تور لحظه آخری
امروز : چهارشنبه ، 7 آذر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم(ص):برترین ایمان آن است که معتقد باشی هر کجا هستی خداوند با توست.
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

سایبان ماشین

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

خرید یخچال خارجی

موسسه خیریه

واردات از چین

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

طراحی سایت تهران سایت

irspeedy

درج اگهی ویژه

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

زانوبند زاپیامکس

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

خرید بلیط هواپیما

بلیط اتوبوس پایانه

قیمت سرور dl380 g10

تعمیرات پکیج کرج

لیست قیمت گوشی شیائومی

خرید فالوور

بهترین وکیل کرج

بهترین وکیل تهران

خرید اکانت تریدینگ ویو

خرید از چین

خرید از چین

تجهیزات کافی شاپ

ویزای چک

محصولات فوراور

خرید سرور اچ پی ماهان شبکه

دوربین سیمکارتی چرخشی

همکاری آی نو و گزینه دو

کاشت ابرو طبیعی و‌ سریع

الک آزمایشگاهی

الک آزمایشگاهی

خرید سرور مجازی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

قیمت بالابر هیدرولیکی

لوله و اتصالات آذین

قرص گلوریا

نمایندگی دوو در کرج

خرید نهال سیب

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

وکیل ایرانی در استانبول

رفع تاری و تشخیص پلاک

پرگابالین

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1834645852




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

غذا را اين جوري بخور


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
غذا را اين جوري بخور
غذا را اين جوري بخور   نويسنده:علي بابي   در اطراف ما پر از چيزهايي است که براي ادامه حيات مان نياز به مصرف کردن آن داريم.از آب و هوا و غذا بگير تا مسائل روحي و رواني.اگر اين ها نباشد، ما چگونه مي توانيم ادعا کنيم که زنده ايم.براي رفع تشنگي نياز به آب داريم و براي رفع گرسنگي نياز به غذا.براي اين که از تنهايي در بياييم نياز به دوست داريم و براي اينکه بتوانيم در زندگي، درس و کار پيشرفت کنيم نيازمند دانايي هستيم.همه اين چيزها دور و برمان هست.اطرافمان سرشار از نعمت هاي ريز و درشتي است که اگر چشم مان را باز کنيم، مي توانيم دريابيم که چه قدر بودن اين ها براي ما مفيد و کارساز است.همه چيز در قالب و رنگ و شکل مختلف، خودشان را به ما نشان مي دهند و مي گويند که ما متعلق به تو هستيم؛ تويي که آمده اي در اين دنيا به خيلي چيزها برسي؛ تويي که آمده اي پله هاي پيشرفت را يکي يکي طي کني تا به کمال برسي.حالا اين تويي و نعمت هاي دور و برت.راستي آيا فکر کرده اي چطور بايد از اين ها استفاده کنيم؟ چه نيازي به استفاده اين هاست؟ چه اندازه بايد از اين نعمت ها استفاده کنيم؟ هر چه هست، استفاده ي به اندازه از آن ها مهم تر از همه چيز است.فرض کن از صبح که بيدار مي شوي تا شب، يکسره آب بخوري؛ فقط آب.خيلي خنده دار است، نه!اگر يک روز کامل مان را فقط به مصرف آب بگذرانيم،خيلي چيزها را از دست مي دهيم.اصلاً از اين شکل فعلي در مي آييم.واقعاً بعضي ها اين طوري اند.تمام روزشان را مصرف يک چيز مي کنند و بي توجه به چيزهاي ديگر مي شوند.با دقت در اطرافمان مي توانيم اين آدمها را ببينيم. يکي همه اش جلو آيينه است و فقط به قيافه اش مي رسد؛ آن قدر که شانه و وسايل آرايشي از دستش خسته مي شوند.يکي همه اش به فکر کار است و کار؛ آن قدر که اعضاي خانواده دلتنگش مي شوند و از او فاصله مي گيرند.يکي فقط به خورد و خوراک مي پردازد؛ آن قدر که از کارهاي مهم دور مي شود.کمي فکر کن.تو چطور از اين نعمت ها استفاده مي کني؟ آيا در مصرف کردن اعتدال را رعايت مي کني؟ هر چه هست بايد به اندازه باشد. اگر تمام روزت را حتي به مطالعه هم بپردازي، باز هم بي فايده است؛ چون از خورد و خوراک،روابط دوستانه و کارهاي ديگر دور مي ماني.دنيا، دنياي اعتدال و ميانه روي است.ما به عنوان يک انسان نياز داريم که به همه ي کارهايمان برسيم و هر کاري هم بايد درست و حسابي صورت بگيرد.بياييم و به مصرف آن چيزي که هست فکر کنيم.فکر کنيم که وقت، غذا، درس، کار، روابط و خيلي چيزهاي ديگرمان چگونه است؟ آيا زياده روي نمي کنيم؟ آيا کم روي نمي کنيم؟ بايد يک الگو و مدل براي هر چيزي داشته باشيم تا بدن و وجودمان سرشار از اعتدال و رضايت باشد.دوستي بيش از حد، دشمني بيش از حد، خورد و خوراک زياد، گرسنگي زياد، کار و درس زياد، خوشگذراني زياد، گوشه گيري زياد و هر چه که فکرش را بکني، اگر به اندازه نباشد، آن وقت همه ي وجود ما بي اندازه مي شود. آنچه مي خوانيد ماجراي آقاي بي رويه است که مي خواهد فکري به حال خود و خانواده اش بکند، اما راهش را بلد نيست.اصلاً هدفش را گم مي کند و از آنچه که در فکرش بود دور مي شود.اين بار سراغ نحوه ي غذا خوردن آقاي بي رويه رفته ايم. ناهار آماده بود.فقط بابا را کم داشت.آبجي مينا داد زد:«گشنمه.» مامان گفت:«الان بابا مي آيد.تا ده بشمار.» مينا شروع کرد به شمردن که درخانه باز شدو بابا آمد.يک پلاستيک ميوه دستش بود؛ چهار تا پرتغال، چهار تا سيب و هشت تا خيار.پلاستيک را گذاشت روي اوپن.بعد دست هايش را شست و گفت:«عليک سلام بچه هاي گلم!خيلي خوش اومدم.» هميشه از اين بامزه بازي ها داشت.نشست و گفت :«خانم غذا را بياور که گرسنه ام» مادر چهار تا بشقاب گذاشت وتوي هر کدام برنج کشيد.بابا گفت:«واي چه قدر زياد ريختي، مي ترکم.» مادر، خورش را توي دو بشقاب ديگر ريخت و گفت:«واي!من که نمي دانم چطوري با تو رفتار کنم.يک بار مي گويي کم است، يک بار مي گويي زياد است.» بابا برنج ها را از بشقاب توي ظرف خالي کرد و گفت:«امروز يک چيز ياد گرفتم .که چطور مي توانيم در خوردن غذا صرفه جويي کنيم.اول چهار تا بشقاب سالاد خوري بياور تا بقيه اش را بگويم.» مادر از توي کابينت چهار تا بشقاب در آورد و گذاشت جلو بابا و گفت:«بفرما!هر کاري خواستي بکن.» بابا همان طور که برنج را توي بشقاب کوچک سالاد خوري مي ريخت گفت:« امروز توي روزنامه خواندم که ما خيلي غذاي الکي مي خوريم.ببين وقتي بشقاب کوچک باشد، برنج کمتري جاي مي گيرد.به همين خاطر کم تر مي خوريم.تازه سالم تر هم مي مانيم. اما وقتي بشقاب بزرگ باشد، بشقاب را پر از غذا مي کنيم، مي خوريم و دل درد مي گيريم.از امروز اين بشقاب کوچک را براي برنج خوردن انتخاب مي کنيم.» با بشقاب کوچک، غذا خوردن را شروع کرديم.مينا همان طور که غذا مي خورد گفت:«واي!همه ي تان توي بشقاب من غذا مي خوريد.همه ي تان بچه شديد.» بابا خنديد.يک دفعه با عصبانيت به من نگاه کرد و گفت:«اين چه وضع غذا خوردن است؟» گفتم:«مگه چي شده ؟» -چي شده؟ غذا را يواش يواش بخور.بايد سي چهل بار غذا را بجوي.اين کار چند خوبي دارد.اول اينکه غذا به خوبي هضم مي شود.بعد اينکه خسته مي شوي و غذا را کم تر مي خوري.غذاي زيادي هم مي ماند براي نوبت بعد.» من به حرف هايش گوش کردم .براي هر جويدن مي شمردم:يک ..... دو......سه .....چهار.....واي خسته شدم!» بابا گفت:«مجبور نيستي بلند بشماري.اصلاً سر غذا نبايد حرف بزني.توي دلت بشمار.» مينا گفت:«بابا اجازه!خود شما هم سر غذا حرف مي زني.تازه من تا ده بيشتر بلد نيستم بشمارم.» بابا خنديد و گفت:«عيب ندارد.ديگر حرف نمي زنم.به اندازه ي دندان هاي تان بجويد.» گفتم:«بابا جان!مامان بزرگ که دندان ندارد چه کار کند؟» مينا هم پريد وسط حرف من:«بابا، سه تا دندان من هم افتاده، الان چند تا دندان دارم. » بابا گفت:«واي!خسته ام کرديد.غذاي تان را بخوريد.» بعد رو به مادر کرد و گفت:«واي خانم، از شما بعيد است!» مادر گفت:«چي شده؟ » بابا گفت:«ببين برنج را روي سفره ريختيد.» مامان برنج را جمع کرد و گفت:«آخه مرد، کي توي بشقاب کوچک غذا خورده که ما دومي اش باشيم.بشقاب کوچک همين است.تا قاشق را مي بري توي برنج، بقيه اش از بشقاب مي ريزد روي سفره.» من غذايم را تمام کردم و گفتم:«مامان، سير نشدم.برايم برنج بريز.» پدر گفت:«نشد پسرم.قرار شد از اين به بعد کم بخوريم تا سلامت باشيم و بقيه ي غذا بماند براي بعد.» گفتم :«آخه سير نشدم. همين يک بشقاب!» مامان برايم برنج ريخت.غذاي بابا هم تمام شد.از سفره فاصله گرفت.يک ليوان آب خورد و گفت:«خدا را شکر، ما که سير شديم.» همان طور نشست، به ما نگاه کرد و گفت:«به به !من آن قدر لذت مي برم که مي بينم بچه هاي گلم غذا مي خورند.بخوريد عزيزانم .الهي گوشت تن تان بشود!» يک تکه نان را از سفره برداشت و گفت:«واي وقتي آب مي خورم معده ام يک جوري مي شود!بايد پشتش يک تکه نان هم بخورم.»نان را که خورد، همان طور به ما نگاه کرد.مامان گفت:«برنج هست ها، تعارف نکن.» بابا به ظرف برنج نگاه کرد و گفت:«آره مثل اين که زياد هم آمده ، چه قدر خوب.» و همان طور به برنج نگاه کرد.مامان بشقاب بابا را برداشت و پر از برنج کرد و گفت:«مي دانم گرسنه اي و به روي خودت نمي آوري.از صبح تا به حالا چيزي نخوردي، بخور!» بابا خودش را به سفره نزديک کرد و گفت:«آره خانم!تازه صبح هم صبحانه نخورده بودم.بشقاب اولي براي صبحانه ام بود.» بابا بشقاب دومي راهم خورد.بعد يک تکه نان بزرگ را هم گذاشت دهانش و گفت:« واقعاً دستت درد نکند خانم!خورشش خيلي خوشمزه بود. حيف است بماند براي بعد!» خورش را توي بشقاب ريخت، يک قاشق خورش خالي خورد و گفت:«واي!خورش فقط با برنج مي چسبد.» مادرهم برنج را توي بشقاب بابا خالي کرد و سومين بشقاب برنج را هم بابا خورد. بعد توي ظرف برنج نگاه کرد و گفت:«خب، ديگر بس است.دارم مي ترکم.» مادر گفت:«ببخشيد غذا کم بود!برنج هم تمام شد.» بابا گفت:«عيبي ندارد، نان و سالاد مي خورم.مي گويند سالاد بعد از غذا، باعث هضم غذا مي شود.ولي از اين به بعد دقت کنيم با بشقاب کوچک غذا بخوريم تا سالم تر باشيم. تازه اگر قاشق کوچک هم باشد بهتر است.» منبع:سلام بچه هاشماره 4  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 673]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن