تور لحظه آخری
امروز : جمعه ، 30 شهریور 1403    احادیث و روایات:  امام موسی کاظم (ع):حق را بگو اگر چه نابودى تو در آن باشد، زيرا كه نجات تو در آن است... تقواى ال...
سرگرمی سبک زندگی سینما و تلویزیون فرهنگ و هنر پزشکی و سلامت اجتماع و خانواده تصویری دین و اندیشه ورزش اقتصادی سیاسی حوادث علم و فناوری سایتهای دانلود گوناگون شرکت ها

تبلیغات

تبلیغات متنی

تریدینگ ویو

لمینت دندان

لیست قیمت گوشی شیائومی

صرافی ارکی چنج

صرافی rkchange

دزدگیر منزل

تشریفات روناک

اجاره سند در شیراز

قیمت فنس

armanekasbokar

armanetejarat

صندوق تضمین

طراحی کاتالوگ فوری

Future Innovate Tech

پی جو مشاغل برتر شیراز

لوله بازکنی تهران

آراد برندینگ

وکیل کرج

خرید تیشرت مردانه

وام لوازم خانگی

نتایج انتخابات ریاست جمهوری

خرید ابزار دقیق

خرید ریبون

موسسه خیریه

خرید سی پی کالاف

واردات از چین

دستگاه تصفیه آب صنعتی

حمية السكري النوع الثاني

ناب مووی

دانلود فیلم

بانک کتاب

دریافت دیه موتورسیکلت از بیمه

خرید نهال سیب سبز

قیمت پنجره دوجداره

بازسازی ساختمان

طراحی سایت تهران سایت

دیوار سبز

irspeedy

درج اگهی ویژه

ماشین سازان

تعمیرات مک بوک

دانلود فیلم هندی

قیمت فرش

درب فریم لس

شات آف ولو

تله بخار

شیر برقی گاز

شیر برقی گاز

خرید کتاب رمان انگلیسی

زانوبند زاپیامکس

بهترین کف کاذب چوبی

پاد یکبار مصرف

روغن بهران بردبار ۳۲۰

قیمت سرور اچ پی

بلیط هواپیما

 






آمار وبسایت

 تعداد کل بازدیدها : 1817005531




هواشناسی

نرخ طلا سکه و  ارز

قیمت خودرو

فال حافظ

تعبیر خواب

فال انبیاء

متن قرآن



اضافه به علاقمنديها ارسال اين مطلب به دوستان آرشيو تمام مطالب
archive  refresh

گويي که تيغ توست زبان سخنورم


واضح آرشیو وب فارسی:راسخون:
گويي که تيغ توست زبان سخنورم
گويي که تيغ توست زبان سخنورم   نويسنده: امير پوريا   بازيگري- «لهجه» و نقش هاي متکي به آن- 1   بازي هاي دقيق و کنترل شده رقيباني همچون وودي هارلسن در قاصد و استنلي توچي در استخوان هاي زيبا که سهل است، حتي اگر تجربه تازه رابين ويليامز در کار روي نقشي عصبي و در عين حال خوددار در فيلم ناديده گرفته شده روان کاو( يوناس پاته) هم کانديداي اسکار بهترين بازيگر مرد نقش مکمل امسال مي شد، باز آکادمي علوم و هنرهاي سينمايي آمريکا اين جايزه را بي برو برگرد به کريستف والتز، کشف جديد سينماي جهان براي بازي خيره کننده اش به نقش سرهنگ بسيار باهوش نازي، هانس لاندا در حرامزاده هاي بي آبرو( به تعبير من، با ترجمه درست ترش حرومزاده هاي بي شرف با تشديد حرف شين)مي سپرد. اين از آن بازي هايي است که تقريباً تمام ويژگي هاي لازم و کافي براي ستايش شدن را دارد و به يکي از گرايش هاي سبکي يا سليقه اي موجود و رايج محدود نيست و براي همين ميان آن همه فيلم اروپايي و نقش هاي مختلف، جايزه بهترين بازيگر مرد جشنواره کن سال گذشته را هم گرفت. در حالي که مثلاً بازي براد پيت به نقش ستوان آلدورين در همين فيلم به دليل محدوديت تعمدي اش به يک ميميک مداوم و مشخص با تأکيد توأمان بر خشونت بدوي و بلاهت خاص( و نه عام و عادي) شخصيت سر دسته دار و دسته هم نام فيلم،ازآن نوع بازي هايي است که برخي با سليقه اي که بازي ها و نقش هاي داراي نوسانان بيش تر و ميميک ها و رفتارها و لحن هاي چندگانه و تغيير يابنده را مي پسندند، آن را در حد و سطح بازيگري چون پيت با سوابقي چون باشگاه مشت زني و قاپ زني و زندگي عجيب بنجامين باتن نمي دانند. اما نقش آفريني والتز با تنوع و نوسان موقعيت هايي که نقش سرهنگ لاندا درگيرشان مي شود، هر نگرشي و گرايشي را تأمين و اقناع مي کند. هم نگاه هاي ساکت و فروزنده و بازي سکوت در آن فراوان است( از جمله سکانس رستوران و رويارويي سرهنگ با شوشانا با بازي ملاني لورن را به ياد بياوريد)، هم تغيير ناگهاني حالات و حرکات و خلق لحظه هاي توفاني و انفجاري ( از جمله در جايي که اوايل فيلم، کلبه دهقاني پدر شوشانا را به قتلگاه بچه هاي پنهان در زير زمين بدل مي کند، يا جايي که اواخر فيلم از تصميم نامردانه دوست داشتني آلدو و وردستانش در زدن زير قول شان به حيرت و بعد به وحشت مي افتد)، هم به زبان اندام ها متکي است؛ از جمله در آن حرکت ترس آوري که با پايين آوردن دست و گذاشتن نوک انگشت سبابه اش به روي زانويش مي کند تا بازيگر مشهور بريجيت فون همرسمارک( دايان کروگر) را وادارد که پاشنه پايش را براي تحقيق و وارسي جاي گلوله، روي زانوي او بگذارد. اين آخرين نکته اي است که هر بيننده درست فيلم( مقصودم بيننده اي است که بابت اتکا به خواندن زيرنويس فارسي، گوش خود را به روي باند صداي فيلم نمي بندد و تفاوت هاي بياني بازيگران و نقش ها را درست مي شنود) آن را در جايگاه قوت رشک انگيز بازي والتز بر مي شمرد: به زبان هاي متعدد حرف مي زند و در نتيجه، ظرافت هاي کار با لهجه و زبان نيز در توانايي هاي بياني و گفتاري او جاري مي شود. سرهنگ لاندا در فيلم به چهار زبان آلماني، انگليسي، ايتاليايي و فرانسه حرف مي زند و کريستف والتز که خودش در اصل اهل اتريش و آلماني زبان است، هر سه زبان ديگر را با ريتم و تسلط و لهجه يک استاد آن زبان که اهل همان کشورnative speaker هم باشد، صحبت مي کند!) تعجب ما نسبت به تسلط برخي بازيگران در کار با لهجه و دشواري هايي که در بيان و اجرا به همراه دارد، از واکنش هاي هميشگي محتمل در رويارويي با بازي هايي است که از اين حيث چشم گير به نظر مي رسند. اين تعجب مي تواند از مبهم ماندن هويت ملي اصلي کريستف والتز پس از تماشاي بازي او در حرامزاده هاي بي آبرو تا آن واکنشي که يکي از بازيگران قديمي و بزرگ سينماي ايران بعد از تماشاي بازي هنگامه قاضياني در به همين سادگي داشت، امتداد يابد. ماجرا اين بود که بعد از يک نمايش خصوصي اوليه اين فيلم، اين بازيگر با سابقه بازي قاضياني را ستوده بود اما « لهجه ترکي» او را براي تنوع نقش هايي که مي تواند به عنوان يک بازيگر تازه وارد خوش آتيه در اين سينما ايفا کند، مانعي جدي دانسته بود.اين عکس العمل در واقع ستايش کامل تري در برابر بازي قاضياني است چون خود او مطلقاً چنين لهجه اي ندارد و اگر بخواهيم دقيق تر باشيم، بايد بگوييم که « ته لهجه ترکي» در کلام او در اين فيلم، حتي بيننده اي حرفه اي و باتجربه را به اين اشتباه انداخته بود که لهجه خود بازيگر است. اين در حالي است که در عمل، اداي کلمات و جمله ها با ته لهجه بسيار دشوارتر از اجراي يک لهجه به شکل آشکار است. چون از بيان اغراق شده و تأکيدهاي شديد روي مخرج حروف و آهنگ هايي که لهجه هاي بومي به جمله ها مي دهند، فاصله مي گيرد و در پس فارسي معمول و همراه با نشانه هاي نهاني از آن لهجه اندکي به جا مانده، گم مي شود و يا بايد گم شود. بديهي است که اين ويژگي ها در صورت يکي نبودن مليت يا اقليم بازيگر و مليت و هويت بومي نقش، مطرح مي شود. وگرنه، مثلاً براي بازيگري همچون آنتونيو باندراس که از نزديک ديده ام هنوز و پس از حدود پانزده سال بازيگر بين المللي بودن، با لهجه اي بسيار خام و ناشيانه انگليسي حرف مي زند، بازي در نقشي با لهجه يا ته لهجه اسپانيايي، البته که هيچ دستاورد قابل توجهي محسوب نمي شود. اما باندراس را به تنهايي متهم نکنيم. واقعيت اين است که اغلب بازيگران مفتخر به لقب « بين المللي» هيچ گاه به لحاظ زبان و تلفظ و لهجه، واقعاً جهاني نشدند. آلن دلون در روکو و برادرانش و اپيزودي از رولزرويس زرد نقش هاي ايتاليايي بازي کرد؛ اما در نهايت با همان وجهه و پوشش و شمايل نقش هاي گنگستري فرانسوي اش به قلب هاي جهانيان راه يافت. بازيگران غيراروپايي که بين المللي شدند، از توشيرو ميفونه تا عمر شريف تا مکزيکي ها، هميشه يا اغلب نقش هم وطنان خودشان را به عهده گرفتند و با لهجه ژاپني يا عربي يا اسپانيايي که براي نقش طبيعي بود،ديالوگ هاي انگليسي را به زبان آوردند. و اگر مثال مشخص و کم و بيش منحصر به فرد عمر شريف نبود که در دکتر ژيواگو نقش روس با ديالوگ هاي انگليسي و در چه( ريچارد فليشر) نقش چه گواراي آرژانتيني را باز با ديالوگ هاي انگليسي ايفا کرد، حتي همان قيد« اغلب» را هم کنار قيد « هميشه» نمي گذاشتم. حتي در ميان بازيگران فرانسوي بين المللي شده، از همان آلن دلون تا ايو مونتان و ژرار دوپارديو و کاترين دونوو که انبوهي فيلم غيرفرانسوي بازي کردند، فقط ژان مورو بود که در تلفظ انگليسي به جايي رسيد که مثلاً گفتار متن راوي فيلم عاشق( ژان ژاک آنو) را به زبان انگليسي گفت و امکان لو رفتن تبار فرانسوي اش را با لهجه بي نقص انگليسي، از بين برد. سينماي آمريکا به اين دليل ساده که از رمان هاي مشهور مثل همين دکتر ژيواگوي بوريس پاسترناک تا وقايع سياسي و نظامي واقعي تاريخ معاصر جهان، از هر منبعي براي يافتن و باز گفتن داستان هاي جذاب و جديد بهره مي گرفت، قواعد من درآوردي خودش را براي کاربرد زبان و لهجه در سينما وضع کرد که هنوز و همچنان در سرتاسر جهان کاربرد دارد. در فيلم هاي آمريکايي دوران سينماي کلاسيک،روس و فرانسوي و عرب و آفريقايي همه به زبان انگليسي حرف مي زدند. نه به اين معنا که هويت اصلي شان حفظ شود و مثلاً در رويارويي با فردي انگليسي زبان، انگليسي با لهجه فرانسوي يا غيره حرف بزنند. بلکه از روم باستان در اسپارتاکوس تا يونان باستان در اوليس تا شمال اروپا در وايکينگ ها تا ونگوگ هلندي در شور زندگي تا افسر و سربازان فرانسوي در راه هاي افتخار، همه دنيا انگار زبان مادري شان را حتي در صحبت با هم وطنان خود از ياد برده بودند و به انگليسي با لهجه آمريکايي روي آورده بودند. و حالا که مي بينم تصادفاً در تمام اين نمونه ها کرک داگلاس نقش اصلي را بازي کرده، نمي توانم اين اتفاق را تصادفي بدانم! گويا او با قدرتي که به عنوان تهيه کننده هم داشت، از صاحبان و وضع کنندگان اصلي اين قانون بود. شخصاً در مقابل غيرواقع گرايي و ماهيت صد در صد قراردادي که اين قانون با خود و در خود دارد، مقاومتي هميشگي درام و از جمله همين فيلم راه هاي افتخار با تمام پيشگامي و بدعت گذاري هايي که در سينماي ضد جنگ دارد، بابت همين که فرانسوي هايش ار بازيگران آمريکايي با لهجه هاي غليظ آمريکايي هستند، هرگز برايم متقاعد کننده نبوده است. اما - اين را به خودم هم مي گويم- يادمان باشد که ميزان تثبيت شدگي اين قاعده و ناچاري همه کشورهاي توليد کننده آثاري با شخصيت هاي فراتر از مرز زمان و مکان خودشان به قدري است که در عمل نمي توان جايگزين ديگري ارائه داد. امروز سينما و به ويژه آن بخش از محصولات سينمايي که عمده قدرت و اعتبار خود را از واقع نمايي و باورپذيري شان مي گيرند، مثل نجات سرباز رايان اين امکانات را پديد مي آورند که هر آدمي در آن ها به زبان ملي خودش حرف بزند و اگر چند جمله اي به زبان ديگر گفت، آن را هم با لهجه بومي خودش بيان کند. در فيلمي چون نامه هايي از ايوو جيما، کلينت ايستوود حاضر مي شود ريسکي به اين سنگيني را بپذيرد که تمام فيلمش را به زبان ژاپني و با زيرنويس انگليسي بسازد؛ آن هم در مقابل تماشاگران سهل پسند آمريکايي که هرگز حوصله زيرنويس خواندن نداشته اند و يکي از دلايل فروش پايين اغلب محصولات اروپاي غرب در آمريکا هميشه همين بوده است. اما در مواردي ديگر، مثل برخورد و رويکردي که خود ما در اين همه توليدات هرچند متوسط و زير متوسط تاريخي مان داريم، نمي توان کار ديگري کرد و اگر شخصيت هاي صدر اسلام در آثار ما به زبان فارسي حرف و طعنه و کنايه مي زنند، به همان اندازه طبيعي يا ناگزير است که مثلاً آنتوني کويين و ايرنه پاپاس و بقيه در هر دو محصول بين المللي مصطفي عقاد يعني الرساله و عمرمختار به انگليسي حرف مي زدند. نمي توان انتظار ديگري داشت و اصرار به حفظ اصالت قومي همه شخصيت ها را فارغ از ميزان واقع گرايي ماهيتي قرار شده در دل ژانر/ قالب ساخته شدن فيلم، تا آخر ادامه داد. مگر آن که تقابل ها و تفاوت هاي زبان و لهجه به عنوان عامل پيش برنده روايت،درفيلم کاربرد داشته باشد و در نتيجه، مانند ورودي بحث ما، حرامزاده ها...، يکي از سکانس هاي نفس گيرش يعني بازي و بعد تيراندازي در کافه را به همين تفاوت لهجه ها و طرز آلماني حرف زدن سه غيرآلماني متکي کند. بازي درست در نقش هاي بومي، بديهي است که به رعايت و اجراي دقيق لهجه محدود نمي شود. در سينما و به ويژه تلويزيون ما هنوز ته مانده هايي آشکار از آن ضعف دوران هنرجويي و تازه کاري بازيگران به چشم مي خورد که اگر ديالوگ را از بازيگران بگيري، به واقع نمي دانند بايد در مقابل دوربين چه گونه بنشينند يا بايستند، چه گونه حس دروني شخصيت را در سکوت منتقل کنند بي آن که واکنش هاي شان شبيه آدمي کر و لال يا از فرط آشکارگري شبيه اريک کمپبل آدم غول پيکر فيلم هاي چاپلين شود. بنابراين هيچ عجيب نيست اگر اين جا و آن جا از قول بازيگران بخوانيم و بشنويم که در بحث از نقشي بومي، تمام توان خود را صرف لهجه کرده اند و به واقعيات و خصوصيات ديگري چون درست راه رفتن و درست ايستادن و حرکات باورپذير در دل آن شرايط اقليمي حتي فکر کرده باشند. به حرکات دست و صورت، ابرو بالا انداختن يا اطوار صد در صد شهري شهره لرستاني و سحر ولدبيگي و بهنوش بختياري در ضعيف ترين مجموعه نوروزي امسال، دارا و ندار، دقت کنيد تا مشخص شود که جز لهجه، به هيچ خصلت رفتاري و اجرايي ديگر براي جا انداختن هويت بومي شخصيت ها فکر نشده. و در نتيجه، همان لهجه هم در تنها مورد اندکي قابل اعتنا، يعني بازي يوسف صيادي با لهجه مازندراني، به جاي باورپذيري، به کاريکاتوري محض بدل مي شود که حتي خارج از منطق واقعيت، در موقعيت هاي جدل آميز هم فقط دارد به منظور مزه پراني، با لهجه و کلمات و روشي حرف مي زند که همه ما آدم هاي شوخ و شلوغ، موقع جوک گفتن به مشابه آن تکيه مي کنيم.با اين تفاوت که ما مي دانيم اين اغراق کاريکاتوري در حين جوک گفتن، طبعاً و قطعاً « کمدي » نمي آفريند، ولي داعيه هاي نهفته در پس ساخت و اجراي اين مجموعه، خود آگاهي کم تري را نسبت به حد و سطح کار نشان مي دهد. فقط براي آن که در همين زمينه لهجه و گويش مازني اجراي درستي را هم مثال زده باشم، توجه به تفاوت بازي صرفاً لهجه دار صيادي با بازي همه جانبه يک نقش بومي توسط امين حيايي در شب رسول صدرعاملي( برنده سيمرغ بلورين بازيگر مرد نقش اصلي دو سال پيش) را توصيه مي کنم. اين جا حيايي حتي حواسش به ميزان باز کردن پره هاي بيني اش در حالت ترس يا ادعا يا بغض و گريه هم هست؛ و وقتي گريه و دعاي تضرع آميز مي کند چنان استيصالش را به رخ خداوند مي کشد که گويي راهي جز اجابت دعايش باقي نمي ماند! جان ترسي، احتياط کاري، ذوق زدگي و ادعا داشتن در مورد اين شخصيت، تنها خصوصيات فيلم نامه اي نيستند .بخش هايي از آن ها با اجراي يک مازندراني جان ترس و محتاط و غيره توسط امين حيايي جلوه درست نهايي خود را باز يافته اند. و اين حاصل اثربخش کار بازيگري است که براي القاي درست خصوصيات لهجه مند شخصيت، حتي مي داند چه طور و با چه ريتمي و با چه طرز حرف زدني، ادعاهايي از نوع مردم هم وطن نقش( اين جا، مازني ها) را از زاري و التماسش جدا کند و در عين حال، او را در هر دو مورد، ساده دل و خوش قلب و بي قصد و غرض تصوير کند. لهجه شخصيت معمولاً هويت، شناسنامه و گاه برخي ويژگي هاي نهان دروني مثل خجالتي بودن يا روابط عمومي خوب داشتن با وجود لهجه را در دل داستان مي تند و کم کم نياز به دانستنش را در تماشاگر به وجود مي آورد. از طريق پي گيري رفتار کلامي شخصيت لهجه دار( مثلاً پرحرفي، کم حرفي، سرعت حرف زدن و غيره) است که تماشاگر بسياري از خصوصيات رفتاري او را مي شناسد. اما وقتي پيرايه هاي حاشيه اي رخ بنمايد،هيچ کاري نمي توان کرد تا احياناً بازيگر به اين خصلت لهجه داري نقش، وفادار باقي بماند. فيلم متأسفانه ناتمام رقص با رؤيا که بنا بود در صورت تکميل، دومين فيلم بلند محمود کلاري در جايگاه کارگردان باشد، عبرت آموزترين تجربه اين چنيني ممکن را در طول پروسه فيلم برداري اش از سر گذرانده است. طبق فيلم نامه، قرار بر اين مي شود که محمدرضا فروتن در نقش فيلم سازي که بايد جايزه جشنواره مار دل پلاتا را بگيرد و با انگليسي حرف زدن مشکل دارد، اين اندکي تته پته کردن در ساختن و بازگو کردن ديالوگ ها را تمرين کند و در نظر بگيرد. به همين منظور، کلاري و گروه تمام تلاش شان را مي کنند که فروتن نسخه کاملي از فيلم نامه در اختيار نداشته باشد تا بتوانند با دادن ديالوگ هاي انگليسي در آخرين لحظه هاي شروع هر سکانس، در هر موقعيتي آن « دشوار حرف زدن» شخصيت فيلم ساز را به تماشاگر بباورانند و بقبولانند. اما فروتن براي آن که کارش را دقيق تر انجام دهد و همچنين براي آن که مي گفته برايش بد است به عنوان مدرس سال هاي دور زبان، چند سطر ديالوگ انگليسي را آرام آرام و با تته پته کردن بگويد، متن را کم کم گرد مي آورد و در همان فرصت کوتاه، ديالوگ ها را به انگليسي از بر مي کند و در نتيجه، هنگام ساخت فيلم و جلوي دوربين فيلم برداري، ديالوگ هاي انگليسي شخصيت کارگردان را به سرعت و به روان ترين شکل ممکن به زبان مي آورد! اين کار طبعاً به زيان فيلم است و اين که بازيگر در آن لحظه چه حس عجيبي داشته که مختصات اعتباري خودش را در زمينه اي مثل زبان دانستن به مقتضيات نقش ترجيح داده و بيش از باورپذيري نقش به فکر حفظ آبروي خودش به عنوان يک مدرس سابق زبان بوده،ازآن موارد کاملاً ويژه و انحصاري سينماي ايران است و بس. اين کار و خاطراتي که عوامل فيلم از آن مي گويند، مرا به ياد لحظه اي از سوپ اردک برادران مارکس( واقعاً خود آن ها از کارگردان - لئومک کري- مهم تر نبودند؟) مي اندازد که چيکو با لهجه ايتاليايي اش خود را به جاي گروچو جا مي زند و با شب کلاه و لباس خواب سفيد مسخره گروچو و با سبيل و عينکي درست مثل او، به اتاق مارگارت دومون مي آيد و وقتي زن از لهجه عجيب او و اين که قبلاً چنين لهجه اي نداشت، حرف مي زند، در جواب مي گويد:« شايد يه روزي لازم بشه که برم ايتاليا. دارم از الان زبانمو تقويت مي کنم!» منبع:نشريه فيلم، شماره 411 /ن  
#فرهنگ و هنر#





این صفحه را در گوگل محبوب کنید

[ارسال شده از: راسخون]
[مشاهده در: www.rasekhoon.net]
[تعداد بازديد از اين مطلب: 546]

bt

اضافه شدن مطلب/حذف مطلب







-


فرهنگ و هنر

پربازدیدترینها
طراحی وب>


صفحه اول | تمام مطالب | RSS | ارتباط با ما
1390© تمامی حقوق این سایت متعلق به سایت واضح می باشد.
این سایت در ستاد ساماندهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ثبت شده است و پیرو قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد. لطفا در صورت برخورد با مطالب و صفحات خلاف قوانین در سایت آن را به ما اطلاع دهید
پایگاه خبری واضح کاری از شرکت طراحی سایت اینتن