واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
مادربزرگ نقاش نويسنده:مريم شکراني همه ازاين مادربزرگ حرف ميزدند: كارشناسان هنري جهان،اساتيد دانشگاه، فيلمسازها و كمپانيهاي فيلمسازي مشهور و بزرگ دنيا،دانشجوهاي هنر و بالاخره ... اهالي روستاي زادگاه مادربزرگ. كارشناسهاي هنري اعتقاد داشتند نقاشيهاي مادربزرگ هم سطح نقاشيهاي «مارك شاگال» نقاش معروف قرن بيستم و از پيشگامان سبك اكسپرسيونيسم انتزاعي است و گالريهاي هنري پيدرپي نقاشيهايش را به نمايش ميگذاشتند.اساتيد دانشگاه حيرتزده راجع به تركيببنديها و خلاقيت كم نظيرآثار مادربزرگ صحبت ميكردند و گروههاي فيلمسازي با او تماس ميگرفتند و اجازه ميخواستند تا راجع به زندگي او فيلم بسازند.مادربزرگ حسابي گل كرده بود!اهالي روستاي دريكندهي مازندران خانهاش را به همديگر نشان ميدادند و زير گوش هم زمزمه ميكردند كه «انگار اينجا خبرهايي هست!» درهمان روزها بود كه بنياد پژوهشهاي زنان امريكا برايش دعوتنامهاي فرستاد و خواست كه در كنفرانس پژوهشي زنان در دانشگاه استكهلم سوئد شركت كند و نمايشگاهي از نقاشيهايش را براي مردم آن كشور به نمايش بگذارد. مادربزرگ به همراه پسرش راهي سوئد شد و ضمن شركت در اين مراسم جايزهي زن برگزيدهي سال 2001 را دريافت كرد. او به يك چهرهي جهاني تبديل شده بود و تعداد زيادي از تابلوهايش با قيمت بسيار بالا در سراسر جهان به فروش ميرسيد. باورش كمي سخت بود.شايد براي مادربزرگ بيشترازهمه... بارها از پسرش پرسيده بود:«جدي ميگويي؟! آيا واقعاً نقاشيهاي من اين همه ارزش دارد؟!» شايد شما هم حسابي متعجب شويد وقتي بشنويد كه مادربزرگ نه تنها هيچگونه تحصيلاتي در زمينهي نقاشي نداشت بلكه خواندن و نوشتن هم بلد نبود!!زندگي مادربزرگ داستان جالب ولي غمانگيزي دارد. او در سال 1307 در روستاي دريكندهي مازندران به دنيا آمد. هنوز بچه بود كه مادرش را از دست داد و در سن 14 سالگي به زور كتك و شلاق ارباب بدجنس ده مجبوربه ازدواج شد.خواستگار، برادر ارباب ده بود او از همان ابتداي نوجواني به جاي درس خواندن مجبور به كارهاي سخت و پر مسئوليت خانهداري و بچهداري شد.مادربزرگ هميشه عاشق نقاشي بود ولي همسرش اجازه نميداد نقاشي بكشد،تازه اگر اهالي ده از علاقهي مادربزرگ باخبر ميشدند شروع به تمسخرش ميكردند.براي همين او تا فوت همسرش و رسيدن به سن 67 سالگي در مقابل علاقهي زيادش به نقاشي مقاومت كرد و بعد از آن به صورت پنهاني با گل و خاك بر روي سنگ و درو ديوار نقاشي ميكشيد. مادربزرگ هنرمند ما حتي كاغذ و مداد هم براي نقاشي كردن نداشت. اولين تصويري كه مادربزرگ كشيد پرترهي يك گاو بود.گاوي كه به شدت دوستش داشت و هرروز آن را براي چرا به دور دستترين دشتها و علفزارهاي ده ميبرد. وقتي مادربزرگ مريض شد و به بيمارستان رفت بچههايش آن گاو را فروختند چون احساس ميكردند مادرشان به خاطر كهولت سن و بيماري،توانايي نگهدارياش را ندارد. مادربزرگ ازشنيدن اين قضيه حسابي عصباني و ناراحت شد و اولين نقاشياش را به ياد گاو دوست داشتنياش كشيد. علي پسر مادربزرگ در شهر زندگي و تحصيل ميكرد.او در يكي از دانشگاهها رشتهي نقاشي ميخواند و يك روز موقع سر زدن به مادربزرگ متوجه نقاشيهايش شد. علي به بابل ميرود و براي مادربزرگ يك بسته گواش ايراني و تعدادي كاغذ ميخرد. مادربزرگ در ابتدا به كاغذها توجهي نشان نميدهد!علي ميگويد:«وقتي براي بار دوم به روستا آمدم ديدم مادرم همهي كاغذها را نقاشي كرده است و حتي به خاطر كمبود كاغذ پشت بعضي ازصفحهها هم نقاشي كشيده است! بازهم برايش كاغذ خريدم و تعدادي از نقاشيهايش را با خودم به شهر بردم تا نظراستادم را راجع به آنها بدانم. نتيجه شگفتانگيزبود.آقاي احمد نصراللهي نقاش معاصر و استاد علي از ديدن آن نقاشيها و استعداد عجيب مادربزرگ به وجد آمده بود و خواهان ديدن كارهاي بيشتري از مادربزرگ شد. علي ميگويد: «وقتي به مادر گفتم استادم از نقاشيهايش خوشش آمده است باورنكرد و گفت: تو الكي ميگويي و براي اينكه من را خوشحال كني اين حرف را ميزني!» ولي در همين زمان استاد با مدير گالري سيحون صحبت ميكند تا نقاشيهاي مادربزرگ را به نمايش بگذارند و يكي از تابلوهاي خودش را هم به او هديه ميدهد. هديهي استاد، مادربزرگ را حسابي خوشحال و تشويق ميكند و او با دلگرمي بيشتري به نقاشي كشيدن ادامه ميدهد. علي ميگويد:«مادربه صورت خستگيناپذير نقاشي ميكرد و همه خانه ازدرو ديوار گرفته تا صندوقچهاش و حتي كدوهاي تنبل! را پر از طرح و رنگ كرده بود.» و بالاخره در سال 1374 نخستين نمايشگاه نقاشي مادربزرگ در گالري سيحون داير ميشود. مادربزرگ هنوز هم باور نميكند كه تا اين اندازه با استعداد و هنرمند است و با ورود به نمايشگاه از پسرش ميپرسد: «اينها كارهاي من است؟!... پسر جان اگر ميخواستي آنها را اينجا بگذاري خوب ميگفتي تا من بهتر نقاشي كنم!»
بعد ازنمايشگاه نام خانم مكرمه قنبري مادربزرگ نقاش ماجراي ما بر سر زبانها ميافتد و بيش از دهها نمايشگاه از آثار او در ايران و خارج از كشور برگزار ميشود و جايزههاي متعددي را نصيبش ميكند. آقاي ابراهيم مختاري مستندساز كشورمان نيز با حدود 50 ساعت فيلمبرداري از مادربزرگ يك فيلم 49 دقيقهاي از او ميسازد و با اسم «مكرمه خاطرات و رؤياها» در جشنوارههاي جهاني نمايش ميدهد. با اين وجود هنوز هم براي اهالي روستاي مادربزرگ جا نيفتاده است كه يك پيرزن نقاشي بكشد. اما اين بار مادربزرگ حاضر نيست از علاقهاش دست بكشد و تا آخر عمر تابلوهاي زيادي خلق ميكند كه سرشار از رنگها و طرحهاي زيبا و بديع هستند. تابلوهايي كه موضوع بيشترشان زندگي تلخ و گلايههايش است. خودش در اين باره ميگويد: «چون سواد نداشتم تصميم گرفتم حرفهايم را نقاشي كنم!» او موضوعاتي را هم از كتاب مقدس قرآن و انجيل نقاشي كرده است. مادربزرگ چندين تابلو نيزازحضرت عيسي (ع) كشيده است. علي در يكي از خاطراتش از سفرشان به سوئد ميگويد:«مادر دلش ميخواست كليساي محل را ببيند.وقتي به آنجا رفتيم از من پرسيد آيا ممكن است يكي از تابلوهايم را به كليسا هديه بدهم؟» و به اين ترتيب يكي از تابلوهاي حضرت مسيح (ع) را با دست خودش در كليساي آنجا نصب كرد. سرانجام مادربزرگ در دوم آبان ماه 1384 فوت كرد و به پيشنهاد فرزندش در حياط خانهاش به خاك سپرده شد. امروز خانه مادربزرگ جز ميراث فرهنگي كشور ثبت شده است و مسئولان آنجا را تبديل به موزه كردهاند.هرسال در سالروز فوت مادربزرگ كارگاههاي نقاشي در روستايش برگزار ميشود و وسايل نقاشي و آموزشهاي لازم در اختيارعلاقمندان به هنر نقاشي قرار ميگيرد. اما اينكه چطور مادربزرگ بدون هيچگونه آموزشي اين همه دانشجوي هنر و تحصيلكرده نقاشي را پشت سر گذاشت و جهاني شد؟!...مادربزرگ از كجا الفبا و اصول نقاشي را به اين خوبي بلد بود؟!... آيا واقعاً هنرمندان هنرمند به دنيا ميآيند؟؟!...اصلاً هنر چيست و از كدام قسمت وجود انسان سرچشمه ميگيرد؟!... اينها پرسشهايي است كه هنوزهم دردنياي فلسفه هنر جواب چندان دقيق و روشني ندارد. منبع:نشريه شاهد نوجوان،شماره 57 /ن
#اجتماعی#
این صفحه را در گوگل محبوب کنید
[ارسال شده از: راسخون]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 564]