تور لحظه آخری
امروز : دوشنبه ، 18 تیر 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند،‌ انتظار فرج و گشایش است.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

اتاق فرار

خرید ووچر پرفکت مانی

تریدینگ ویو

کاشت ابرو

لمینت دندان

ونداد کولر

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دانلود سریال سووشون

دانلود فیلم

ناب مووی

رسانه حرف تو - مقایسه و اشتراک تجربه خرید

سرور اختصاصی ایران

تور دبی

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

پیچ و مهره

طراحی کاتالوگ فوری

دانلود کتاب صوتی

تعمیرات مک بوک

Future Innovate Tech

آموزشگاه آرایشگری مردانه شفیع رسالت

پی جو مشاغل برتر شیراز

قیمت فرش

آموزش کیک پزی در تهران

لوله بازکنی تهران

میز جلو مبلی

هتل 5 ستاره شیراز

آراد برندینگ

رنگ استخری

سایبان ماشین

قالیشویی در تهران

مبل استیل

بهترین وکیل تهران

شرکت حسابداری

نظرسنجی انتخابات 1403

استعداد تحلیلی

کی شاپ

خرید دانه قهوه

دانلود رمان

وکیل کرج

آمپول بیوتین بپانتین

پرس برک

بهترین پکیج کنکور

خرید تیشرت مردانه

خرید نشادر

خرید یخچال خارجی

وکیل تبریز

اجاره سند

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ووچر پرفکت مانی

خرید سی پی ارزان

خرید ابزار دقیق

بهترین جراح بینی خانم

تاثیر رنگ لباس بر تعاملات انسانی

خرید ریبون

ثبت نام کلاسینو

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1805579295




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

دو راهي


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
 دو راهي
دو راهي   نويسنده: ليلي کريميان   - حالا مي آي، نه؟ - نمي دونم. اگه به خودم باشه که آره، اما مي ترسم مامانم ... . - اي بابا! اين قدر بچه ننه بازي در نيار! ديگه همه عالم و آدم مي دونن زودتر از اين که هوس آب بکني، بايد از مامان جونت اجازه بگيري! بعد توپيد بهم و گفت: آخه ناهيد! تو کي مي خواي بزرگ شي؟ آيا ناناز بازي ها حسابي پته تو ريخته رو آب! آخه من چه گناهي کردم که به خاطر تو شدم مضحکه چند تا دختر ديلاق تازه به دوران رسيده! به ديوار سالن که تا کمرکش سفيد بود، تکيه دادم. سرم را آوردم عقب تا ببينم مامان توي آشپزخانه در چه وضع و حاليه. حواسش به من هست يا نه. دماغش سرخ شده بود و اشک مي ريخت. بوي تند پيازي که خرد مي کرد، تو سالن آمده و دماغ مرا پر کرده بود. دهانم را روي گوشي چسباندم و آرام گفتم: خيلي خب! حالا ديگه اين قدر سنگه رو يخم نکن. مي آم. - آهان! حالا شد. فردا ساعت هشت منتظرتم. يه موقع هوس نکني منو بکاري بعدش بگي واي ببخشين، پاک يادم رفته بود! الهه اين را که گفت و خنديد. - خيلي خُب يادم نمي ره. اما مگردست بردار بود. انگار هر چي خنده به دنيا بدهکار بود، تو گلويش گره خورده بود. داشت مي ترکيد که پريدم بهش. - بسه ديگه! به اندازه کافي از خجالتم در اومدي. گوشي را روي تلفن انداختم و از پنجره هلالي سالن بيرون را ديد زدم. پرده را پس کشيدم. نور پاشيد تو صورتم. يک لحظه چشمانم سياهي رفت. به نور که عادت کردم، نگاهم را انداختم روي خانه نقلي الهه. آپارتمان ما طبقه پنجم بود و از آن جا مي شد به راحتي خانه هاي اطراف را ديد. الهه آمد توي حياطشان و برايم دست تکان داد. با اين که از دستش ناراحت بودم، برايش دست تکان دادم. عادتمان شده بود که بعد از تلفني حرف زدن به هم خودي نشان دهيم. پرده را انداختم و يک راست رفتم به اتاقم. کتاب هايم را دورم قطار کردم و ژست بچه درس خوان ها را گرفتم. شب مهمان داشتيم. حوصله نداشتم توي آشپزخانه بروم و تمام تن و لباسم بوي روغن بگيرد. چند تا مشت جانانه نثار بالش کردم تا درست شود. بعد خودم را انداختم رويش و کتاب فيزيکم را ورق شدم. طوطي وار فرمول هايش را خواندم و توي کله ام قطارشان کردم. هنوز چند صفحه اي از کتابم مانده بود که مامان در اتاقم را باز کرد و گفت: ناهيد پاشو کاهوها را خرد کن. سالاد امشب دست خودتو مي بوسه. واي کش داري گفتم و به پهلو خوابيدم. مامان نگاهم کرد. براي اين که دلش به حالم بسوزد، يکي از سخت ترين و طولاني ترين فرمول ها را از توي ذهنم انداختم روي زبانم. مامان کمي سرش را تکان داد و زير لب گفت: امان از دست تو. اگه جاي فيلم بازي کردن، اهل درس خوندن بودي که دلم نمي سوخت. اين را گفت و رفت. انگار دُم خروس از جيبم زده بود بيرون! ديگر حنايم براي مامان رنگي نداشت. وقتي رفت، در را بستم. کتاب هاي زهوار در رفته را روي سر و کله هم قطار کردم و چشمانم را که داشت مي سوخت، ماليدم. هوس چرت بعدازظهر افتاده بود به جانم. خميازه اي کشيدم و رفتم تو هپروت.
دو راهي
- آه! بچه مگه زبون آدمي زاد سرت نمي شه! کمي اين دنده آن دنده شدم، اما مليکا دست بردار نبود! مثل فنر از جا پريدم و توپيدم به او: مگه با تو نيستم؟ نمي بيني خوابم؟ نشست پاي ورقه هاي جزوه ام. به تکه پاره هاي جزوه ام که کف اتاق بود، نگاه کردم. انگار سطل آب يخي رويم ريخته باشند، به خودم لرزيدم و پشت بندش جيغ و هوارم رفت هوا! مامان و خاله ام تندي آمدند صداي قلب کوچک مليکا را مي شنيدم که گرومپ گرومپ مي زد. اشک گونه هاي گردش را ليسيد و تا روي چانه اش که مي لرزيد، کشيده شد. خاله دست مليکا را گرفت و چسباندش به سينه. مامان اخم کرد و گفت: صد دفعه گفتم وسايلتو پخش نکن. اگه مرتب و منظم بودي که اين جوري نمي شد! خاله چشم غره اي به مليکا رفت که کمي آرام شده بود. رو به من که حسابي پکر بودم، گفت: ناهيد جون ورقه ها رو جمع مي کنم و مي دم به دينا تا برات درشتش کنه. مامان به جاي من جواب داد: نه خواهر اين چه حرفيه! خودش جزوه ش رو از سر مي نويسه تا ياد بگيره وسايلشو سر جاش بذاره. خاله انگار حال و روز مرا فراموش کرد. بلند شد و گفت: خب خواهم من مي رم برنج رو آبکش کنم. مليکا که به کمد تکيه داده بود، برگه اي برداشت و بر و برنگاهم کرد و کودکانه گفت: ناييد! يه مداد بده نقاشي کنم. حرصم گرفته بود. مامان برگه ها را يکي يکي جمع کرد و خواست بگذارد تو کمد که يک دفعه مثل برق گرفته ها ميخ کوب شد. رد نگاهش را دنبال کردم. يک دفعه مثل فشنگ از جا در رفتم. ترس ورم داشته بود. مامان اوقاتش تلخ شده بود. اگر کارد بهش مي زدي، خونش در نمي آمد. اخم و تخمش را ريخت سرم. صدايش را توي گلو انداخت و هوار کشيد: اينا چي ان؟ لال شده بودم. يک چشمم به مامان بود و يک چشمم به جعبه آرايش که ديروز خريده بودم. خاله کف گير به دست، هراسان آمد و با نگراني گفت: چي شده؟ مامان يک هو رنگ عوض کرد و به زور خطوط اخم را از روي صورتش پاک کرد و گفت: خواهر چيزي نيست الان ميام. مامان جعبه را برداشت و پشت بند خاله رفت. همان طور که تکيه داده بودم، تنم روي ديوار ليز خورد و روي زمين چمباتمه زدم. شب شده بود که از اتاق بيرون آمدم. بابا و شوهر خاله نشسته بودند ور دل هم و طبق معمول از سياست مي گفتند. خاله و مامان هم حسابي رفته بودند تو کوک سريال شبانه. بمب هم کنارشان مي ترکيد، نمي فهميدند. مليکا هم که حسابي سرما خورده بود، گوشه سالن پتو پيچ شده بود و خُر و پُفش، مثل ميخ تو مغزم فرو مي رفت. آرام و نرم به طرف مبل کنار دينا رفتم. کتابش را گذاشته بود روي زانوهايش و تندتند مي خواند. انگار مي خواست با چشم هايش کتاب را بخورد. حرصم گرفته بود. مي دانستم وقتي مهمان ها بروند، باز گوشه و کنايه هاي مامان که دينا اون جور است و تو اين جوري، هوار مي شود روي سرم. همين جور هم شد. تا ماشين شان از خم کوچه پيچيد، مامان طوري نگاهم کرد که نفسم گرفت و مجبور شدم شلنگ تخته زنان بپرم تو خانه. آن شب وجود بابا برايم غنيمت بود. مامان براي اين که بابا نفهمد و به قول خودش سياه و کبودم نکند، فقط به قهر قناعت کرد. آن شب تا دم دم هاي اذان خوابم نبرد. مدام غلت مي زدم. از فکر جعبه آرايش که پول تو جيبي چند ماهم را رويش گذاشته بودم، در نمي آمدم. شام مرغ خورده بوديم و من براي چندمين بار تشنه ام شده بود از جا بلند شدم و خواستم به آشپزخانه بروم که صداي آرام مامان تو گوشم پيچيد. عادت داشت بعد از خواندن قرآن و ادعيه معنايش را هم بخواند: «خدايا شهادت مي دهم براي آقا و مولايمان قائم آل محمد (ص) در روز قيامت و محشر که همانا او گناهي مرتکب نشد و معصيتي انجام نداد و ضايع نکرد نزد تو طاعتي را وهتک نکرد حرمتي را. همانا اوست هدايت کننده و هدايت يافته پاک و با تقوا.» ديگر صداي زمزمه مامان نمي آمد. زده بود زير گريه. يک دفعه جرات در درون فوران کرد. خواستم ازجعبه آرايشم بپرسم. تا دَم در اتاقم هم رفتم، اما نپرسيدم. مامان دست هايش را بالا آورد تا دعا بخواند. رفته بود تو عالم ديگري. برگشتم و روي تختم دراز کشيدم. داشتم جاهايي را که ممکن بود، جعبه آرايش آن جا باشد، به ذهنم مي سپردم تا فردا بروم سروقتش. نمي خواستم جلوي الهه کم بياورم. بعد با خودم گفتم: خوش به حال مامان هم سر و کارش با خدا و امام زمان (عج) است، من چي؟ و دوباره نگاهم افتاد به جعبه آرايش، پرديم بالا و گفتم: بي خيال جعبه را بچسب که فردا با الهه کارها دارم! منبع:نشريه انتظار نوجوان، شماره 55. /ج  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 495]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن