور بشه موتورش رو درستي بذاره زمين! اما به مولا قسم، به مرگ غولوم، فقط وفقط به خاطر تو کوتاه اومدم. ولي بالاخره چي؟! حالا که اين همه راه رو تا اونجا رفته بودم، باس يه چيزي بهش مي گفتم ديگه؟! نباس؟! اما به اون گامبو، با اون برخوردش، چي داشتم بگم؟! گفتم: «آقا مجيد، سلام کردم.(که چي؟!) ديگه کدومشه؟!» از تک انگشت پا، تا منتهي اليه مخچه ا م را برانداز مي کنه وسينه شو مثل علم يزيد جلو مي ده ومي گه: «آق غولوم، ديگه چه سلامي؟ چه عليکي؟!» وبلافاصله مي خوابه زير ماشين تا کمک فنرش رو سوار کنه . نه...خودمونيم اين رسمشه؟ اين قاعده شه؟ عوض اينکه آقا خودش بيفته جلو و پا درميوني کنه، تازه دو قورت ونيمش هم باقيه! نمي دونم خدا چه جونورهايي رو اسم آدم روشون گذاشته ! خودمونيم، اصلاً اينم داداشه که تو داري؟ به خدا حيف نون! تو باغي؟! ....راستي چند وقت پيشا، فخرالسادات - دختر همسايه- رو ديدم. يادته؟! تا حالا چند بار سراغت رو گرفته. البته من مي دونم منظورش چيه. خب اون طفلکي که تقصيري نداره. مي خواد تکليفشو بدونه! من کله خراب همين طور رودست نيگرش داشتم، تا ببينم تو آخرش چه تصميمي مي گيري. به خدا وقتي از ته دل گفت: «خب آق غولوم چه خبراي تازه ؟!» مثل خر توگل مونده بودم که چي جوابشوبدم! آخه چي بگم به اين سيده اولاد پيغمبر (ص) ؟! تا کي مي تونم امروز وفردا کنم؟! آخه اونم طفلکي به اميد نشسته. راستياتش يه مرتبه شيطونه گولم زد. نزديک بود بهش بگم...بگذريم! توباغي؟! برات نگفتم از چند روز پيش. جات خالي بود..رگ غيرتم حسابي به جوش اومده بود و بعد ازمدتها افتاده بودم به کارخونه. اول از همه کرکره ها رو با جارو برقي ودستمال نم، گرد گيري کردم. سفيد سفيد شد. مثل بلور. درست همون طور که خودت از اون روزا تميزشون مي کردي. کوزه گلها رو هم آبشون دادم. تا توي گلوشون. تو بميري به جون غولوم خله. بخصوص اون نخل مرداب رو .يادمه که يه روز خيلي بهش علاقه داشتي. اما....حالا چي؟! کوزه لبريز از آب شده بود. چند قطره هم با انگشت روي برگهاش پاشيدم. تر وتازه شده بود. روح آدم را جلا مي داد. نمي دوني چه ساقه هاي بلند، و چه برگهاي سبز و قشنگي پيدا کرده. جات خالي که وايسي تماشا. نمي دوني چه صفايي داره! تو باغي؟! البته خيال نکن که دارم التماست مي کنم ها ! ابداً! در و دکورها روهم که يه وجب خاک غريبي وبي کسي روشون نشسته بود، همه ش رو با ابر واسکاچ وتايد، تميز تميز کردم. کف آشپزخونه رو هم تي کشيدم. از زور سفيدي، داشت برق مي زد. کابينت ها روهم مرتب کردم. هر چيزي سرجاي خودش. درست مثل اون روزا که خودت بودي وهر چيزي نظم وترتيب داشت، وتو خونه پرازصلح و صفا بود. اما..حالا چي؟! کف حياط رو هم شلنگ گرفتم وبا جارودستي افتادم به جونش. بد جوري گرد غربت وتنهايي گرفته بود ! راستي که يادش بخير اون روزا. روزاي خوب اوايل زندگي مشترکمون. اون روزايي که نه حرف وحديثي بود ونه قيل وقالي. الهي که خدا هر چي آدم دو بهم زن وپدرسوخته س نيس ونابود کنه. يادش بخير او روزايي که دم غروب، بعد ازاينکه کف ايوون وحياط رو مي شستي، موکت قرمزه رو دم ايوون پهن مي کردي وبساط چايي وقليون روراه مي انداختي .مگه تواين قهوه خونه هاي کثيف کف شهر يه چاي وقليون درست حسابي به آدم مي دن؟! تنباکو هاشون، بوي پهن مي ده. به جون غولوم خله! توباغي؟! ماهي هاي تو حوض رو يادته؟! يکي شون قرمز بود ويکي سياه؟ ماهي قرمزه رو، گربه ي حرومزاده ي همسايه خورد. من فقط دو قطره خونش رو توي پاشويه ديدم. اين آخرين خبري بود که ازش دارم. ماهي سياهه هم از اون روز به بعد ديگه هيچ وقت رو آب پيدايش نمي شه. بغض تنهايي بدجوري گلو شو گرفته! خب ديگه چه کار مي شه کرد؟ زندگي همينه ديگه ! واسه يه عده اومد داره، واسه يه عده، نه. تو باغي؟! البته خيال نکن که دارم التماست مي کنم ها ! ابداً! خودت که من رو خوب مي شناسي .من يکي اهل اين حرفا نيستم. به هيچ وجه زير بار فلک هم نمي رم. زير بار هيچ کس. اصلاً منت کشي تو گروه خون ما نيست. از اولش هم نبوده. ...راستي اون دو تا قناري هم بيشتر از شيش ماه نتونستند دوري تو رو تحمل کنند. تو فکر مي کني همه مثل غولومت پوس کلفتند؟! خب آخه مدتها با تو انس گرفته بودند. من چه کارشون مي تونستم بکنم؟ تو به موقع دون بهشون مي دادي. به موقع آب بهشون مي دادي. نمي دونم، به موقع زير شون رو تميز مي کردي. اما من چي؟! من يکي که حوصله اين کارارو ندارم. به قول شاعر: « کل اگر طبيب بودي- سر خود دوا نمودي!» يعني نه اينکه فکر کني دوستشون نمي داشتم. چرا. خيلي هم مي خواستمشون . چه کنم ديگه؟ هر کاري دل وحوصله مي خواد! ولي... خيلي هم ناراحت نباش بي خيالش فداي سرت. من عوضش دو تا "بلبل" خريدم. يه جفت نر وماده. نمي دوني چقدر قشنگند. از صبح تا شب آواز مي خونند. نمي دوني چقدر خوش بحالشونه! تو باغي؟! ضمناً ديوان حافظ روهم که مدتها پيش فخرالسادات بود، ازش پس گرفتم. يعني راستياتش مي خواستم يه تفأل راجع به آينده مون بزنم. دختر، نمي دوني چه فالي اومد! دمش گرم. واقعاً که خيلي حافظه. همين که قل هوالله روخوندنم وچشمام رو بستم ولاي کتاب رو وا کردم، نزديک بود از تعجب وخوشحالي شاخ در بيارم! به جون تو نباشه به جون غولوم خله مي خواستم از فرط شادي فرياد بکشم. مي دوني چه غزلي اومد؟ «يوسف گمگشته باز آيد به کنعان غم مخور کلبه احزان شود روزي گلستان غم مخور اين دل غمديده حالش به شود دل بد مکن وين سر شوريده باز آيد بسامان غم مخور دور گردون گر دو روزي برمراد ما نگشت دائماً يکسان نباشد حال دوران غم مخور ...» توباغي؟! ...راستي چند روز پيش، دم سقاخونه زيرگذر چند تا صلوات فرستادم ويه دسته شمع نذر کردم. همين که اومدم بگم مي ياد يا نه، يهو صبر اومد! آخرش هم نفهميدم کي بود عطسه کرد! اما صداي مش باقر عطار رو شنيدم که گفت: « خيره ان شاء الله.» توباغي؟! خب.الان که دارم اين نومه را مي نويسم صبح روز دوشنبه س. هر طور شده تا ظهر پستش مي کنم. اگه تا فردا به دستت نرسه، تا پس فردا ظهر چهارشنبه حتماً پستچي زنگ در خونه تون رو مي زنه. همين که نومه رو خوندي، پا مي شي وازخر شيطون پياده مي شي وراه خونه رو گز مي کني وبرمي گردي سرخونه وزندگيت .آدم عاقل که نباس معامله دونسته رو بهمش بزنه! باس؟! اونم بخاطر يه مشت شروور. يه مشت حرف سيصد من يه غاز! درضمن از خير مجيد سگدس هم بگذر. اصلا گور باباشم کرده. ازسماور بخار بلند مي شه ولي ازاين بشر،نه! صد سال سياه هم نمي خوام پا درميوني کنه. مگه خودمون چلاقيم؟! اگه دلش واسه آبجي ش مي سوخت، هرطور شده بود، تواين دو سه ساله معامله رو جوشش داده بود.! يادت نره طوري بيايي که دم غروب شب جمعه خونه باشي. همه جا را آب وجارو مي کنم وبند وبساط چاي وقليون روهم دم ايوون راه مي ندازم تا سروکله ت پيدا بشه. البته خيال نکن که دارم التماست مي کنم ها! ابداً! خودت که من روخوب مي شناسي. من يکي اهل اين حرفا نيستم. به هيچ وجه زير بار فلک هم نمي رم. زير بار هيچ کس .اصلاً منت کشي تو گروه خون ما نيست. ازاولش هم نبوده. توباغي؟! خب ديگه کم کم خيلي سرت رو درد آوردم .باس ببخشي. عصر پنج شنبه منتظرتم. آخه هرچي باشه من بزرگترم. نيستم؟! يادت نره چشم از درخونه نمي کنم تا سرو کله ت پيدا بشه. هيچ خجالتي هم نداره. مگه آدم عاقل از اومدن به خونه و زندگي و «سرپناه» خودش خجالت مي کشه؟! توباغي؟! قربان توغولوم. /ج  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 1456]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن