محبوبترینها
نمایش جنگ دینامیت شو در تهران [از بیوگرافی میلاد صالح پور تا خرید بلیط]
9 روش جرم گیری ماشین لباسشویی سامسونگ برای از بین بردن بوی بد
ساندویچ پانل: بهترین گزینه برای ساخت و ساز سریع
خرید بیمه، استعلام و مقایسه انواع بیمه درمان ✅?
پروازهای مشهد به دبی چه زمانی ارزان میشوند؟
تجربه غذاهای فرانسوی در قلب پاریس بهترین رستورانها و کافهها
دلایل زنگ زدن فلزات و روش های جلوگیری از آن
خرید بلیط چارتر هواپیمایی ماهان _ ماهان گشت
سیگنال در ترید چیست؟ بررسی انواع سیگنال در ترید
بهترین هدیه تولد برای متولدین زمستان: هدیههای کاربردی برای روزهای سرد
در خرید پارچه برزنتی به چه نکاتی باید توجه کنیم؟
صفحه اول
آرشیو مطالب
ورود/عضویت
هواشناسی
قیمت طلا سکه و ارز
قیمت خودرو
مطالب در سایت شما
تبادل لینک
ارتباط با ما
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
مطالب سایت سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون
آمار وبسایت
تعداد کل بازدیدها :
1826824581
انديشه آندره مالرو در فيلم «اميد» از مرگ به بعد هيچ چيز را نمي توان جبران كرد
واضح آرشیو وب فارسی:همشهری: انديشه آندره مالرو در فيلم «اميد» از مرگ به بعد هيچ چيز را نمي توان جبران كرد
شهرام اميرپور سرچشمه
زندگي مالرو
آندره مالرو داستان نويس فرانسوي، نظريه پرداز هنري، فعال سياسي و كسي بود كه تاثير مهمي در فرهنگ قرن بيستم داشت. او در سوم نوامبر 1901 در پاريس به دنيا آمد. در سال هاي كودكي پدر و مادرش از هم جدا شدند و او نزد مادربزرگش بزرگ شد. مالرو در مدرسه محصل خوبي نبود و هرگز امتحان سال آخر دبيرستان را نگذراند و هيچ مدركي از مدرسه زبان هاي زنده شرقي پاريس كه در آنجا مقداري فارسي و چيني خوانده بود، دريافت نكرد. اينها قسمتي از كودكي مالرو بود و بيشتر از اين چيزي وجود ندارد. او خود درباره كودكي اش مي گويد؛«تقريباً همه نويسندگاني كه مي شناسم كودكي شان را دوست دارند، من از كودكي ام بيزارم. اگر خود را ساختن عبارت از خوگرفتن به اين كاروانسراي بي جاده يي باشد كه نامش زندگي است، من خود را كم و بد ساخته ام... من تقريباً براي خودم جالب نيستم.»
مالرو در 19 سالگي با دختري يهودي آلماني به نام كلارا ازدواج و در سال 1923 با او به شرق سفر كرد. اين مسافرت مالرو را دگرگون ساخت و چيزي از او به وجود آورد كه بعد ها گفته شد؛ «افسانه آندره مالرو». وارد تمدن «هند و چين» شده بود تا شرق را بكاود و چيزي را كه مي خواست بيابد. بعد از مدتي به پاريس بازگشت و بار ديگر از راه ايران و افغانستان رهسپار سايگون شد. در سايگون روزنامه يي به نام «هند و چين» تاسيس كرد و نخستين شماره آن را در ژوئن 1925 به چاپ رسانيد. مالرو موضعي ضداستعماري داشت و از نهضت چپ محلي ملي گرا، موسوم به «آنام جوان» حمايت مي كرد. در آن زمان درگير مبارزات سختي با دولت استعماري شده بود. در اين دوره به دوست خود «ادموند ويلسن» نوشت؛ «منشي كميسيون انقلابي بودم.» پس از چند ماه درگيري هاي سخت و پرآشوب به پاريس بازگشت. حالا وقت آن بود كه كتاب هايش فرانسويان را تكان دهد. وسوسه غرب(1926)، فاتحان(1928)، راه شاهي(1930) و كتاب همه كتاب هايش «سرنوشت بشر»(1933) كه نام مالرو را بر سر زبان ها انداخت و جايزه گنكور ادبي را از آن او ساخت. مالرو نامي آشنا در فرانسه شده بود. مالرو در 1929با كلارا به ايران آمدند و از اصفهان ديدن كردند و سخت مجذوب بناهاي تاريخي اصفهان شد. دو سال بعد بار ديگر به ايران آمد و مدت زيادي در ايران ماند و در اين مدت با روحيات ايرانيان آشنا شد. در 1933 پخش فاتحان در شوروي ممنوع اعلام شد. با توجه به هواداري از گرايش تروتسكي در كتاب «سرنوشت بشر»، مالرو در1934 به مسكو دعوت شد تا در كنگره نويسندگان سخنراني كند. در اين سال با آندره ژيد به برلين رفت. پس از ديدن آلمان فاشيستي كتاب ديگري از مالرو به يادگار ماند كه او نام «عصر تحقير» را بر آن نهاد. هنگامي كه آتش جنگ داخلي در اسپانيا شعله ور شد، مالرو به آن كشور رفت و فرماندهي اسكادران هوايي جمهوريخواهان را با معدودي هواپيما به عهده گرفت. او خود در اين بمباران ها شركت داشت و اين پروازها و جنگ ها انگيزه يي بود براي رمان «اميد» كه بعد ها فيلمي كه هرگز تكميل نشد از آن ساخت.
مالرو در جنگ جهاني شركت كرد، اسير شد و «گردوبنان آلتنبورگ» را در زندان نوشت. بخشي از اين كتاب را يك افسر آلماني در زندان پاره كرد. مالرو از زندان گريخت. بار ديگر اسير شد و با رسيدن نيروهاي متفقين به تولوز آزاد شد. در آلزاس- لورن، فرماندهي دسته يي از سربازان را برعهده گرفت. بعد از جنگ، او در مقابل چشمان حيرت زده كمونيست ها به دولت دوگل پيوست. دولت دوگل در 1945سقوط كرد و او به زندگي شخصي خود بازگشت. در همين سال جلد اول كتاب «موزه خيالي» را تحت عنوان «روانشناسي هنر» منتشر كرد. در 1951«نداهاي خاموشي» و سال بعد از آن «موزه خيالي پيكرتراشي جهان» را به خوانندگان خود عرضه داشت. در 1958 ژنرال دوگل به حكومت بازگشت و مالرو از اول ژوئن به سمت وزير مشاور منصوب شد. در اين سال به ايران، گويان، هندوستان و ژاپن مسافرت كرد. در هندوستان با نهرو ملاقات كرد و سال بعد وزير مشاور مسوول امور فرهنگي شد. در1965 به چين رفت و با مائوتسه- تونگ ملاقاتي انجام داد. در 1968 با سقوط دولت ژنرال دوگل تا هنگام مرگ، خانه نشيني را اختيار كرد. در 1970 «خطابه هاي سوگ» و «درختان بلوطي كه مي افكنند» و شش سال پس از آن كتاب هاي «طناب و موش ها» و «آيينه اوهام» را نوشت. در همين سال در بيمارستان «هانري موندور» بستري شد و در 23نوامبر زندگي را براي هميشه بدرود گفت. مالرو پنج بار به ايران سفر كرد. در جواني كمي فارسي صحبت مي كرد و تصميم داشت در تخت جمشيد فيلمي بسازد ولي نتوانست. جمله معروفي دارد كه مي گويد؛ «زيبا ترين شهرهاي جهان، ونيز، فلورانس و اصفهان هستند.»
مالرو و فيلم «اميد»
فكر ساخت فيلم «اميد» يا «كوهستان تروئل» دو سال قبل از شروع جنگ جهاني دوم به ذهن مالرو خطور كرد. اين فيلم در 13ژوئن 1945 پس از مونتاژ نهايي، آماده ديدن شد. مالرو اين فيلم را با كمك «بوريس پسكين» كارگرداني كرده است. «لويي پاژ» فيلمبرداري آن را عهده دار بود. ديالوگ هاي فيلم به زبان اسپانيايي است. فيلمنامه اين فيلم توسط «مكس اوب» و با كمك مالرو به اسپانيايي برگردانده شده است. اكران فيلم در فرانسه 88 دقيقه و در اسپانيا 76دقيقه بود. امكانات ساخت اين فيلم بسيار كم بود. در جاي جاي اين فيلم «تك صدايي» با شليك تفنگ، صداي انفجارها را به وجود مي آوردند. در هنگام ساختن فيلم، مالرو با مشكلاتي مواجه و مجبور شد «اميد» را سريع تر به پايان برساند اما اين فيلم با داشتن نام مالرو، فيلمي نبود كه بشود سرسري از آن گذشت.
«ژان لاكوتور» نويسنده فرانسوي كه شرح حالي درباره مالرو نوشته است، درباره «اميد» مي گويد؛ «قصد آن نداريم كه كلاف پيچيده مباحث «اميد» را از هم باز كنيم يا نظام ماهرانه تابلوها و طرح ها و تغيير آهنگ ها و نماها و ملودي ها و «فوگ»ها و قسمت هاي درهم رفته را توضيح دهيم... «اميد» حقيقت را حقيقي تر از آنچه هست نشان مي دهد... اميد به نظر من شاهكاري واقعي است... در اميد است كه مالرو به بهترين وجهي جلوه مي كند... چون مالرو آتش در سر و صاعقه در مشت دارد.» موضوع فيلم جنگ داخلي اسپانيا است. جمهوريخواهان از هر طبقه از جامعه براي پاسداري از هستي شان وارد ميدان جنگ مي شوند. آلمان نازي با كمك هاي خود به ژنرال فرانكو، سقوط جمهوريخواهان را تسريع مي بخشد. دربه دري و فرار مردم، تيراندازي و بمباران، همه اين اتفاقات در اين فيلم به تصوير كشيده شده است. سعي شده در اين فيلم مردماني به تصوير كشيده شوند كه پا از حرف فراتر گذاشته و با عمل خود صحبت مي كنند. در سراسر فيلم فقط انسانيت و جنبه هاي عالي انساني به چشم مي خورد. حوادث اين فيلم همان ماجراهاي كتاب اميد است. سكانس هاي اين فيلم حوادث رئاليستي و واقعي و به دور از هرگونه ظاهر سازي يا عمل غيرعادي است. مالرو چيزي كه فقط براي خودش اهميت دارد را به تصوير نمي كشد؛ چيزي را به تصوير مي كشد كه براي همگان اهميت دارد. او در اين مورد مي گويد؛ «چيزي كه فقط براي من اهميت دارد، چه اهميتي برايم دارد.» با توجه به مقاله هايي كه در مجله «كايه دو سينما»(دفترچه هاي سينما) درباره اين كتاب نوشته شده و عقايدي كه بعضي منتقدان فرانسوي درباره اين فيلم ابراز كرده اند، نگاهي به انديشه مالرو و موضوع فيلم مي اندازيم.
بيشتر حوادث اين فيلم گاه در برابر ديدگان مالرو نقش بسته و گاه نقل قول هايي است كه شنيده و آنها را در فيلم آورده است. انديشه والاي انساني و مبارزه براي چيزي كه وجود آدمي را تشكيل مي دهد، در اين فيلم موج مي زند. اين نوع انديشه، مخصوص مالرو است. انسان هايي كه مطلق گرا هستند و همه چيز خود را در نهايت آن مي خواهند و نه كمتر. آندره ژيد گفته بود؛ «در كتاب هاي شما(مالرو) هيچ آدم ابلهي وجود ندارد.» مالرو در جواب گفته بود؛ «من براي آزار دادن خودم چيز نمي نويسم و اما در مورد ابلهان، همان خود زندگي كافي است.» در اين فيلم گاهي مبارزان با تمام عقيده شان محكوم به شكست مي شوند و ناكام مي مانند و گاه با تمام عقيده شان انديشه شان را به عمل مي آورند. اين انديشه هاي مالرو چراغ روشني بود در مقابل تاريكي مخوفي كه عده يي از جوانان گمشده اين قرن پر هرج ومرج را به سر منزلي رهنمون مي ساخت. اين فيلم سياه و سفيد در كاتالونياي اسپانيا و در مكان هايي ساخته شده كه حوادث و درگيري هاي واقعي جنگ در آن اتفاق افتاده است. مالرو خود در اين مناطق بوده و فرماندهي اسكادران هوايي جمهوريخواهان را برعهده داشته و در مدلين، مادريد، تولدو و تروئل جنگيده است. دفاع از انسانيت و نشان دادن مرداني كه نمي خواهند پوچي زندگي را با قدرت خيره كننده اش بپذيرند در افكار مالرو پيچ و تاب مي خورد. در فيلم ديده مي شود كه مرد از جان گذشته يي تيرباري به دست گرفته و با تمام وجودش سعي در دفاع از زندگي دارد. به درستي اين كارها براي چيست؟ مالرو مي گويد؛ «انسان فقط با فكر كردن به خود، خودش را نمي شناسد. بايد دست به عمل بزند تا بتواند خود را بشناسد. انسان يعني عملي كه انجام مي دهد.» اين تفكر و انديشه قهرمانان فيلم و آثار مالرو است. مالرو خود آنها را به تصوير مي كشد، پرورش مي دهد و بعد آنها را با حقيقت تلخ سرنوشت شان آشنا مي سازد.
يكي از دوستان مالرو در سال1945 در كتاب «ماجراي بشري آندره مالرو» مي نويسد؛ «چند روز پيش هوس كردم فيلم آندره مالرو، «اميد» را بار ديگر ببينم. اين فيلم را خودش قبل از مونتاژ نهايي برايم نمايش داده بود. در حال حاضر اين فيلم اهميت و اعتباري اندوهبار به خود گرفته و از اين نظر هم تراز كتاب نيرومندي شده است كه موضوع و عنوان خود را از آن گرفته است. در اين فيلم هيچ امتيازي به سليقه و تمايلات مردم عادي داده نشده است، نوعي بي اعتنايي متكبرانه به هر چيز سرگرم كننده يا ناخوشايند در اين فيلم احساس مي شود. و در سرتاسر گفت وگوهاي نادر شخصيت هاي ماجرا، احساس نهفته وقار انساني را در رفتار و حالات و چهره آنها و در زيبايي خشك و جدي تصويرها، باز مي يابيم و اين احساس از آن جهت عواطف ما را برمي انگيزاند كه شخصيت هاي فيلم را مردماني بسيار بينوا تشكيل مي دهند، كه بدون آگاهي از اصالت خود در همان حوالي، زمين سخت و پرصلابت خود را مي كاوند و مي كارند، دهقاناني فقير كه دست سرنوشت آنها را تا حد قهرمان، تا حد شهيد، اعتلا بخشيده است. اين اصالت طبيعي، اين عظمت پنهان، اين آگاهي از وقار و حيثيت انساني را من همه جا در آثار مالرو باز مي يابم و اين از برجسته ترين ويژگي هاي چهره خود او نيز هست. با همين ويژگي است كه او ابتدا ما را جذب مي كند و سپس نگاه مي دارد و تحت تاثير قرار مي دهد.»
فروهاك وايدر در برخورد با انديشه مالرو گفته بود؛ «انسان تنها حيواني است كه مي داند بايد بميرد.» در دام جهاني بي اعتنا و بي معنا گرفتار شده است. او شايد در مقابل اين مخمصه سر به طغيان بردارد، ولي مي داند كه شكست اين طغيان، از پيش مقدر شده است.» مساله شخصيت هاي مالرو برخورد با نوع سرنوشت شان است. سرنوشتي كه آزاردهنده است و مانند خوره يي از درون، انسان ها را مي خورد. شخصيت اصلي كتاب «راه شاهي» مي گويد؛ «ما مجبوريم در پوچي و عبثي زندگي كنيم، اما انسانيت ما هرگز با چنين زيستي موافق نخواهد بود. ما ناچاريم طغيان كنيم ولي اين دام فاجعه بار چنان است كه طغيان ما موجب نابودي خودمان مي شود.» انديشه مالرو وسيع و اندكي پيچيده است. او خود اين انديشه را با نثري مخصوص و به سختي بيان مي دارد كه دركش حتي براي فرانسوي زبانان هم كمي مشكل است. در «گردوبنان آلتنبورگ» شخصيت داستان در برخورد با عالم هستي مي گويد؛ «ما مي دانيم كه به دنيا آمدن خود را نخواسته ايم و مردن خود را نيز نخواهيم خواست، پدر و مادر خود را انتخاب نكرده ايم و در برابر زمان، كاري از دست مان بر نمي آيد. مي دانيم كه بين هر يك از ما و عالم هستي نوعي شكاف وجود دارد. وقتي كه من مي گويم هر انساني حضور سرنوشت را به شدت حس مي كند، منظورم اين است كه استقلال جهان را نسبت به خود- تقريباً هميشه يا دست كم در بعضي لحظات به طرزي دهشتناك- حس مي كند.» اين انديشه خالق قهرمانان «كوهستان تروئل» است. خالقي كه خود با قهرمانان خود زندگي كرده است و هر يك از آنها اگر نتوان گفت خود او مي توان گفت كه قسمتي از وجود او هستند. در «نداهاي خاموشي» مي گويد؛ «سرنوشت مرگ نيست، بلكه مركب از همه چيزهايي است كه انسان را به آگاهي يافتن از وضع و حال خود وامي دارد. حتي روبنس بانشاط نيز اين را مي داند زيرا سرنوشت عميق تر از بدبختي است.» و كمي بعد وقتي به فاجعه مرگ نظر مي افكند، مي گويد؛«فاجعه مرگ در اين است كه زندگي را تبديل به سرنوشت مي كند و از مرگ به بعد، هيچ چيز را نمي توان جبران كرد.» مرگ قهرمانان مالرو تلخ و از ياد نرفتني است و گويي «فقط در كره يي نوراني و خيره كننده رفته اند.» اين عاقبت قهرمانان مالرو است و درباره جان فشاني بر سر عقيده و قبول سرنوشت و مرگ با وجود همه تلخي هايش، آخر سر از قول همه آنها مي گويد؛ «بهاي معنا بخشيدن به زندگي، خود زندگي است.»
در جاي جاي فيلم وقتي مردي تفنگ در دست، تنها جلوي دشمنان و كساني كه مي خواهند همه چيز آدمي را نابود كنند، مي ايستد، تمامي انديشه ها و افكار مالرو در ذهن بيننده تداعي مي شود. حركات اين قهرمانان و تمام زيست شان را بيننده به خوبي حس مي كند. گويي اين قهرمانان همزاد بينندگان فيلم هستند. بعدها گائتان پيكون (منتقد برجسته فرانسوي) با آشنايي با نوشته هاي مالرو گفت؛ «فرو رفتن در تيرگي ها نزد مالرو چقدر عميق تر و سياه تر و خشن تر و قطعي است، و بيش ازاينكه ما را به فكر توجيه كنندگان هستي و زندگي بيندازد، به ياد شاعران يأس و نوميدي و كساني مي اندازد كه چنان با يأس زندگي كرده اند كه جز فريادي گذرا چيز ديگري نمي توانند از آن بيرون كشند. در آثار مالرو خون سياه شاعران نفرين شده جاري است؛ خون «نروال»، «رمبو»- خون «كره ول»، «آرتو»، «سلين»- خون خودكشي و ديوانگي، خون سكوتي كه اسير چنگ اهريمنان است. اما اين شاعران نفرين شده دست به عمل مي زنند و موفق مي شوند.» و تاوان عمل خود را مي دهند.
مالرو و نمايش
مالرو در سمت وزير فرهنگ زحمات بسياري كشيد. بها دادن به سينماها و تئاترهاي فرانسه و ترميم تمام آثار پاريس از قبيل مجسمه هاي ميادين و بازسازي ديوارها و خرابي هايي كه در طول جنگ جهاني و بعد از آن به وجود آمده بود از كارهاي مالرو بود. در اين دوره روابط فرهنگي فرانسه با بسياري از كشورهاي آفريقايي رو به گسترش نهاد. از آثار مالرو نمايش هايي ساخته شد و روي پرده رفت. مالرو خود جسته گريخته به ديدن اين نمايش ها مي رفت تا عكس العمل تماشاچيان را از انديشه ها و شخصيت هاي داستان هاي خود ببيند. دوست بزرگواري كه سرنوشت بشر را ترجمه كرده است، گفت؛ «آن زمان كه من در پاريس بودم، روزي در كتابخانه خوابگاه هاي دانشگاه، بليت هاي تئاتر «سرنوشت بشر» را مي فروختند. چون علاقه بسياري به مالرو و داستان هايش داشتم و مي خواستم «سرنوشت بشر» را ترجمه كنم، تصميم گرفتم بليتي بخرم و به اين تئاتر بروم. قهرمانان چيني داستان چشمان كشيده يي داشتند درست همان طور كه مالرو درباره آنها توضيح مي دهد. اين تئاتر كمي طولاني بود. در بين استراحت دو پرده من بلند شدم تا به دستشويي بروم. كمي مانده به دستشويي گوشه ديوار، شخصي را ديدم كه در تاريكي ايستاده است. كمي دقت كردم و ديدم مالرو است. چشمانش مانند چشمان عقابي مي درخشيد. در طول مدت نمايش به تماشاچيان و سكوي نمايش نگاه مي كرد كه بازيگران چطور نقش خود را بازي مي كنند و آيا اين چيزي است كه او خود مي خواسته است بگويد. وارد دستشويي شدم. وقتي از دستشويي بيرون آمدم او هنوز آنجا بود. چون پرده بعد در حال شروع شدن بود و در فرانسه هم اگر بخواهي بعد از شروع نمايش بروي و در صندلي ات بنشيني، كلي متلك مي گويند و چون از اين عمل فرانسويان خجالت مي كشيدم، رفتم و سر جايم نشستم. وقتي تئاتر تمام شد بار ديگر به آن قسمتي كه مالرو ايستاده بود نگاه كردم ولي او ديگر آنجا نبود.» و همه ما روزي مانند او به سرنوشت بشري مان نگاهي هراس انگيز خواهيم افكند.
منابع؛ تمامي جمله هايي كه در داخل «» قرار دارد از كتاب هايي كه از مالرو به فارسي ترجمه شده است گرفته شده و آنهايي كه به فارسي ترجمه نشده، توسط مترجم «آيينه اوهام» به فارسي برگردانده شده است.
دوشنبه 24 تير 1387
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: همشهری]
[مشاهده در: www.hamshahrionline.ir]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 351]
-
گوناگون
پربازدیدترینها