تور لحظه آخری
امروز : شنبه ، 2 تیر 1403    احادیث و روایات:  پیامبر اکرم (ص):هر كس چهل روز خود را براى خدا خالص كند چشمه هاى حكمت از قلب وى بر زبانش جارى مى شو...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها




آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1801704489




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

چشم اندازي در مه


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
چشم اندازي در مه
چشم اندازي در مه   ترجمه: مرجان گلستاني   گزارش كارگرداني «غبار زمان» (Dust of Time) ساخته ي تئودور آنگلوپولوس   غبار زمان، نوزدهمين فيلم تئودور آنگلوپولوس، اولين بار در دوازدهم فوريه 2009 در پنجاهمين جشنواره بين المللي فيلم برلين نمايش داده شد و توجه منتقدان را به خود جلب كرد. تا جايي كه يكي از منتقدان در مورد آن نوشت: «آنگلوپولوس در روايتي ضدقصه، از سال هاي دور گذر كرده و بينش تازه‌اي از تاريخ اروپا به بيننده مي دهد.» اين فيلم دومين كار از سه گانه اي است كه با دشت گريان در سال 2004 شروع شده و آخرين فيلم اين سه گانه فردا نام دارد. اين سه فيلم سوال هايي در مورد زمان را مطرح مي كنند. در كنفرانسي مطبوعاتي كه در جشنواره ي برلين براي اين كارگردان يوناني ترتيب داده شد. در مورد نقدهاي متفاوتي كه بر فيلمش نوشته شده، پرسيدند و او جواب داد: «منتقدها يا مخاطبان نيستند كه كارگردان ها را انتخاب مي كنند» او در بخش هاي ديگري از حرف هايش افزود كه همه فيلم هايش با هم در ارتباطند و هر فيلم در پيوند با فيلم هاي قبلي اوست: «فصل هايي از يك كتاب بزرگ، در مورد سرنوشت بشر، زمان هاي سپري شده و روزهايي كه از راه مي رسند.» در اين فيلم، يك كارگردان آمريكايي يوناني تبار، به نام اِي [A] (ويلم دفو) به گذشته اش نقب مي زند تا شكاف هايي را در خاطرات خود بازيابد. وقايعي كه در گذر زمان بر كشورهاي زيادي، بر او و خانواده اش اثرگذار بوده اند، وقايعي كه درست از لحظه تولد او در سال 1953 شروع شده اند و تا زمان حال (اوايل قرن بيستم) ادامه يافته اند. غبار زمان خاطرات را درهم مي ريزد. اين فيلم مثلث عاطفي بين مادر كارگردان الني (ايرنه ژاكوب)، پدرش اسپيروس (ميشل پيكولي) و ژاكوب (برونو گانز) را به زيبايي ترسيم مي كند. درهم پيچيدن گذشته و حال تا جايي پيش مي رود كه اِي در پنجمين دهه ي زندگي‌اش درمي يابد كه به بخشي از فيلمي كه دارد مي سازد، تبديل شده است. لحظه هايي پر از خاطرات به هم ريخته و بي نظم درباره ي تاب آوردن عشق والدينش اسپيروس و الني براي او شكل مي گيرد. وقايعي تاريخي كه زندگي آن ها را تحت تأثير قرار داده و اثر آن بر حال و زندگي امروزشان نيز ديده مي شود. جنگ جهاني دوم باعث جدايي اسپيروس و الني شده. اسپيروس در پي اين جنگ راهي آمريكا شده تا به عنوان يك موسيقيدان به زندگي بهتري دست يابد و جنگ داخلي يونان آن دو را سال هاي بيشتري از يكديگر دور نگه مي دارد، چرا كه الني همراه ديگر تبعيدي هاي سياسي در اتحاد جماهير شوروي مستقر مي شود. اِي در روز مرگ استالين، در لحظه كوتاهي مي كوشد باور كند كه ديگر مي تواند والدينش را كنار هم داشته باشد. اسپيروس به تاشكند رفته- به طور غير قانوني و با يك هويت جعلي- به اميد پيدا كردن معشوقش و خارج كردن وي از شوروي. اما پليس راه وي را سد مي كند. اسپيروس دستگير و الني به سيبري فرستاده مي شود، جايي كه دوباره به ژاكوب مي پيوندد، يك يهودي آلماني كه اولين بار در تاشكند ملاقاتش كرده و بار ديگر زندگي او و اسپيروس دستخوش تغيير مي شود. با وجود كار دشوار ژاكوب در سيبري، او هرگز الني را ترك نمي كند، حتي وقتي ناگريز بايد بين پيوستن به گروه يهوديان روسي براي رفتن به اسرائيل در سال 1974 يا همراهي با الني در سفرش به نيويورك، يكي را انتخاب كند. الني راهي نيويورك مي شود تا اسپيروس را پيدا كند. ژاكوب با انتخاب سخت و بسيار تلخي مواجه مي شود، چرا كه مي داند اسپيروس و الني در نهايت به هم مي رسند. اسپيروس زندگي تازه اي براي خود ساخته است و الني در مي يابد كه توان دوري از او را ندارد. اسپيروسي تا تورنتو كه الني براي زمدگي با پسرش به آنجا رفته، به دنبال وي مي رود. اِي پسر بچه‌اي بيش نبود وقتي مادرش زمينه خروج وي را از سيبري فراهم آورد و اِي را همراه خواهر ژاكوب راهي ايالات متحده كرد تا در آن جا به پدرش بپيوندد. سال ها بعد اِي در برلين كه حال محل اقامتش شده با والدينش كه از ايالات متحده آمده‌اند روبه رو مي شود. اين اولين توقف آن ها در سفر در يونان است، آنها تصميم گرفته اند به خانه برگردند. اين بازگشت برايشان يك تجديد ديدار كامل است. بر كشتي اي كه آنها بر آن سوارند، ژاكوب روي عرشه مي رود. او خاطرات تلخي از سفر دريايي اخيرش به لهستان، به اردوگاه، جايي كه والدينش مردند دارد، از روزهايي كه از تنها زني كه عاشقش بود جدا شد. او به آرامي خود را روي عرشه سر مي دهد و ديري نمي گذرد كه امواج آب بدنش را در خود مي كشند و اثري از او روي آب نمي ماند. كمي دورتر الني در آپارتمان مشغول چيدن ميز است و براي هر دو مردي كه جايي در قلبش دارند جايي در نظر گرفته است. او ژاكوب را صدا مي زند، اما او آنجا نيست. در نهايت او در حالي كه نگاه آرامي چهره اش را پوشانده درهم مي ريزد، اِي با دكتر خود را به وي مي رساند، اما خيلي دير شده است. اسپيروس به همسر مرده اش نزديك مي شود و در همان حال نام وي را فرياد مي زند و مي گويد كه بالاخره آمده است تا او را ببرد، اما در همان الني جوان از در باز بالكن وارد مي شود در حالي كه دست در بازوي او انداخته است و بيرون در خيابان همه چيز كش مي آيد و در پس تصوير آن ها، همه چيز واهي و سيال چون نقاشي آبرنگي به چشم مي آيد. مثل چند فيلم اخير تئو آنگلوپولوس، غبار زمان، تركيبي غريب از زندگي چشمگير و پوچي است. داستان با سبك و سياق خاص خود، در مكان ها و زمان هاي خيلي دور از هم موج مي زند و مي رود و برمي گردد، اصلي ماهرانه از امضاي مختص به كارگردان كه در نهايت اين سوال پيش مي آيد كه چه كساني در ساخته شدن چنين پروژه اي دخيل هستند؟ شايد آنها كه به سال 1975 سفر مي كنند. داستان پيش مي رود بدون اينكه به نظر آيد حضور در لحظه هاي متفاوت زماني چقدر مي تواند تصادفي باشد. جالب تر آن است كه برداشت هاي طولاني كه نام وي را در تمام لحظه ها با خود دارند، مجالي براي ديده شدن نمي يابند. ظرف زماني غبار زمان در حدود پنجاه سال است، اين در حالي است كه بعد جغرافيايي آن سطح وسيعي از سيبري تا نيويورك را زير پوشش دارد و از نقطه هاي مياني در اين مسير نيز به راحتي نمي گذرد. از‌ آنجا كه همه چيز بر بستر ملايمي پيش مي رود، پيگيري داستان و مضمون فيلم چندان ساده به نظر نمي رسد و كار بيننده دشوار مي شود و بديهي است كه بسياري از بينندگان راضي از سالن سينما بيرون نمي آيند. اين نكات ظريف در اجراي متناقض و شرايط غير محتمل حاكم بر كار كه حد و مرز زيادي بر اثر مي گذارد، پيچيده تر شده و حس رضايت بيننده را برنمي انگيزد. مثل ديگر آثار آنگلوپولوس، اين فيلم حكايت عشقي است كه به ثمر نمي رسد و مرزها قهرمان قصه را ناكام مي گذارد. تاريخ، عشق، زمان و موضوع هاي ديگري در اين مرزهاي ملي به خروش درمي آيند. در اين فيلم دورنمايي از مناظر سيبري، اردوگاه هاي متمركز نازي، سقوط ديوار برلين و حلول هزاره جديد به نمايش گذاشته مي شود. گرچه متن فيلم بر آن است تا واقع گرايي‌اش را حفظ كند، آنگلوپولوس هرگز از سبك خاص خود براي ساختن نكته‌اي نمادين دست برنمي دارد اما مشكل اين جاست كه خيلي از صحنه ها كه قرار است در فيلم اثرگذار باشند بار نمادين زيادي را به دوش مي كشند كه باعث شده تأثير خود را بر بيننده از دست دهند. آنگلوپولوس كه هنوز به تكامل مي انديشد و از تلاش براي رسيدن به آن دست برنداشته است، گه گاه از چنان نماهايي بهره مي گيرد كه كارش را به اوج مي رساند. شايد خيلي از بينندگان آثار وي آرزو داشته باشند كه در فيلم آنگلوپولوس بيشتر از اين نمونه لحظات متعالي را مشاهده كنند و كمتر با تصاويري تخت و غير واقعي مواجه شوند. آنگلوپولوس خود را يك واسطه روايت بين زمان ها مي داند كه از داستان هاي موجود در دوران پيشين و افسانه‌ها، فيلم هاي واقعي مي سازد. او سال هاست كه در كلاس ها با شاگردانش در مورد «زماني گذرا در بي گناهي مطلق و رابطه اي خيالي با آينده‌اي كه هنوز نرسيده است» سخن مي گويد. آنگلوپولوس نمي تواند تندي و عصبانيت خود را، وقتي با نقدهايي بر آثارش و منتقدان مواجه مي شود پنهان كند: «منتقدان و مخاطبان، فيلمسازها را انتخاب نمي كنند زمان است كه آن ها را برمي گزيند» او فيلم هايش را اين طور تفسير مي كند: «گزيده هايي از داستان بلند سرنوشت بشر، در دوراني که بر او گذشته و لحظه هايي که به زمان و حال و آينده اش نفوذ مي كند. ما براي تجربه كردن در دوره زماني و مكاني محدود، محصور شده ايم. اين بيشترين محدوديتي است كه من تجربه كرده ام، تصويري چون يك منظره مه آلود. ما در دنيايي زندگي مي كنيم كه آينده اي گنگ و نامعلوم دارد.» آنگلوپولوس اظهار مي كند كه او واسطه اي است براي تبديل داستان هاي قديمي به واقعيتي تصويرشده. اين اولين بار است كه او عنوان فعلي فيلم بعدي‌اش را فاش مي كند: فردا، اما از حرف زدن بيشتر در مورد آن اجتناب مي كند: «هر ايده بايد آنقدر بخوابد و قرار گيرد تا زمان تولدش از راه برسد. اگر شما زودتر سراغش برويد و آرامشش را بر هم بزنيد خراب مي شود.» غبار زمان به عنوان قصه اي بدون مرز، مطرح مي شود، داستاني عشقي از قرن قبل از زمان را به مبارزه مي خواند. او در پايان جلسه اي دو روز پيش از اولين نمايش فيلم در آتن و سه روز بعد از اكران آن در جشنواره فيلم برلين گفته است: «اميدوارم فيلم همان طور كه هست ديده شود، نه به گونه اي كه نيست و نمي خواهد باشد.» آن طور كه به طور كلي برمي آيد، سه فيلمي كه سه گانه ي جديد تئو آنگلوپولوس را تشكيل مي دهند، به روابطي انساني بين دو نفر در يونان مي پردازد كه آشنايي‌شان به دوران كودكي در سال 1919 طي جنگ يوناني ها و ادسا برمي گردد. مرزهايي بين آن ها فاصله مي اندازد و آن دو يكديگر را در نقاط متفاوت دنيا طي سال هاي دورتر باز مي يابند، در حالي كه وقايع تاريخي بزرگي از قرن بيستم و بيست و يكم را از سر گذرانده اند. غبار زمان در اتحاد جماهير شوروي سابق، مرزهاي اتريش، مجارستان، ايتاليا و نيويورك مي گذرد و وقايعي را بين سال هاي 1953 تا 1974، از شب مرگ استالين تا كناره گيري نيكسن در ايالات متحده و سقوط حزب يونان در بر دارد. فيلمبرداري اين فيلم در يونان، كازاستن، روسيه، ايتاليا و آلمان انجام شده و در فوريه 2008 به پايان رسيده است. غبار زمان يك محصول يوناني/ آلماني/ ايتاليايي/ روسي است. Criterion Forum (May. 2010) منبع: مجله ي صنعت سينما، شماره ي 95 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 819]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن