تور لحظه آخری
امروز : یکشنبه ، 15 مهر 1403    احادیث و روایات:  امام صادق (ع):آغاز سال (حساب اعمال) شب قدر است. در آن شب برنامه سال آينده نوشته مى‏شود. 
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1821071036




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

انديشة آندره مالرو در فيلمنامه و كتاب اميد


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
انديشة آندره مالرو در فيلمنامه و كتاب اميد
انديشة آندره مالرو در فيلمنامه و كتاب اميد   نويسنده: شهرام اميرپور سرچشمه   زندگي مالرو   آندره مالرو داستان‌نويس فرانسوي، نظريه‌پرداز هنر، فعال سياسي و كسي بود كه تأثير مهمي در فرهنگ قرن بيستم داشت. او در سوم نوامبر1901 در پاريس به دنيا آمد. در سال‌هاي كودكي پدر و مادرش از هم جدا شدند و او نزد خانواده مادري‌اش، بزرگ شد. مالرو در مدرسه محصل خوبي نبود و هرگز امتحان سال آخر دبيرستان را نگذراند و هيچ مدركي از مدرسة زبان‌هاي زنده شرقي پاريس كه در آنجا مقداري فارسي و چيني خوانده بود دريافت نكرد. اينها قسمتي از كودكي مالرو بود و بيشتر از اين چيزي وجود ندارد. او خود درباره كودكي‌اش مي‌گويد: «تقريباً همة نويسندگاني كه مي‌شناسم، كودكي‌شان را دوست دارند، من از كودكي‌ام بيزارم. «اگر خود را ساختن» عبارت از خو گرفتن به اين كاروانسراي بي‌جاده‌اي باشد كه نامش زندگي است، من خود را كم و بد ساخته‌ام... من تقريباً براي خودم جالب نيستم.» مالرو در 19سالگي با يك دختر آلماني به نام كلارا گلداشميت ازدواج كرد و در سال1923 با او رهسپار شرق شد. اين مسافرت مالرو را دگرگون كرد و چيزي از او به وجود آورد كه بعدها گفته شد «افسانه آندره مالرو». وارد هند و چين شده بود تا شرق را بكاود و چيزي را كه مي‌خواست بيابد. بعد از مدّتي به پاريس بازگشت و بار ديگر از راه ايران و افغانستان رهسپار سايگون شد. در سايگون روزنامه‌اي به نام «هندوچين» تأسيس كرد و نخستين شماره آن را در ژوئن1925 به چاپ رساند. مالرو موضعي ضداستعماري داشت و از نهضت چپ محلّي ملّي‌گرا، موسوم به آنام جوان حمايت مي‌كرد. او در آن زمان درگير مبارزات سختي با دولت استعماري شده بود. در اين دوره به دوست خود ادموند ويلسن نوشت: «منشي كميسيون انقلابي هستم.» مالرو پس از چندماه درگيري‌هاي سخت و پرآشوب به پاريس بازگشت. حالا وقت آن بود كه كتاب‌هايش فرانسويان را تكان دهد؛ وسوسة غرب(1926)، فاتحان(1928)، راه شاهي(1930) و كتاب همة كتاب‌هايش سرنوشت بشر(1933) كه نام مالرو را بر سر زبان‌ها انداخت و جايزه گنكور ادبي را از آن او ساخت. مالرو نامي آشنا در فرانسه شده بود. او درسال1929 با كلارا به ايران آمد و از اصفهان ديدن كرد و سخت مجذوب بناهاي تاريخي اصفهان شد. دو سال بعد بار ديگر به ايران آمد و مدّت زيادي در ايران ماند و با روحيات ايرانيان آشنا شد. در سال1933، كتاب فاتحان در شوروي ممنوع اعلام شد. باتوجه به هواداري از گرايش تروتسكي در كتاب سرنوشت بشر- كه آيزنشتاين تصميم داشت فيلمي از روي آن بسازد ولي نتوانست- مالرو در1934 به مسكو دعوت شد تا در كنگره نويسندگان سخنراني كند. در اين سال با آندره ژيد به برلين رفت. پس از ديدن آلمان فاشيستي كتاب ديگري از مالرو به يادگار ماند كه او نام عصر تحقير را بر آن نهاد و پس از آن گفت: «10سال است كه فاشيسم، بال‌هاي بزرگ سياهش را بر اروپا مي‌گستراند؛ به زودي مبارزه خون با خون درخواهد گرفت.» هنگامي‌كه آتش جنگ داخلي در اسپانيا شعله‌ور شد، مالرو به آن كشور رفت و فرماندهي اسكادران هوايي جمهوري‌خواهان را با معدودي هواپيما به عهده گرفت. او خود در اين بمباران‌ها شركت داشت و اين پروازها و جنگ‌ها انگيزه‌اي بود براي رمان اميد كه بعدها فيلمي كه هرگز تكميل نشد از آن ساخت. در همين هنگام بود كه فرانسوا مورياك، نويسنده بزرگ فرانسوي، مالرو را پرنده خشمگين شكارگر كوچكي با چشماني درخشان، وصف كرد. پيش‌بيني مالرو محقق شد. جنگ جهاني دوم درگرفت. او در اين جنگ شركت كرد، اسير شد و كتاب گردوبنان آلتنبورگ را در زندان نوشت. مقداري از اين كتاب را يك افسر آلماني در زندان پاره كرد و از بين برد. در اين هنگام همسر دومش، دو پسر براي او آورده بود. مالرو از زندان گريخت. اما بار ديگر اسير شد و با رسيدن نيروهاي متفقين به تولوز، آزاد گرديد. در آلزاس- لورن، فرماندهي دسته‌اي از سربازان بريگارد را برعهده گرفت. بعد از جنگ، او در مقابل چشمان حيرت زده كمونيست‌ها به دولت دوگل پيوست. مالرو ديگر آن جوان طغيانگر و آتشين نبود. دولت دوگل در1945 سقوط كرد و او به زندگي شخصي خود بازگشت. در همين سال جلد اول كتاب موزه خيالي را تحت عنوان روان‌شناسي هنر منتشر كرد. در1951 نداهاي خاموشي و سال بعد از آن موزه خيالي پيكرتراشي جهان را به خوانندگان خود عرضه داشت. در1958 ژنرال دوگل به حكومت بازگشت و مالرو- بدون داشتن مدرك تحصيلي- از اول ژوئن همان سال به سمت وزير مشاور منصوب شد و در هندوستان با نهرو ملاقات كرد و سال بعد وزير مشاور مسئول امور فرهنگي شد. در1965 به چين رفت و با مائوتسه- تونگ ملاقاتي انجام داد. در1968 با سقوط دولت ژنرال دوگل تا هنگام مرگ خانه‌نشيني را اختيار كرد. در1970 خطابه‌هاي سوگ و درختان بلوطي كه مي‌افكنند و شش سال پس از آن كتاب‌هاي طناب و موش‌ها و آينه اوهام را نوشت. در همين سال در بيمارستان هانري موندور بستري شد و در 23نوامبر زندگي را براي هميشه بدرود گفت. پدر و پدربزرگ مالرو خودكشي كردند و هردو برادر او در بدترين وضع در اردوگاه‌هاي آلمان نازي در جريان جنگ جهاني دوم كشته شدند. دو پسرش در جواني، بر اثر تصادف اتومبيل مردند و همسر دومش در حادثه‌اي، زير چرخ‌هاي قطار رفت. مالرو زندگي خود را خونين و بيهوده مي‌نامد. او پنج‌بار به ايران سفر كرد. در جواني كمي فارسي صحبت مي‌كرد و تصميم داشت در تخت‌جمشيد از ماجراي اسكندر مقدوني و راهب برهمني كه در آتش خودكشي كرد، فيلمي بسازد، ولي نتوانست. جملة معروفي دارد كه مي‌گويد: «زيباترين شهرهاي جهان، ونيز، فلورانس و اصفهان هستند.» مالرو و فيلم اميد   فكر ساخت فيلم اميد يا كوهستان تروئل دوسال قبل از شروع جنگ جهاني دوم در ذهن مالرو خطور كرد. اين فيلم در 13ژوئن1945 پس از مونتاژ نهايي، آماده ديدن شد. در آن زمان اين فيلم را نمادي از آتش و آگاهي و طغيان مي‌دانستند. مالرو چه در نوشته‌ها و چه در فيلم، اساساً به دنبال عظمت و وقار انساني است و هرچيزي را كه بخواهد از اين بزرگ‌منشي آدمي بكاهد، مطلقاً رد مي‌كند. او سينما را هنر اول جهان مي‌داند، تا بتوان رونوشتي از واقعيت را بر اختلافات زباني، چيره ساخت. مالرو اين فيلم را پس از شور و هيجاني كه او را وادار به جنگيدن در آسمان اسپانيا كرد، ساخت. فيلمنامة فيلم سير منحني خاصي ندارد و از نقطة عطف در آن خبري نيست و از روي كتابي از خود مالرو، به همين نام ساخته شده است. تمام ماجراي فيلم اميد در كتاب هست، سولي تمام كتاب در فيلم نيست. مالرو برخلاف بسياري از فيلم‌سازان، جنگ داخلي اسپانيا را از خلال فاجعة زندگي قهرمانان اصلي توصيف نمي‌كند، بلكه جنگ و همة كساني را كه با آرمان پيروزي بر فاشيسم و دست يافتن به برادري و انسانيت، در كنار هم مي‌جنگند، در فيلم حاضر و ناظر مي‌سازد. اين فيلم درواقع گزارش‌هايي است از صحنه‌هاي مختلف جنگ كه هركدام در جاي خود مي‌تواند فيلمي كوتاه باشد، كه بعضي از آنها زيبايي خيره‌كننده‌اي دارند. با قرار دادن اين حوادث كوچك كنار هم است كه فيلم اميد ساخته شده و بايد گفت كه كمتر فيلم‌سازي توانسته بود مانند مالرو، رويه ژرفاي انقلاب و جنگ را به فيلمي اين‌چنين زيبا مبدل كند. مالرو، اميد را با كمك بوريس پسكين كارگرداني كرده و لوئي پاژ فيلم‌برداري آن را عهده‌دار بود. ديالوگ‌هاي فيلم به زبان اسپانيايي است و فيلمنامة اين فيلم توسط ماكس اوب- دوست نزديك لوئيس بونوئل- و با كمك مالرو به اسپانيايي برگردانده شده است. اكران فيلم در فرانسه 88دقيقه و در اسپانيا 76دقيقه بود. نمايش فيلم تا پايان جنگ جهاني‌دوم در فرانسه ممنوع اعلام شده بود، ولي پس از توقيف، توانسته در سال1945، جايزه لويي دلوك را از آن خود كند. امكانات ساخت فيلم بسيار اندك بود و در جاي‌جاي اين فيلم تك‌صدايي با شليك تفنگ، صداي انفجارها را به وجود مي‌آوردند. در اين هنگام آلبر كامو پس از ديدن فيلم گفت: «حقيقت تكان‌دهنده و واژگون‌كننده‌اي كه تنها با وسايل فقر و شجاعت درست شده در اين فيلم، نمايش داده شده است. هنگام ساخت فيلم، مالرو با مشكلاتي مواجه و مجبور شد اميد را سريع‌تر به پايان برساند، اما اين فيلم با همراه داشتن نام مالرو، فيلمي نبود كه بشود سرسري از آن گذشت.» ژان لاكوتور نويسنده فرانسوي، در شرح‌حالي كه درباره مالرو به نام «زندگي‌اي در يك قرن» نوشته است، مي‌گويد: «قصد آن نداريم كه كلاف پيچيده مباحث اميد را از هم باز كنيم يا نظام ماهرانة تابلوها و طرح‌ها و تغيير آهنگ‌ها و نماها و ملودي‌ها و فوگ‌ها و قسمت‌هاي درهم رفته را توضيح دهيم... اميد حقيقت را حقيقي‌تر از آنچه هست نشان مي‌دهد... اميد به نظر من شاهكاري واقعي است... در اميد است كه مالرو به بهترين وجهي جلوه مي‌كند... چون مالروآتش در سر و صاعقه در مشت دارد. موضوع فيلم جنگ داخلي اسپانياست. جمهوري‌خواهان از هر طبقه از جامعه براي پاسداري از هستي‌شان وارد ميدان جنگ مي‌شوند. آلمان نازي با كمك‌هاي خود به ژنرال فرانكو، سقوط جمهوري‌خواهان را تسريع مي‌بخشد. دربه‌دري و فرار مردم، تيراندازي و بمباران، تيرباران دسته‌جمعي عده‌اي از مبارزان جمهوري‌خواه در زيرزمين پادگان ، همة اين اتفاقات در فيلم به تصوير كشيده شده است. سعي شده است در فيلم مردماني به تصوير كشيده شوند كه پا از حرف فراتر گذاشته و با عمل خود صحبت مي‌كنند. در سراسر فيلم فقط انسانيت و جنبه‌هاي عالي انساني به چشم مي‌خورد. سكانس‌هاي فيلم، حوادث رئاليستي و واقعي و به دور از هرگونه ظاهرسازي يا عملي غيرعادي است. مالرو چيزي را كه فقط براي خودش اهميت دارد، به تصوير نمي‌كشد، چيزي را به تصوير مي‌كشد كه براي همگان اهميت دارد. او در اين مورد مي‌گويد: «چيزي كه فقط براي من اهميت دارد، چه اهميتي برايم دارد.» باتوجه به مقاله‌هايي كه در مجلة كايه دو سينما (دفترچه‌هاي سينما) درباره اين كتاب نوشته شده و عقايدي كه بعضي منتقدان فرانسوي درباره اين فيلم ابراز كرده‌اند، نگاهي به انديشة مالرو در فيلم مي‌اندازيم. بيشتر حوادث اين فيلم، گاه در برابر ديدگان مالرو نقش بسته و گاه نقل‌قول‌هايي است كه شنيده و آنها را در فيلم آورده است. انديشة والاي انساني و مبارزه براي چيزي كه وجود آدمي را تشكيل مي‌دهد، در اين فيلم موج مي‌زند. اين نوع انديشه، مخصوص مالرو است؛ انسان‌هايي كه مطلق‌گرا هستند و همه چيز خود را درنهايت آن مي‌خواهند و نه كمتر. اين شخصيت‌ها هميشه خط خطر را بر مي‌گزينند و همگي به دنبال حادثه‌جويي و معنايي براي زندگي خود هستند؛ گاهي اين معنا را در مرگ خود مي‌بينند و از مرگ ناگهاني احساس لذت مي‌كنند. شوق به حادثه‌جويي براي قهرمانان مالرو عبارت است از: عشق شديدي كه از ديگر عشق‌ها و ميل‌ها شديدتر است. سودايي كه چيزهايي كه بايد به وسيلة آن به دست آيد برايش اهميتي ندارد؛ عشقي كاملاً عميق و نوميد. آندره ژيد گفته بود: «آقاي مالرو، در كتاب‌هاي شما هيچ آدم ابلهي وجود ندارد.» مالرو در جواب گفته بود: «من براي آزار دادن خودم چيز نمي‌نويسم و اما در مورد ابلهان، همان خود زندگي كافي است.» در اين فيلم گاهي مبارزان با تمام عقيده‌شان محكوم به شكست و ناكامي هستند، مانند نجاشي و ارناندس و گاه با تمام عقيده‌شان، انديشه‌شان را به عمل مي‌گذارند (مان ين، گارسيا، مانوئل، اسكالي). اين انديشه‌هاي مالرو چراغ روشني بود در مقابل تاريكي مخوفي كه عده‌اي از جوانان گم‌گشته اين قرن پر هرج و مرج را به سرمنزلي رهنمون مي‌ساخت. اين فيلم سياه و سفيد در كاتالونياي اسپانيا و در مكان‌هايي ساخته شده كه حوادث و درگيري‌هاي واقعي جنگ در آن اتفاق افتاده است. مالرو خود در اين مناطق بوده و فرماندهي اسكادران هوايي جمهوري‌خواهان را برعهده داشته و در مدلين، مادريد، تولِدو و تروئل جنگيده است. دفاع از انسانيت و نشان دادن مرداني كه نمي‌خواهند بيهودگي زندگي را با قدرت خيره‌كننده‌اش بپذيرند، در افكار مالرو پيچ و تاب مي‌خورد. در فيلم ديده مي‌شود كه مردان از جان گذشته‌اي تفنگ به دست گرفته‌اند و با تمام وجودشان سعي در دفاع از زندگي دارند؛ در جايي ديگر جواني انقلابي به نام پوئيگ با تمام شجاعت و از جان گذشتگي با ماشيني به سمت توپ‌هاي دشمن مي‌رود و عاقبت زندگي خود را با گلوله‌اي در پيشاني به پايان مي‌رساند. واقعاً اين تلاش‌ها براي چيست؟ مالرو مي‌گويد: «انسان فقط با فكر كردن به خود، خودش را نمي‌شناسد. بايد دست به عمل بزند تا بتواند خود را بشناسد. انسان يعني عملي كه انجام مي‌دهد و زندگي جز با خطر كردن در ماجراهاي ارزشمند مفهومي ندارد. اين تفكر و انديشة قهرمانان فيلم و آثار مالرو است. مالرو خود آنها را به تصوير مي‌كشد، پرورش مي‌دهد، و بعد آنها را با حقيقت تلخ سرنوشتشان آشنا مي‌كند.» يكي از دوستان مالرو در سال1945 در كتاب ماجراي بشري آندره مالرو مي‌نويسد: «چند روز پيش هوس كردم فيلم آندره مالرو را بار ديگر ببينم. اين فيلم را خودش قبل از مونتاژ نهايي برايم نمايش داده بود. در حال‌حاضر اين فيلم اهميت و اعتباري اندوهبار، به خود گرفته و از اين‌نظر هم‌طراز كتاب نيرومندي شده كه موضوع و عنوان خود را از آن گرفته است. در اين فيلم هيچ امتياز به سليقه و تمايلات مردم عادي داده نشده است، نوعي بي‌اعتنايي متكبّرانه به هرچيز سرگرم‌كننده يا ناخوشايند در اين فيلم احساس مي‌شود. و در سرتاسر گفت‌وگوهاي نادر شخصيت‌هاي ماجرا، احساس نهفتة وقار انساني را در رفتار و حالات و چهره آنها، و در زيبايي خشك و جدّي تصويرها، بازمي‌يابيم و اين احساس از آن جهت عواطف ما را برمي‌انگيزد كه شخصيت‌هاي فيلم را مردماني بسيار بينوا تشكيل مي‌دهند، كه بدون آگاهي از اصالت خود در همان حوالي، زمين سخت و پرصلابت خود را مي‌كاوند و مي‌كارند؛ دهقاناني كه دست سرنوشت آنها را تا حدّ قهرمان، تا حدّ شهيد، اعتلا بخشيده است. اين اصالت طبيعي، اين عظمت پنهان، اين آگاهي از وقار و حيثيت انساني را من همه جا، در آثار مالرو باز مي‌يابم و اين از برجسته‌ترين ويژگي‌هاي چهره خود او نيز هست. با همين ويژگي است كه او ابتدا ما را جذب مي‌كند و سپس نگه مي‌دارد و تحت تأثير قرار مي‌دهد.» فروهاك در برخورد با شخصيت مالرو گفته بود: «انسان يا تنها حيواني كه مي‌داند بايد بميرد، در دام جهاني بي‌اعتنا و بي‌معنا گرفتار شده است. او شايد در مقابل اين مخمصه سر به طغيان بردارد، ولي مي‌داند كه شكست اين طغيان، از پيش مقدّر گشته است. مسئلة حقيقي و تكان‌دهنده زندگي اين شخصيت‌ها برخورد با نوع سرنوشتشان است. سرنوشتي كه آزاردهنده است و مانند خوره‌اي از درون، انسان‌ها را مي‌خورد. در اين رابطه مي‌توان به صحبت‌هاي سرهنگ خيمنس و پوئيگ، هنگامي‌كه گارد سيويل ميدان كاتالونيا را اشغال كرده و شب بارسلونا، آكنده از آواز، فرياد و صداي گلوله است، اشاره كرد.» انديشة مالرو وسيع و اندكي پيچيده است. او خود، اين انديشه را با نثري مخصوص و به سختي بيان مي‌دارد كه دركش حتي براي فرانسوي‌زبانان هم كمي مشكل است. در كتاب گردوبنان آلتنبورگ شخصيت داستان در برخورد با عالم هستي مي‌گويد: «ما مي‌دانيم كه به دنيا آمدن خود را نخواسته‌ايم و مُردن خود را نيز نخواهيم خواست، پدر و مادر خود را انتخاب نكرده‌ايم و در برابر زمان، كاري از دستمان برنمي‌آيد. مي‌دانيم كه بين هريك از ما و عالم هستي نوعي شكاف وجود دارد. وقتي كه من مي‌گويم هر انساني حضور سرنوشت را به شدّت حس مي‌كند، منظورم اين است كه استقلال جهان را نسبت به خود- تقريباً هميشه و يا دست‌كم در بعضي لحظات به طرزي دهشتناك- حس مي‌كند». اين انديشة خالق قهرمانان كوهستان تروئل است. خالقي كه خود با قهرمانان خود زندگي كرده است و هريك از آنها، اگر نتوان گفت خود او، مي‌توان گفت كه قسمتي از وجود او هستند. در كتاب نداهاي خاموشي مي‌گويد: «سرنوشت مرگ نيست، بلكه مركب از همة چيزهايي است كه انسان را به آگاهي يافتن از وضع و حال خود وا مي‌دارد. حتي روبنس با نشاط نيز اين را مي‌داند، زيرا سرنوشت عميق‌تر از بدبختي است.» و كمي بعد وقتي به فاجعة مرگ نظر مي‌افكند، مي‌گويد: «فاجعة مرگ در اين است كه زندگي را تبديل به سرنوشت مي‌كند و از مرگ به بعد، هيچ چيز را نمي‌توان جبران كرد.» مرگ قهرمانان مالرو تلخ و از يادرفتني است و گويي فقط در كره‌اي نوراني و خيره‌كننده رفته‌اند. اين عاقبت قهرمانان مالرو است و درباره جان‌فشاني بر سر عقيده و قبول سرنوشت و مرگ، باوجود همة تلخي‌ها و ناكامي‌هايش، مي‌گويد: «بهاي معنا بخشيدن به زندگي، خود زندگي است.» چون در نظر مالرو، زندگي هيچ ارزشي ندارد و هيچ چيز هم، ارزش زندگي كردن را ندارد. اين گفته‌ها نشان‌دهنده چهره سرهنگ خيمنس است؛ سرهنگي كه در مقابل تمام نظاميان شورشي ايستاد و جبهة جمهوري را ترك نگفت. او در جايي از فيلم مي‌گويد: «شما تصويري با چهره انسان‌هايي را كه مدافع آرمان‌هاي والا بوده‌اند نگاه كرده‌ايد؟ حقاً بايست شاد باشند، يا دست كم آرام و فارغ‌البال... و حال آنكه اولين چيزي كه در چهره‌شان مي‌بينيد اندوه است.» در جاي‌جاي فيلم هر مبارزي كه با تفنگ در دست، تنها جلوي دشمنان و كساني كه مي‌خواهند همه چيز آدمي را نابود كنند مي‌ايستد و نعره مي‌زند، تمامي انديشه‌ها و افكار مالرو در ذهن بيننده تداعي مي‌كند. حركات اين قهرمانان و تمام زيستشان را بيننده به خوبي حس مي‌كند. گويي اين قهرمانان همزاد بينندگان فيلم هستند. بعدها گائتان پيكون (منتقد برجستة فرانسوي) با آشنايي با فيلم و نوشته‌هاي مالرو گفت: «فرو رفتن در تيرگي‌ها نزد مالرو چقدر عميق‌تر و سياه‌تر و خشن‌تر و قطعي است! و بيش از اينكه ما را به فكر توجيه‌كنندگان هستي و زندگي بيندازد، به ياد شاعران يأس و نوميدي و كساني مي‌اندازد كه چنان با يأس زندگي كرده‌اندكه جز فريادي گذرا چيز ديگري نمي‌توانند از آن بيرون كشند. در آثار مالرو خون سياه شاعران نفرين شده جاري است؛ خون نروال، رمبو- خون سكوتي كه اسير چنگ اهريمنان است. اما اين شاعران نفرين شده دست به عمل مي‌زنند و موفق مي‌شوند و تاوان عمل خود را مي‌دهند.» آندره مالرو در دهة1960، هنگامي‌كه وزير فرهنگ و هنر فرانسه بود در آيين پاياني جشنواره كن، درباره سينما و رسالت آن چنين گفت: «سينما دريچه‌اي انساني است كه به باغ‌هايي سبز و آسماني آبي گشوده مي‌شود. هر فيلمي كه ساخته مي‌شود، بايد به دفاع از سينما بپردازد. اعتبار سينما در اين است كه هنر اول جهان است. نيروي تصوير بر تفاوت‌هاي زباني چيره مي‌شود. قدرت، همواره در مقابل آزادي ايستاده است و اساساً نمي‌خواهد كه سينما از واقعيت رونوشت بردارد، بلكه در پي آن است كه سينما را به قوي‌ترين مفسر دنياي غيرواقعي بدل كند. به چيزي بدل كند كه به نظر مي‌آيد به واقعيت شباهت دارد، اما واقعيت به آن شباهتي ندارد. آنچه كه سينما هرسال بيشتر بر ما آشكار مي‌كند، اين است كه باوجود سنگين‌ترين مناقشه‌ها و سهمناك‌ترين جنگ‌ها، همة انسان‌ها در زير يك آسمان پرستاره، در آرزوهاي بزرگ و اساسي باهم توافق دارند. اكنون كه جوايز داده شده و جشنواره پايان يافته است، من به نام همة شما، يك نخل طلايي به اين آسمان پرشكوه، به برادر ناپيداي زمين تقديم مي‌كنم كه در آن آيزنشتاين و چاپلين، با شما پيوند مي‌يابند. اين نخل را به همة انسان‌هايي تقديم مي‌كنم كه شما آنها را يكي پس از ديگري تصوير مي‌كنيد. اگر رمان ما ناتوان مي‌شود، اگر نقاشي ما افسانه را ترك مي‌گويد، عجيب نيست، زيرا هيچ افسانه‌اي با سينما برابري نمي‌كند.» منبع:نشريه فيلم نگار؛ شماره82  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 535]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن